اوا دوورنی که پیش از سلما بیشتر فیلمهای مستقل و جمعوجور ساخته بود در این فیلم با چالشهای جدیدی روبهرو شد. او به تری گراس در برنامهی رادیویی «هوای تازه» (فرش ایر) میگوید: «من هیچ تجربهای در کار روی پل با پانصد نفر هنرور، پردهی آبی و نیروهای آتشنشان و اسب نداشتم. این واقعاً یک تولید عظیم بود و ما هر بار نوعی تظاهرات را به روی صحنه میبردیم. اما من درست مثل بقیهی صحنهها با آن برخورد کردم.»
فیلم یکی از نقطههای تحول تاریخ حقوق مدنی را به تصویر میکشد. زمانی که مارتین لوتر کینگ جونیور به سلما در آلاباما میرود تا به شکلگیری و هدایت تظاهرات برای کسب حق رأی سیاهپوستان کمک کند؛ آنهایی که عملاً از ثبتنام برای رأیگیری منع شده بودند و تظاهراتشان به تصویب قانون حق رأی 1965 انجامید.
دوورنی میگوید که قلب داستان نگاهها و چهرههای تظاهرکنندگان است در روز و ساعتی که پلیس ایالت آلاباما به آنها حمله میکند و «یکشنبهی خونین» در تاریخ ثبت میشود. از گاز اشکآور برای ترساندن تظاهرکنندگان استفاده شد و نیروهای امنیتی با چماق آنها را به عقب نشاندند: «داستان واقعاً درباره وحشت، هراس و ترسی بود که بر چهرهی هر کسی نقش بسته بود و انگار این فکر در ذهن هر کسی چرخ میزد که "مثل اینکه آخر کار من همینجاست".»
دوورنی با سلما نامزد دریافت جایزهی گلدن گلوب بهترین کارگردانی شد و این یعنی نامزد شدن اولین زن آمریکاییآفریقاییتبار در این رشته. فیلم با بودجهای بیست میلیون دلاری و حمایت اپرا وینفری ساخته شد که نقش آنی لی کوپر - که میکوشد برای رأی دادن نامنویسی کند - را هم در فیلم بازی میکند. دوورنی در این باره میگوید: «اغلب با دو میلیون دلار فیلم میسازم اما بیست میلیون دلار هم طبق استانداردهای هالیوود رقم بالایی نیست و در واقع کاملاً فروتنانه و در حد یک فیلم مستقل است.»
دوورنی میگوید که فارغ از بحثهای مالی میخواهد داستانهایش را روایت کند: «بیشک خوشحال میشوم که برگردم و فیلمی کوچکتر بسازم. نمیخواهم انتخابم را بودجه به من دیکته کند. این یکی از دلایلی است که به ساختن فیلمهای دو میلیون دلاری افتخار میکنم؛ در ضمن همیشه به این پول دسترسی دارم و احتیاج نیست برایش اجازه بگیرم.»
درباره شروع فیلم با صحنهای که کینگ جایزهی صلح نوبل میگیرد
میخواستم در آن لحظه جایگاهش را در صحنهی دنیا نشان بدهم. او در پایان سال 1964 جایزهی نوبل را پذیرفت و مورد تحسین سران ایالت و خانوادهی سلطنتی قرار گرفت. او به خانه بازگشت و حتی قرار ملاقاتی برای دیدار با رییسجمهور در کاخ سفید نداشت. هیچ جشن خاصی برگزار نشد و آنها همان طور به خانه بازگشتند که آنجا را ترک کرده بودند. کینگ جایزهی نوبل را برد ولی هیچ چیزی واقعاً تغییر نکرد. او آن زمان انتخابهایی داشت ولی تصمیم گرفت بازگردد و در کنار کنفرانس رهبری مسیحیان جنوب بماند و استقلالش را حفظ کند... این روحیه آزاد ویژگی است که همیشه مرا مجذوب خود میکند. او در آن زمان یک دهه بود که در جنبش فعالیت میکرد و میدانید که تهدید به مرگ شد و مورد ترور و حمله با سلاح سرد هم قرار گرفت. او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و خانوادهاش را ترساندند. اگر انسان حقیر و کوچکی بود حتماً از این فرصت خوب استفاده میکرد و بهاصطلاح خودش را میبست. اما او درست به همان سنگر و درست به خودِ سلما بازگشت.
درباره به تصویر کشیدن بمبگذاری 1963 در کلیسای بیرمنگهام و مرگ چهار دختر آمریکاییآفریقایی
از دید یک کارگردان زن به ماجرا نگاه کردم؛ بر خلاف نگاه مردانه که بیشتر معطوف جنبههای فیزیکی یک انفجار و لذت از خشونت آن است. من بیشتر به تکریم آن دختران علاقهمند بودم. برایم مهم بود که شما صدای آنها را بشنوید. نگرانیها و دغدغههایشان را در لحظهی پایین آمدن از پلکانی بشنوید که قرار بود ایمن باشد؛ آن هم در آن مکان مقدس، در کلیسا. آنها درباره همان موضوعهایی حرف میزدند که هر دختر همسنوسالشان دربارهاش صحبت میکند؛ اینکه موها را مرطوب بگذارید و اتو بزنید و... شما درست زمانی قدم به دنیای آنها میگذارید که از دنیا بیرون کشیده میشوند. پس از آن دیگر چه چیزی برای نمایش وجود دارد؟ گلولههای انفجاری؟ آتش؟ برای من پارچهی لباسشان بود و کفشهای چرم مشکیشان... در واقع تمام چیزهایی که از این روحهای ازدسترفته به جا مانده بود.
