بگذارید از گذشتهها آغاز کنیم. از تابستان سال 1370. هنگامی که برای نخستین بار در تلویزیون، «سینما» به رسمیت شناخته شد و در شرایطی که جایگاه این هنر در حد اختصاص دو ساعت از بعداز ظهرهای دلگیر جمعه به پرتترین و ناشناسترین فیلمهای ژاپنی و اروپای شرقی تنزل پیدا کرده بود، با برنامهی «هنر هفتم»، ناگهان فیلم و سینما صاحب ارج و قرب شد. برنامهای که در آن دوران برای علاقهمندان و عشاق فیلم که با دستهای خالی سینما را دوست داشتند و در غیاب امکانات و پیشرفتهای فعلی، بیش از آنکه فیلمها را ببینند دربارهشان میخواندند، به معجزه میمانست. اما جای دریغ و افسوس است که بیش از بیست سال پس از پخش نخستین قسمت برنامهی «هنر هفتم» با اجرای متفاوت اکبر عالمی، برنامههای تحلیلی و اختصاصی سینما در تلویزیون، و البته سطح و کیفیت عمومی فیلمها، در قیاس و تطبیق، مرتبه و رتبهای نازلتر از آن برنامهی راهگشا دارند.
افول کیفی برنامههای سینمایی تلویزیون، بلافاصله پس از برنامهی «هنر هفتم» آغاز شد. هنگامی که به فاصلهی کمی از آن، «سینمای اندیشه» با اجرای علی معلم شروع به پخش کرد (برنامهای که البته به لحاظ معیارهای انتخاب فیلم نمرهی قابل قبولی میگرفت)، و سپس برنامههای مختلفی با نامهای مختلف، از «سینما یک» و «سینما دو» و «سینما چهار»، تا «صد فیلم» و «سینما اقتباس» و «سینما ماورا» و عناوینی از این دست در شبکههای مختلف تلویزیون روی آنتن رفتند. میتوان تکتک برنامههایی را که در مقاطع مختلف زمانی و در طی این بیست سال از تلویزیون پخش شدهاند، مورد بررسی قرار داد و دربارهشان حرف زد. اما بهتر است نگاهمان به شرایط فعلی برنامههایی از این دست باشد و آنچه که در حال حاضر در قالب برنامههای تحلیلی و تخصصی سینما تحویل مخاطب داده میشود.
عالمی در «هنر هفتم» با مرور سینمای ایتالیا شروع کرد و پس از بررسی سینمای فرانسه و انگلستان به سینمای شوروی رسید. برنامه با دزد دوچرخه (ویتوریو دسیکا) به عنوان یکی از سردمداران نئورئالیسم ایتالیا و در ادامه آثاری چون رم شهر بیدفاع (روبرتو روسلینی)، جاده (فدریکو فلینی)، سه برادر (فرانچسکو رُزی) و... شروع شد. در ادامه با نمایش نخستین ساختهی ژان پیر ملویل، خاموشی دریا، به عنوان مطلع بخش سینمای فرانسه، مرور بر سینمای این کشور با نمایش آثار بزرگانی چون رنه کلر، ژاک بکر، روبر برسون، برتران تاورنیه، ژاک تاتی، هانری ژرژ کلوزو و... ادامه یافت. در این مسیر شاهکارهایی چون مردی برای تمام فصول (فرد زینِمان)، هنری پنجم (لارنس الیویه)، تنهایی یک دوندهی استقامت (تونی ریچاردسن)، خرابکاری (آلفرد هیچکاک)، مرد سوم (کارول رید) و آرزوهای بزرگ (دیوید لین) نمایندگی سینمای انگلستان را بر عهده داشتند؛ و سرانجام کار برنامه با نمایش آثار نمونهای چون رزمناو پوتمکین و ایوان مخوف و الکساندر نوسکی (هر سه ساختهی سرگئی آیزنشتاین) به نمایندگی از سینمای شوروی به انجام رسید. البته قرار بود برنامه در ادامه به سینمای آمریکا نیز بپردازد که البته بنا به ملاحظاتی قابلدرک در آن مقطع، اینگونه نشد و فعالیت این بخش با پخش تنها یک فیلم مهجور آمریکایی ناتمام ماند.
