1
یازدهم شهریور 1394، دقیقاً یک سال پیش، خبری تلخ و نامنتظر در فضای سینما طنینانداز شد و ایرج کریمی عزیز از میان ما رفت؛ آنقدر ناگهانی و دریغآلود که هنوز هم یادآوریاش با ناباوری و اندوه همراه است. هنوز هم گاهی حس میشود که ایرج نه به سفری بیبازگشت، که به تعطیلات کوتاهی رفته و همین روزهاست که با خندههای بلند و صمیمیاش، مطلببهدست، وارد تحریریه شود و با شوق و ذوق از فیلمهایی که در این یک سال دیده و کتابهایی که به وجدش آوردهاند روایت کند.
سال پیش در میانهی روزهای آمادهسازی شمارهی روز ملی سینما بودیم که در یک بعدازظهر گرم، خبر درگذشت ایرج را شنیدیم. در هول و ولای روزهای پرکار صفحهبندی و در میان هزار کار ناتمام، شاید خیلی از ما دوستداران و ستایشگران ایرج کریمی چنان که باید و شاید عمق فاجعه را درک نکردیم و متوجه تلخی بیپایان خبر نشدیم. اما بر خلاف آنچه که معمولاً دربارهی رفتگان اتفاق میافتد، هرچه از مرگ ایرج گذشت بیشتر متوجه عمق و گستردگی این فقدان شدیم و اندوه و رنجمان ریشهدارتر شد. انگار هرچه میگذشت غم نبودن او عمیقتر در جانمان ریشه میدواند. چه جای مجامله و تعارف و زبانآوری است؟ واقعاً چهکسی فقط یک بار همنشین ایرج کریمی شده که از رفتنش تا عمق جان نسوخته باشد؟ کدام خوانندهی ماهنامهی «فیلم» است که سال گذشته شمارههای چاپشده را ورق زده باشد و متوجه جای خالی ایرج نشده باشد؟ از بین ما که دستی به قلم داریم و گاه مطلبی سینمایی مینویسیم و مرتکب نقد میشویم، کدام یک در خودش آن مایه بضاعت و شایستگی دیده که بخواهد هزار سال بعد به قدر سر سوزنی این حفرهی عظیم را پر کند و جای ایرج را بگیرد؟
مرگ ایرج کریمی از آن ضررهای سنگینی بود که نه قابلجبران است و نه فراموش میشود. داغی است که نه تسکین مییابد و نه درمان دارد. تازه ما که همکار و دوستدار ایرج بودیم و فوقش هفتهای یکیدو بار از لذت دیدار و همصحبتی با او بهره داشتیم؛ بیچاره مادر و خواهر و برادرش که همهی عمرشان را نفس به نفس او زیستند و جگرگوشه و چراغ خانهشان بود. لابد این 365 روز لعنتی که به واقعیتِ فقدان او آلوده بودهاند هر یک به سنگینی یک قرن بر آنها گذشته و بارها در خلوت و تنهایی آتششان زده است. واقعاً چگونه میتوان آن انسان فروتن، آن مرد نجیب و دانا، آن نویسندهی بزرگ و بیمانند و از همه مهمتر آن رفیق عزیز و پرمایه را از یاد برد؟ «خیری نبود در آن زندگی که بی تو گذشت...»