درباره طراحی صدا در صحنههای خشن
طراحی صدای فصل پل مایهی افتخارم است؛ و فقط درباره غوطهوری احساسی است که در طول فیلم شما را در هر جایی که بدنی، سیاه یا سفید، از بین میرود روی همان پل قرار میدهد؛ هر جا که نوعی خشونت جسمانی اتفاق میافتد، صدا به عنصری حیاتی تبدیل میشود. باور کنید یا نه، زمان زیادی را صرف انتخاب صدایی کاملاً مناسب برای برخورد باتوم با بدن کردم. این صدا سطوح مختلفی داشت، تنورها و بیِسهای مختلفی که با آنها بازی کردیم تا چیزی بسازیم که واقعاً حس شود؛ تا وقتی صدای آن را میشنوید در قلبتان احساسش کنید. در واقع با سلما سعی کردیم که صفحهای از کتاب تاریخ را به تجربهای زنده برای تماشاگر تبدیل کنیم؛ تجربهای که آن را با تمام بدن و سلولهایش حس کند.
درباره حفظ «امنیت عاطفی» هنرورها در صحنههای خشن
در این فیلم مسألهی امنیت عاطفی داشتیم چون همهی هنرورها اهل سلمای آلاباما بودند و این تاریخ بخشی از ژنتیک این مکان است. ما باید از شهروندان سفیدپوست فعلی این منطقه میخواستیم که فریاد ناسزا سر بدهند و به روی همشهریانشان داد و فریاد کنند و کلمههای زشت و زننده به کار ببرند؛ و از طرف دیگر از شهروندان سیاهپوست بخواهیم که این واقعه را تجربه کنند و آن را بپذیرند. باید مطمئن میشدم که ذهنها یکدیگر را میفهمند و درک درستی از وقایع و چراییشان دارند؛ چون امنیت عاطفی بسیار اهمیت داشت... قبل و بعد از کار بازیگران با هم دست میدادند و همدیگر را در آغوش میکشیدند چون همه این تعهد را پذیرفته بودند که «ما مجبوریم این کار را برای بیان گذشتهای که در این مکان خاص از سر گذراندیم انجام دهیم.»
درباره نکوهش فیلم به خاطر تصویر منفیاش از رییسجمهور لیندن بی. جانسن
میگویند لیندن جانسن را یک آدم بد تصویر کردم که چنین قصدی نداشتم. اگر میخواستم چنین تصویری ارائه دهم، بهخصوص درباره جانسن، کارهای زیادی میتوانستم بکنم. اما چنین قصدی نداشتم. مردم در فیلم برای او هورا میکشند و او سخنرانی پیروزمندانهای در پایان میکند و... نیت ما این بود که نشان دهیم این دو مغز متفکر بودند که گاهی در تقابلی شطرنجگونه در برابر هم قرار میگرفتند و با یک گشتوگذار ساده در پارک نبود که به قانون حق رأی دست یافتند. منظورم این حقیقت است که این شهروندان مجبور بودند حفاظتنشده و بدون کمک، راهپیمایی و تظاهرات کنند و در برابر پلیسهای ایالتی قرار بگیرند؛ این یکی از نقاط بزرگ مبارزه بود. رییسجمهور بالأخره وارد صحنه شد و دستور حفاظت فدرال را داد و دستآخر قانون حق رأی را صادر کرد. اما جزییات و چالشهای زیادی بود که او را مجبور کرد متوقف شود و بازی تاکتیکی با زمان انجام دهد. اما حرف آخر را در فیلم هم میشنویم: اینکه مسألهی زمان بود و کینگ همیشه میگفت: «زمانش الان است. زمان، زمان صبر کردن نیست.» سلما درباره لیندن جانسن نیست. درباره مردم سلما و رهبر سیاهپوستان سلماست و متحدانی که برای حمایت از مردم وحشتزدهی سلما آمدند؛ و البته لیندن جانسن، در یک موقعیت خاص، خود تبدیل به یکی از همین متحدان شد.
درباره بازی دیوید اویِلوو در نقش کینگ
ما از هر چیزی که زیادی به کینگ نزدیک میشد، پرهیز کردیم. این عمدی بود. قرار نبود هیچ تقلیدی اتفاق بیفتد. واقعاً روی روح و جان او تمرکز کردیم. دیوید شبیه کینگ نیست و صدایش هم مثل او نیست؛ اما به شکلی هم شبیه اوست و هم صدایش مانند اوست. متوجه منظورم که هستید؟ این فیلم کاوش سینمایی این زمان و این مکان و روح این دوران است... ما در واقع سعی کردیم که زیاد نزدیک نشویم؛ میخواستیم در حدودی قرار بگیریم که بشود احساس راحتی کرد.
درباره موفقیت سلما و تغییر میزان نفوذ دوورنی در هالیوود
نمیدانم نفوذ بیشتری خواهم داشت یا نه. تا همینجا هم به عنوان یک زن سیاهپوست فیلمساز در هالیوود قبلاً هیچ کسی مشابه من نبوده که چنین نفوذی به دست بیاورد. در اصل هیچ فرصتی در اختیار پیشینیان من قرار نگرفته است. میخواهید از فیلمسازان زن سیاهپوستی نام ببرم که کارهای فوقالعاده کردهاند؟ بهراحتی میتوانم پنجاه نفر را نام ببرم. برای رسیدن به جواب این سؤال باید منتظر آینده باشیم.