وظیفهی منتقدان سینمایی به این ختم نمیشود که بگویند این یا آن فیلم خوب است، یا بد است؛ مگر اینکه به چرایی این امر نیز اشاره کنند. اگر نسلی از مخاطبان جوان سینما راه را در انتخاب فیلمهای برتر اشتباه رفتهاند و آثاری را به عنوان آثار برتر سینمای جهان و تاریخ سینما سبکسنگین میکنند که چندان فیلمهای ارزشمندی نیستند، مقصر در این میان کسی نیست بجز ما منتقدان سینمایی که در کار خودمان کوتاهی کردهایم و به تبع نوشتههای دیگران، فیلمهایی را ستایش کردهایم که نباید میکردیم. ما وظیفه داریم به مخاطبان جوان خود (که چشمشان خوب یا بد به دست ماست) توضیح بدهیم که چرا میزوگوچی خوب است؟ باید بتوانیم به آنها بگوییم جایگاه میزوگوچی در تاریخ سینمای جهان جایگاه یک استاد سینما است که در مواردی حتی برتر از جایگاه سینماگر شناختهشدهای همچون آکیرا کوروساوا است. مخاطب ما باید بدانید که میزوگوچی نسبت به شخصیتهای زن آثارش چه دیدگاه غمخوارانهای داشته و راوی زندگی زنان فروماندهای همچون اوهارو در زندگی اوهارو (1952) بوده است. ما باید برای مخاطبان خود بگوییم که میزوگوچی چهگونه فرازوفرود زندگی اوهارو را به تصویر میکشد. باید بدانیم که چهگونه اوهارو (کینویو تاناکا؛ بازیگر مورد علاقهی میزوگوچی که هنوز در قید حیات است) که به عنوان کنیز در یک قصر خدمت میکند، بر اساس قوانین نمیتواند با کسی که دوست دارد ازدواج کند. باید دانست که چرا اوهارو دربهدر میشود و هر زمان دست سرنوشت او را به فضایی دیگر پرتاب میکند. مخاطبان ما باید بدانند در دههی 1950 میزانسنهای میزوگوچی و استفاده از نمای بلند چه جایگاه عمیقی در آثار او دارد. مخاطب ما باید بداند چهگونه میزوگوچی برای تفسیر عاقبت زندگی تاماکی در سانشوی مباشر (1954) از حرکت مارپیچ دوربین و نمای بلند توأمان استفاده میکند. ما باید بگوییم که چهگونه میزوگوچی با استادی هرچه تمام روایت زندگی ازهمپاشیدهی مردمان دورهی فئودالی در ژاپن را دستمایه میکند تا به ژاپن دوران اشغال بپردازد. چهگونه رونینهای (ساموراییهای بدون ارباب) او، نمادی از زندگی مردم بیصاحب ژاپن هستند که کشورشان را آمریکا تحقیر و اشغال کرده است.
بیاید به مخاطبان جوانمان که نمیدانند چرا کنجی میزوگوچی فیلم بسیار بااهمیتی در تاریخ سینما به نام اوگتسو مونوگاتاری (1953) یا آن طور که ترجمهاش کردهاند، «افسانههای ماه رنگپریده پس از باران»، دارد؟ چهگونه قهرمانش گنجورو (ماسایوکی موری) در جهانی سراسر از بازی و بازیچهها فریب میخورد و خانوادهاش را فراموش میکند؛ و وقتی به خودش میآید که میبیند نه قصر مجللی وجود دارد و نه شاهزادهخانم زیبایی. در راه بازگشت همسرش میاگی (کینویو تاناکا) را میبیند. عجیب اینکه ما دیدهایم سربازان با نیزه پهلوی این زن را دریدهاند. کنجورو شب را در کنار همسرش به صبح میرساند و صبح که به دنبال همسرش میگردد، میزوگوچی در یک نمای 360 درجهی باشکوه و حیرتانگیز از زمان حال به گذشته رفته و دوباره به حال برمیگردد و گنجورو میبیند که هنوز هم هرچه میبیند، خواب و خیال است.