رسم آن است که در مناسبتهای تلخی از این دست، اطرافیان گرد عزیز ازدسترفته جمع میشوند، اشکی میافشانند، از برتریها و خوبیهایش میگویند و سپس هر یک به راهی میروند. تا سال بعد معمولاً بزرگترین نامها از یاد رفتهاند و آن قصیدههای بلند ستایشآمیز هم خاموش ماندهاند. کسی اگر یادی از درگذشتهی سال پیش کند در حد «خدابیامرز» است و جملههای بیرنگورو و ازدهنافتادهای از این قبیل. اما ایرج کریمی – مثل رفیق و همکار درگذشتهاش عباس کیارستمی که پس از او ده ماه بیشتر عمرش به دنیا نبود – چنان بزرگ و عزیز بود و چنان تأثیر عمیق و بیمانندی به جا گذاشت که داغش هنوز تازه است و به خاطر نبودنش هنوز چنان دریغاگوی میتوان به حسرت نشست که گویی امروز یازدهم شهریور 94 است، نه یک سال بعد. گذر دوران چیزی از اندوه ما کم نکرده و آن 365 روز لعنتی هم با همهی ماجراها و حاشیههای نو به نو و پرسروصدایشان نتوانستهاند نام عزیز ازدسترفتهی ما را کمرنگ کنند. در این روزهای پرماجرا چه بسیار نشستها و آیینها در رثای او برگزار شد، چه متنها و یادنامهها نوشته شد و چه عکسها دست به دست گشت. فیلم آخر ایرج نیمرخها هم اکران شد و باز هم دوستدارانش بهانه کردند که از او بگویند و استادی و دانایی گستردهاش را بستایند. اما آیا این همه برای تسکین این فقدان همیشگی کافی است؟
2
سال گذشته در مجموعهی ویژهای که برای بزرگداشت محبوبترین و معتبرترین منتقد ماهنامهی «فیلم» منتشر شد دوستان و دوستدارانش دربارهی او نوشتند و گوشههایی از زندگی و کارنامهی پربارش را بررسی کردند. از همان زمان موتیف نوشتهها و اظهارنظرهای شفاهی، لزوم انتشار سریع و پاکیزهی مجموعه آثار ایرج کریمی بود؛ چه در قالب نقد فیلم و چه ترجمهها و تألیفها و حتی طرحهای داستانی و فیلمنامهها. در فضای پردریغ و البته شلوغ آن روزها، به نظر بدیهی میآمد که هنوز چند هفته از این حرفها نگذشته نفیسترین مجموعهها از آثار ایرج منتشر شوند، و دوستانش برای تدارک و تصحیح و گردآوری این آثار، و ناشران برای چاپ و توزیعشان، سر و دست بشکنند. اما هنوز این اتفاق نیفتاده و اکنون با ورود به دومین سال درگذشت او، ضرورت اجرایی شدن هرچه سریعتر این ایده محسوستر به چشم میآید. از گوشه و کنار شنیدهایم که عدهای از دوستان و همکاران ایرج مشغول کار و تلاشاند، و میدانیم که نشر پنجره و بنگاههای انتشاراتی دیگری که در ردیف دوستان و نزدیکان او قرار میگیرند با روی باز از این ایده استقبال کردهاند. اما نگرانیم که مبادا طرحی چنین ضروری مشمول گذر زمان شود و کمکم به فراموشی سپرده شود. چارهای نیست جز همراه شدن و کمک به یکدیگر برای پاسداشت خاطرهی مردی که همهی ما - کم یا زیاد – مدیونش هستیم و از او آموختهایم و بزرگش میداریم.
همین نکته را دربارهی فیلمهای ایرج کریمی هم میتوان گفت؛ لااقل چند فیلم خوب او که از لحاظ کیفیت و ارزشهای سینمایی مورد اتفاق منتقدان و مخاطبان فرهیخته هستند. برای نمایش دوباره یا بازپخش این فیلمها در شبکهی نمایش خانگی هنوز اقدام مؤثری انجام نشده و خیلی از دوستداران او هنوز نسخههای کمکیفیت و تأییدنشده را دست به دست میکنند، در حالی که میدانیم ایرج تا چه اندازه کمالگرا و دقیق بود و اگر اکنون در میان ما بود هرگز رضایت نمیداد که چنین اتفاقی بیفتد. و البته شاید به انتشار بعضی مطالب قدیمیتر و منتشرنشدهاش هم راضی نمیشد، حتی به این قیمت که یادش گرامی داشته شود. او عاشق کمال بود و در تمام عمرش به هیچ چیز ناتمامی تن نداد. هر مطلب را دهها بار ویرایش میکرد و میخواند، هر فیلمنامه را بارها تصحیح و بازنویسی میکرد و سر صحنهی فیلمبرداری هم همواره در جستوجوی بهترین زاویه و عالیترین تصویر ممکن بود. با چنین مردی باید از جنس دغدغههای خودش مواجه شد و یادش را به آیینی گرامی داشت که خود میپسندید و برایش محترم بود. شاید بازنشر آثار و بازپخش فیلمهایش در بهترین شکل و با استانداردهای مورد تأیید خود او، فرصتی دوباره باشد برای شناخت و فهم ایرج کریمی از سوی نسلی که کمتر شانس همنشینی و حتی قرار گرفتن در سلک مخاطبان او را داشته است. آیا میتوان این فرصت تاریخی را دستکم گرفت و این دین کوچک را ادا نکرد؟
