مرگ یک شخصیت سینمایی اگرچه پایانی بر زندگی اوست اما این پایان، آغاز بسیاری از آثار مهم سینمای جهان را رقم زده است. از روکو و برادرانش گرفته تا فیلم تأثیرگذار آگست: اوسیج کانتی که همین اواخر در سال 2013 بر پردهی سینماهای جهان درخشید، همه فیلمهایی هستند که بر محور مرگ یک شخصیت آغاز میشوند و ادامه مییابند. این نوع درامها را میتوان با تسامح درامهای «مرگآغاز» نامید، به معنی درامهایی که مرگ قریبالوقوع یکی از شخصیتها آغازگر آنهاست (مثل مادر اثر علی حاتمی) یا این مرگ پیشتر اتفاق افتاده است و حالا انگیزهی کنشهای پیشبرندهی درام میشود. در این آثار، یا شناخت ابعاد مختلف شخصیتِ درگذشته تبدیل به موضوع فیلم میشود یا تأثیرهای آن مرگ بر بازماندگان، یا هر دو. ساختن فیلمی جدید در این قالبِ بسیار آزمودهشده، هم برای فیلمساز مخاطرههایی در بر دارد و هم برای منتقدی که قرار است به فیلم بپردازد. هم فیلمساز و هم منتقد مشکل مشابهی دارند؛ هر دو بر سر یک دوراهی قرار گرفتهاند. فیلمساز باید انتخاب کند که میخواهد در قالب فرم تثبیتشدهی این نوع فیلمها اثرش را بسازد یا میخواهد از این قصهی کهنه، نسخهای جدید در قالبی نو ارائه کند. منتقد نیز باید تصمیم بگیرد که میخواهد فیلم را با نمونههای قبلی بسنجد و بر آن اساس به قضاوتی در مورد فیلم برسد یا اینکه میخواهد جهان یکتا و منحصربهفرد فیلم را به رسمیت بشناسد و آن را فقط بر اساس متر و معیارهای جهان خاص فیلم قضاوت کند. فیلمساز در انتخاب خود کاملاً مختار است اما منتقد آزادی فیلمساز را ندارد. منتقد تنها در صورتی میتواند از قیاس فیلم با آثار مشابه صرف نظر کند که جهان درونی فیلم آن قدر اصیل و یکدست باشد که مجوز برگزیدن چنین رویکردی را به او بدهد اما مرگ ماهی (روحالله حجازی) فاقد این اصالت و یکدستی است و برای حرف زدن از فیلم بهناچار باید آن را با نمونههای مشابه مقایسه کرد و به یک ارزیابی نسبی در مورد فیلم رسید.
مرگ ماهی - شاید بر خلاف میل فیلمساز - از لحاظ فرم و ساختار کاملاً در چارچوب مألوف فیلمهای مرگآغاز ساخته شده است و حتی از نظر انتخاب لوکیشن و شخصیتپردازی شباهتهایی انکارناپذیر با آگست: اوسیج کانتی دارد. مرگ ماهی داستان مادری است که چند روز پیش از مرگش به خدمتکارش وصیت میکند که فرزندانش تا سه روز پس از مرگ جنازهاش را دفن نکنند و در خانه نگه دارند؛ و فقط بر بالین او حاضر شوند. اما عمل به این وصیت بهسادگی ممکن نیست و با توجه به شخصیت لیلا، خدمتکار خانواده، اینکه اساساً چنین وصیتی صورت گرفته یا نه در هالهای از ابهام قرار دارد. کشاکش فرزندان خانواده در مورد اصالت این وصیت و حرفهایی که گمان میرود مادر در یکی از آخرین مکالمههایش با رامین، فرزندی که خارج از ایران زندگی میکند، در میان گذاشته داستان را پیش میبرد. از همین طرح کوتاه میتوان پی برد که داستان در ذهن فیلمساز قرار بوده چه شکلی به خود بگیرد. چنین طرحی امکانات داستانی فراوانی را در اختیار فیلمساز قرار میدهد. با وصیت مادر، فرزندانش که چندان نه به مادر نزدیک بودهاند نه به یکدیگر، دوباره دور هم جمع میشوند. این جمع شدن شخصیتها بستر خوبیست برای نقب زدن به درون و گذشتهی هر یک از شخصیتها، واکاوی دلایل این گسست در خانواده و احتمالاً برملایی رازهایی در مورد شخصیتها و ارتباط آنها با مادر و با یکدیگر. تازه اینها ظرفیتهای اجتماعی فیلمنامه را شامل نمیشود. اما آیا حجازی از امکاناتی که این پیرنگ در اختیارش قرار میدهد بهدرستی بهره برده است؟