ما به عنوان منتقدان سینما مسئول کسانی هستیم که با خواندن نوشتههایمان قرار است مسیر عشق به سینما را دنبال کنند. چرا عشق به سینما؟ چون ظاهراً خاصیت فیلم و سینما جز این نیست که هواخواه برای خودش بتراشد. وقتی وارد دنیای بیپایان سینما میشویم؛ احتمالاً عقل و استدلال را همانجا جلوی در وامیگذاریم و وارد جهان سراسر خیال سینما میشویم. آیا آثار فلینی و مثلاً هشت و نیم جایی برای تفکر استدلالی باقی میگذارند؟ دنیای بونوئل چهطور؟ جهان رؤیایی سرگیجه آیا جایی برای استدلال باقی میگذارد که مثلاً از خودمان بپرسیم چرا اسکاتی وقتی مادلن پرت میشود، برنمیگردد ببیند محبوبهاش چرا لهولورده شده؟ این وظیفهی ما به عنوان منتقد فیلم است که خوب یا بد بودن فیلمها را بشکافیم. این مسئولیت ماست که بگوییم فیلمی مانند لورنس عربستان، دکتر ژیواگو، ماجرای نیمروز بههیچوجه آثار بزرگی نیستند و به تبع شرایط و فضاهایی غیرسینمایی بزرگ جلوه داده شدهاند. این وظیفهی ماست که بتوانیم به خوانندگان خود بگوییم که چرا هنوز و پس از گذشت این همه سال فیلم ام اثر فریتس لانگ به لحاظ روایت و دکوپاژ اثر ماندگاری است. چرا فرانسیس فورد کوپولا در روایت پدرخواندههایش از داستان عقب میماند و داستان خودش خودش را جلو میبرد! ما باید بگوییم چرا چاپلین تکرارنشدنی است و پایان روشناییهای شهر، جایی که دختر نابینا که اکنون بینا شده، دستهای ناجیاش را میشناسد، جاودانه است. ما به عنوان منتقدان سینمایی باید بتوانیم استدلال کنیم که چرا نباید با هر فیلم تازهای که اکران میشود، مسیر علایقمان را تغییر دهیم و دلبستهی این یا آن فیلم بشویم. مخاطبان ما باید از ما بیاموزند که گذشت زمان را به عنوان یک محک مورد ایقان بپذیریم. فیلمی که در تاریخ سینما ماندگار باشد، فیلم خوبی است؛ نه اینکه طیف خاصی این یا آن فیلم را ماندگار جلوه دهند. دقیقاً فرق و فاصلهی دوغ و دوشاب در همین مسیر باریک نهفته است. امسال بیستوپنجمین سال ساخته شدن رفقای خوب اثر مارتین اسکورسیزی است. چه اتفاقی افتاده که سالگرد ساخته شدن این فیلم را به خاطر داریم و مثلاً سلطان کمدی را نه؟ هر دو فیلم را یک کارگردان ساخته است. یکی روایتی باورکردنی از آدمهای در اعماق اجتماع است و دیگر روایت یک جوان عاشق بازیگری که مجبور میشود جری لوییس را بدزدد. ما به عنوان منتقدان سینمایی وظیفه داریم به مخاطبان خود بگوییم که چرا تمام فیلمهای یک کارگردان لزوماً خوب نیستند. ما باید به آنها بگوییم لزوماً میان «فیلمساز»، «سینماگر» و «کارگردان» تفاوت وجود دارد و حتی ممکن است در آن واحد یک نفر در دو فیلمی که ساخته کارگردان باشد و فیلمساز نباشد. روزی روزگاری باید یکی از ماها کمر همت ببندد و انتولوژی نقد فیلم در ایران را بر روی کاغذ بیاورد تا ما منتقدان سینمایی بدانیم با خودمان و مخاطبانمان چندچند هستیم؟ ما منتقدان سینمایی شاید ناخواسته مخاطبان خود را باور نکرده و نپذیرفتیم که در موارد فراوانی نقشی جدی و انکارناپذیر در عشق و علاقهی آنها به سینما داشتهایم. حتی با توجه به اینکه گفته میشود نقد ما منتقدان سینمایی اثری روی استقبال یا عدم استقبال از فیلمها ندارد، اما به یاد داشته باشیم که ما مسئولیم.