همچنان که از نمونههای ذکرشده برمیآید، اغلب آثار بهنمایشدرآمده، فیلمهایی مطرح و صاحب جایگاهی تثبیتشده در تاریخ سینما بودند و هستند. همچنان که قریب به سهچهارم فیلمهای پخششده از این برنامه در سایت IMDb امتیازی بالاتر از هفت دارند که معادل «خوب» و «خیلی خوب» فرض میشود. نکتهی قابلتوجه حضور تعداد چشمگیر درامهای تاریخی و آثار متعلق به دورهی جنگ حهانی دوم در بین فیلمهاست که به هر حال برای پخش در تلویزیون، بهخصوص در آن مقطع، کمدردسرتر و به زعم متولیان «اخلاقیتر» محسوب میشدند. همچنان که زنها در حدود دوسوم از فیلمها یا نقشی نداشتند و یا حداکثر عهدهدار نقشهایی فرعی بودند و اغلب فیلمها آثاری مردانه به حساب میآمدند.
شاید امروز بتوان در نگاهی تاریخی و در قیاس با عملکرد بهمراتب ضعیفتر مسئولان و مدیران تلویزیون در دههها و ادوار بعدی که تا همین امروز امتداد داشته، آن هم در مسیری که ناگزیر و البته با افتوخیز به سمت تعادلی نسبی در جو حاکم حرکت کرده، برنامهی «هنر هفتم» را در فتح باب آشنایی مشتاقان سینما با تعدادی از برترین آثار تاریخ سینما، موفقترین برنامه از این دست در دوران پس از انقلاب دانست که اسلافش در دورههای بعدی از هر لحاظ مرتبهای فروتر و نازلتر داشتهاند. البته در این بین، دوبلههای خوب این آثار را که در بعضی موارد به طور اختصاصی برای همین برنامه انجام میشد، باید دارای سهم عمدهای دانست.
این را مقایسه کنید با وضعیت کیفی فیلمهای پخششده در برنامههای مشابه فعلی. در حال حاضر نهتنها هیچ ملاک و معیاری برای انتخاب فیلمها و سعی در پرداخت برنامهای با یک روند مشخص و برنامهریزیشده وجود ندارد که همان فیلمهایی هم که اتفاقی انتخاب میشوند در اغلب موارد آثاری درجه دو و با کیفیتی زیر متوسطاند که واقعاً برای مخاطب امروز که به شکلی وسیع به بهترین آثار تاریخ سینما دسترسی دارد، واجد کمترین جذابیت و ایجاد انگیزه برای تماشا هستند. مخاطب پیگیر برنامههای سینمایی تلویزیون بهسختی میتواند حتی نام فیلمهایی را که در برنامههای فعلی سینمایی از شبکههای مختلف پخش شدهاند به یاد آورد، چه برسد به اینکه نمایش آن فیلمها باعث به جا ماندن خاطرهای خوشایند در مخاطب شده باشد. به تبع چنین وضعیتی، بدیهیست که وضعیت نقد و تحلیل در این برنامهها در پایینترین سطح ممکن باشد. «هنر هفتم» برای نخستین بار منتقد فیلم را به عنوان کسی که حرفهاش نقد فیلم است، معرفی کرد و در اغلب قسمتهای خود از حضور کارشناسهایی بهره برد که واقعاً کارشناس سینما بودند و در سطوح مختلف، به این عنوان شناخته شده بودند. اما در اغلب برنامههای مشابه فعلی، بسیاری از کارشناسهایی که برای «نقد و تحلیل» دعوت میشوند، واقعاً کمترین آشنایی ممکن با سینما را دارند و فیلم برایشان بهانهای است برای طرح پرتترین و بیربطترین نظریههای جامعهشناختی و فلسفی و مذهبی و سیاسی و روانشناختی.