3
درگذشت عباس کیارستمی از بسیاری جهات خاطرهی تلخ درگذشت ایرج کریمی را زنده کرد و چه عجیب است که این دو بزرگمرد که در حیاتشان روزهای دوری و نزدیکی بسیار داشتند در مرگشان چنین به هم نزدیک و همساناند. کیارستمی هم مثل رفیق و همکار جوانترش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرگی نامنتظر و دریغبرانگیز داشت، هر دو به یک اندازه دغدغهی هستی و نیستی را داشتند و در سالهای آخر، مرگ، محور افکار و جستوجوهایشان شده بود، هر دو جوانتر از سنوسالی که بتوان سالخورده و تمامشده انگاشتشان با دنیا وداع کردند و هر دو در اوج باروری به کارنامهی ستایشبرانگیزشان نقطهی پایان گذاشته شد، هر دو گذشته از آثار سینمایی و مکتوب و هنری، در سبک زندگی و شیوهی مواجهه با جهان نیز الگو و یگانه بودند و صرف نفس کشیدن و راه رفتنشان به اطرافیان درس زندگی میآموخت... و در نهایت هر دو مردانی رمانتیک و خوشپوش و دلپذیر بودند که آراسته سخن میگفتند و زیبایی را از هر چیزی دوستتر میداشتند.
اینکه کیارستمی در سوگ ایرج کریمی آن یادداشت حالا دیگر تاریخی را نوشت، شاید عبرتی باشد و دریغی دیگر، اما مهمتر آن است که آن یادداشت مثل آخرین نوشتههای ایرج، یادآور یک واقعیت بیمانند هستند و شاید آخرین درس را میدهند: هم کیارستمی و هم کریمی، تا آخرین لحظه امید به زندگی داشتند و مرگ را نه واقعهای تلخ و ویرانگر و سیاه و افسردهکننده، که سفری شگفتانگیز و حقیقتی محتوم میدانستند. کیارستمی در پروندهی بزرگداشت ایرج تنها نویسندهای بود که بدون دریغ و درد معمول، از زاویهای طنزآمیز و سرشار از محبت و دوستی دربارهی رفیق ازدسترفتهاش سخن گفت و ایرج هم دو روز پیش از مرگش به یکی از دوستانش نوشته بود: «بهزودی خوب میشوم و به خانه برمیگردم. چقدر فیلم ندیده دارم... خدا به دادم برسد!»
خدا به داد ما برسد آقای کریمی عزیز، آقای کیارستمی بزرگ و نازنین. خدا به داد ما برسد که باید این دنیای زشت را بدون شما تحمل کنیم. خدا به داد ما برسد که هستیم و ده برابر شما فیلم ندیده داریم و صد برابر شما ادعا. خدا به داد ما برسد که باید این روزها را بگذرانیم و نوبتمان را انتظار بکشیم. شما حسرتی نخواهید داشت؛ ماییم که هنوز مثل روز اول سوگوار نبودن شماییم و وقتی اسمتان میآید دلمان میلرزد. هنوز خیلی مانده تا خوب متوجه شویم که از دست دادن آدمهایی مثل شما چه ضرر سنگینی است، اما همین قدر میدانیم که این روزها و هفتههای بدون شما چیزی کم دارند. چیزی مثل عطری که پریده، طعمی که دیگر با چشیدن هیچ چیز تجربه نمیشود، حسی که خوب بود و دیگر نیست...
ما شما را فراموش نکردهایم ایرج نازنین. دلمان برای دیدن و شنیدن و خواندن شما تنگ است. یک سال که هیچ، اگر صد سال دیگر هم عمرمان به دنیا باشد هر روزش با به یاد آوردن شما خواهد گذشت. شما گنج ما بودید و هنوز هم هستید. با آن همه یادگاری خوب، آن فیلمها و مقالهها و خاطرههای خوشایند، آن شور بیپایان برای شریک کردن دیگران در لذتهای ساده و گرامی، حتی یک ذره هم احساس فقر نمیکنیم. اما چه خاطرهای برای ما گذاشتید. چه درد و دریغ عمیقی را باید تاب بیاوریم. شما که راحتید، خدا به داد ما برسد...