واقعیت این است که مرگ ماهی در تمام حیطههایی که شرحشان رفت وارد شده است و حتی فیلمساز از افزودن رنگوبویی اجتماعی به اثر هم غافل نبوده است، اما در هر قلمرو چندگامی بیشتر پیش نرفته است و فیلم هم از حیث اجتماعی و هم از نظر دراماتیک و بازنمایی عواطف شخصیتها دچار نوعی لکنت است. فیلمساز لوکیشنی مناسب با بازیگرانی قابل و پیرنگی پر از امکانات بالقوهی داستانی را فراهم آورده است اما شاید همین مقدمات پروپیمان چنان او را سر ذوق آورده که از توجه به جزییات فیلمنامه بازمانده است. در دو فیلم قبلی حجازی و بهخصوص در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو فیلمنامه از نقاط قوت اساسی بود. در زندگی مشترک... فیلمنامهنویس توانسته بود از قالب تکراری فیلمهای آپارتمانی یک دههی گذشته بیرون بیاید و از مفهوم «خانه» برای بازنمایی عواطف و دغدغههای فردی شخصیتها و بستر اجتماعی داستان، استفادهای خلاقانه ببرد. اما نشان چندانی از این توجه به جزییات در فیلمنامهی مرگ ماهی دیده نمیشود. عمارتی تکافتاده و محصور در ناحیهای جنگلی میزبان فرزندان عزاداری است که برای آخرین دیدار با مادر به خانهی قدیمی آمدهاند. نخستین صحنههای فیلم که باید شخصیتهای پرشمار آن را در حدی ابتدایی به بیننده معرفی کند، کمک چندانی به ما نمیکنند و بیشتر با تعدادی «اسم» مواجه میشویم تا چند شخصیت. هنوز شخصیتها در ذهن بیننده جا نیفتادهاند که بحثها بر سر وصیت عجیبوغریب مادر آغاز میشود. خواهر و برادرها سر عمل به وصیت مادر دچار اختلاف هستند. تهمینه اصرار دارد که حتماً به وصیت مادر عمل شود اما فرهاد، برادر بزرگتر آن را عملی نمیبیند چون ممکن است جسد بو بگیرد و از طرفی او به روایت لیلا از وصیت مادر اطمینان ندارد. معلوم نیست چه منطقی پشت وصیت مادر هست. مادر در آخرین روزهای زندگیاش گفتوگویی تلفنی با پسر کوچکش، رامین، داشته که لیلا معتقد است در آن مکالمه راز این وصیت را فاش کرده است اما رامین در راه است و هنوز به خانه نرسیده است. فیلمساز از این راز به عنوان عامل تعلیق استفاده میکند اما معلوم نیست در شرایطی که دعوا بر سر احتمال بو گرفتن جسد دمبهدم بالا میگیرد چرا خواهر و برادرها دائم به جای اینکه در مورد مضمون مکالمهی مادر با رامین گمانهزنی کنند یک تلفن ساده به او نمیزنند تا در مورد مضمون مکالمهاش با مادر از او سؤال کنند! رسیدن رامین و رسیدن بهرام به عمارت ییلاقی هم که ظاهراً قرار است دو نقطهی عطف میانی داستان را شکل بدهند هیچ رازی را فاش نمیکنند چون در واقع رازی در میان نیست. با ورود رامین و ورود بهرام هیچ چرخشی در داستان اتفاق نمیافتد و همان دعواها به روال سابق ادامه مییابد. از خلال این دعواها چیز زیادی در مورد اینکه چرا رفتار خواهر و برادرها با هم این قدر سرد است درنمییابیم و خود شخصیتها در حد سیاهقلمهایی ناواضح باقی میمانند. باور نمیکنیم شخصیتی روشنفکرمأب مثل بهرام که از قضا علی مصفا هم نقشش را بر عهده دارد بتواند اساساً آدمی دیگر را کتک بزند چه رسد که این آدم زن خودش باشد و حامله هم باشد و تازه این ضربوشتم منجر به سقط جنین هم شده باشد. صحنهای که زن فرهاد به او معترض میشود که هرگز به احساسات خانوادهی همسرش نسبت به خودش پی نبرده است، بیمقدمه و تصنعی مینماید همچنان که عتابوخطاب رامین به بقیهی خواهر و برادرها. این همه را باور نمیکنیم چون فیلمساز از فرصت طولانیاش برای ساختن و پروردن شخصیتها سود نبرده است. فرهاد، فریده، روزبه و شخصیتهای دیگر هرچه هستند در پایان داستان هم همان هستند و آن سکانسهای کشدار غسل مادر و تدفین او زیر برف هم بیننده را متقاعد نمیکند که خواهر و برادرانی که سالها به مادر، آن هم مادری که پیشتر با بخشیدن اموالش به مستخدمهاش انتقام خود را از فرزندانش گرفته است، بیمهری کردهاند حالا در پایان فیلم دارند تطهیر میشوند.
شخصیتهای حجازی در پایان فیلم همان شخصیتهای اول داستان هستند و تغییری هم در مناسبات آنها دیده نمیشود. رازی در روابط مادر با لیلا یا فرهاد اگر هم هست عیان نمیشود و سرنخ گویایی هم برای کشف این رازها به بیننده داده نمیشود. گذشتهی خانواده و ریشهی اصلی اختلافها و سردی روابط در خانواده همچنان بر مخاطب پوشیده میماند و نه چیز زیادی از زندگی و شخصیت مادر درمییابیم و نه مرگ او سبب تغییری در چندوچون روابط اعضای خانواده میشود. میتوان گفت مرگ ماهی در همان نقطهای پایان مییابد که آغاز شده بود. اما این خلأ دوساعته میتوانست خوراک بسیار لذیذتری برای مخاطب خود باشد.