سؤال این است: حضور یک روانشناس، جامعهشناس یا کارشناس مذهبی در یک برنامهی تخصصی سینمایی واقعاً چه توجیهی دارد؟ البته که میتوان گهگاه و به مناسبتهایی از حضور چنین مهمانهایی هم بهره برد. اما وقتی چنین چیزی تبدیل به یک روال مرسوم میشود، برنامه، شأن «تخصصی» و «سینمایی» خود را از دست میدهد و جلوهای باریبههرجهت پیدا میکند. گذشته از همهی اینها، یک برنامهی تلویزیونی فارغ از موضوع و عنوان خود، به اقتضای تلویزیونی بودنش، بایستی ایجاد جذابیت و سرگرمی را پیشفرض قرار دهد، و یکی از عوامل جذابیت برنامههایی از این دست، منوط به اجرای آنهاست. باز هم ناگزیر از یاد کردن از «هنر هفتم» با اجرای منحصربهفرد اکبر عالمی هستیم که اجرای دراماتیک و بیان سلیس او، فرق میکرد با آن چیزی که تصویر ذهنی ما از اغلب مجریهای فعلی برنامههایی از این دست است که جز خواندن متنی از پیش آماده و پرسیدن سؤالهایی تنظیمشده، از کمترین میزان گرما و خلاقیت در کارشان برخوردارند.
اما و به رغم اینها همه، آیا واقعاً میتوان یادداشتی را که موضوعش «نزول سطح کیفی و کمی سینمای کلاسیک جهان در کنداکتور پخش تلویزیون در چند سال اخیر» است، جز این نکات بارها گفته شده، با حرف و نگاه تازهتری انباشت؟ آیا جز استراتژی ناگزیر گفتن از ضرورت حضور سینمای کلاسیک و آثار جدی و مطرح تاریخ سینما در مقدمهی یادداشت، و سپس انتقاد از عملکرد تلویزیون در این راستا و سپس توصیه به «رسانهی ملی» برای جدی گرفتن این سینما و توجه بیشتر به آن و احترام به علاقهمندان و جویندگان این سینما، هیچ راه دیگری برای گفتن از این وضعیت و نگاه به آن از زاویهای متفاوت وجود ندارد؟ کیفیت و کمیت ادبیات و لحن بیان و موضع و حجم یادداشت فرضی هرچه که باشد، به نظر میرسد حرف حساب همانی است که در همان چند سطر به عرض رسید و سخت بتوان بیشتر گفت و در عین حال دم به تلهی اطناب و زیادهگویی و رودهدرازی نداد. خلاصه اینکه: «سینمای کلاسیک ارزشمند است و تلویزیون در عدماعتنایش به این سینما دچار قصور و نقصان شده.»
اما شاید بتوان این وضعیت را همچون نشانه و عارضهای از یک پدیدهی کلیتر و عمومیتر دانست و به جای گفتن از چیستی و چگونگی ماجرا، سعی در پاسخ به چرایی ماجرا داشت. در گذشتهای نهچندان دور که کار به غیاب مطلق آثار کلاسیک تاریخ سینما نکشیده بود و فیلمهایی از این دست در قالب برنامههای سینمایی مختلف از تلویریون پخش میشدند، البته باز هم عملکرد تلویزیون در این زمینه خالی از انتقاد نبود. دوستداران و علاقهمندان متعصب سینما همواره منتقد پخش توأم با سانسور و جرح و تعدیلهای گاه غیرقابلفهم فیلمها بودند و میگفتند چه اجباری به پخش فیلمی است که نمایشش مستلزم سانسورها و تدوینهای مجددی از این دست است؟ و آیا بهتر نیست به جای پخش نسخههای متلاشی شاهکارهای سینمای جهان، اصولاً از خیر نمایش این فیلمها بگذریم و بیش از این روان صاحبان و مخاطبان و علاقهمندان این آثار را نرنجانیم؟ این تناقض را چگونه باید دید و تبیین کرد؟
واقعیت این است که مداومت و اصرار تلویزیون برای پخش سینمای کلاسیک، گیرم با آن همه سانسور و جرح و تعدیل در آن سالها، و نیز اقبال و توجه حداقلیاش به آن در سالهای اخیر را باید در مقیاسی فراتر از استراتژیها و سیاستهای درونسازمانی دید و سنجید. اگر انتقاد از عملکرد مدیران در موارد اینچنینی معمولاً هرگز ثمری نداشته، از آن است که شیوهی کارکرد تلویزیون، همچون هر پدیدهی دیگری در این جهان، حاصل بدهبستان و دیالکتیکی متقابل با پدیدههای دیگر است. مخاطبان برنامههایی مثل «سینما یک» و «سینما دو» و «سینما چهار» و پیشتر از آن «سینمای اندیشه» و «هنر هفتم» و... به عنوان متولیان اصلی نمایش آثار کلاسیک، معمولاً مخاطبان خاص و فرهیخته و البته جوانی فرض میشدند که دستکم از آن سطح سواد و دانشی که لازمهی مواجهه با فیلمهایی از آن نوع است، برخوردار بودند، و پرواضح است که علاقهمندی مخاطبی از این دست به آن سینما، نه حاصل نمایش آن فیلمها از تلویزیون بود و نه موکول به آن. این درست که نمایش آثار مترقی و بزگ تاریخ سینما باعث اعتلای سطح فرهنگ و بینش مخاطب میشود، اما واضح است که این رابطه هرگز رابطهای یکسویه نیست، و تقاضای پخش آثاری از این دست از جانب مخاطب - تقاضایی که میزان آن فراتر از شیوههای آماری و ... همواره به لحاظ شهودی قابلسنجش است – سمت دیگر این معادله را تشکیل میدهد. از یاد نبریم که در دوران التفات تلویزیون به سینمای مورد بحث، نمایش آثار کلاسیک تاریخ سینما به بهانههای مختلف، پای ثابت بخش بینالملل جشنوارهی فجر در دورههای متوالی و مستمر بود و به رغم انتقادهای همیشگی مبنی بر تکراری بودن این آثار، همواره از پرطرفدارترین و جذابترین بخشهای جشنواره و اصلاً علت وجودی بخش بینالملل برای علاقهمندان جدی سینما محسوب میشد، و بالاخره اینکه دمخوری و معاشرت با گنجینهی گرانسنگ گذشتگان و گفتن و شنیدن از این میراث گرانقدر، دستکم در محافل جدی و رسمی فرهنگی و سینمایی بر خلاف امروز منسوخ و تعطیل نگشته بود. غرض آنکه در کنار گفتن و انتقاد از وجه کنشگرانهی تلویزیون، نباید از سویهی واکنشی و آینهگون آن غافل ماند، که این دو وجه همواره و در هر پدیده و ساختاری لازم و ملزوم هم و در تأثیر و تأثر از یکدیگرند، و به گمان نگارنده، نظر به وجه کنشگرانهی تلویزیون در این بحث میتواند ما را به نتایجی جدیتر و مهمتر و کاربردیتر برساند که البته به همان میزان تلخ و نازیبایند.
غیاب سینمای اصیل در تلویزیون جای تعجب ندارد وقتی این سینما در جدیترین و بهاصطلاح تخصصیترین فضاها و مجموعههای سینمایی صاحب کوچکترین جایگاهها و نامها و نشانهاست. ارتقای سطح سلیقه و ذائقهی مخاطب به واسطهی نمایش فیلم خوب، و درخواست و تقاضای نمایش اینگونه فیلمها دو بردار یک معادلهاند که در فرایندی تنگاتنگ تحقق هر یک منوط به بروز و ظهور دیگری است. وقتی سینمایینویس امروز با سربلندی اعلام میکند که «فیلم سیاهوسفید» نمیبیند و معتقد است که هاکس و فورد و هیچکاک فقط در زمان خودشان خوب بودند و الان تکنیکها و تمهیدهایشان کهنه شده، چه انتظاری میتوان از دیگران داشت؟
سینمای کلاسیک به مثابه آن نوعی از سینما که همواره و همیشه محک و سنجهی میزان سواد و دانش و تخصص و اعتبار این هنر به شکل عام و کلیاش است، چند سالی است از صحنه غایب است. از جمله عوارض و نشانههای جدی و قاطع مسألهی «بحران نقد»، یکی هم همین گسست بخش قابلتوجهی از اهالی نقد و نگارش سینما در سالهای اخیر از سینمای کلاسیک است؛ و غمناکتر اینکه برای این نسل، انقطاعی از این دست همچون فریضهای در مسیر نوگرایی و تجدد و همگام بودن با زمانه فرض میشود و تفاخر به این جهل، جای خجالت و افسوس بابت ناآشنایی با این میراث گرانسنگ را گرفته است.