مربع به کارگردانی روبن اوستلوند سوئدی، درامی هجوآمیزست که در آن، کریستیان (کلیس بَنگ) از همسرش جدا شده و از دو فرزندش نگهداری میکند. او مدیر ارشد موزهی هنر معاصر ایکس-رویال شهر استکهلم است که قرارست در آنجا نمایشگاهی به نام «مربع» برپا شود. این نمایشگاه به هر بینندهای نقشش به عنوان یک انسان مسئول را در جامعه یادآوری میکند. در این میان، توجهها معطوف کریستیان میشود که بعد از سرقت تلفن همراهش مرتکب رفتارهای احمقانهای میشود که باید با پیامدهای شخصی و حرفهای آنها سر کند. در این گفتوگو از شکلگیری ایدهی فیلم تا دشواری نوشتن فیلمنامهی مربع، خلق شخصیت چندبُعدی کریستیان، اینکه اوستلوند چهگونه فیلمسازی پیشه کرد و... سخن به میان آمده است.
تبریک به خاطر موفقیتها و این فیلم تحسینبرانگیز. این اتفاقهای خوب کمکی به دیده شدن فیلم در آمریکا کرد؟
بله، صدالبته. حتی کمک کرد که تماشاگران فکر کنند به دیدن فیلم جذابی میروند! هنگام ساخت فیلم بیان مضمون و مفهوم داستان همان قدر برایم اهمیت داشت که جذابیت آن برای تماشاگر. واقعاً هدفم درآمیختن این دو بود. خیلیها در آمریکا فیلم فورس ماژور را دوست داشتند و این مسأله نیز در معرفی فیلم جدیدم تأثیرگذار بود.
چهطور به ایدهی فیلم رسیدید؟ موضوع یا اتفاق خاصی الهامبخشتان شد؟
این پروژه با برپایی نمایشگاهی به نام «مربع» آغاز شد که من و یکی از دوستانم آن را برپا کردیم. اگر به جامعهی سوئد نگاه کنید، میبینید که از سال 2008 جوامع بستهای ایجاد شده است و این طور به نظر میرسد که آنها با حالتی تهاجمی چنین جملاتی را بیان میکنند: «اینجا مرز مسئولیتهای ماست. ما مسئولیت آنچه را که بیرون از مرزهای خانهمان اتفاق میافتد، قبول نمیکنیم.» این طرز تفکری است که در جامعهی ما تغییر کرده است و با گذشت زمان بیشتر و بیشتر فردگرا میشویم. در نتیجه من و دوستم این نمایشگاه را برگزار کردیم تا نقشمان را به عنوان انسان به خودمان یادآوری کنیم و بگوییم که ما میتوانیم مسئولیت قبول کنیم و میتوانیم به هم اعتماد کنیم. بعد از فورس ماژور این چیدمان/ Installation در یک موزهی هنر صورت گرفت. در همان زمان کارم روی نمایشنامهای با همین مضمون را آغاز کردم. مربع بهنوعی فیلم تبلیغاتی نمایشگاههایی است که اینک در دو شهر سوئد و دو شهر نروژ برقرارند.
گفتهاید نوشتن فیلمنامه و ساختن «مربع» بسیار دشوار بود. از چه نظر سخت بود؟ چالشهای خاص و متفاوتی وجود داشت؟
موضوع این فیلمنامه از فورس ماژور وسیعتر بود. آن فیلم ساختار سادهای داشت و نوشتن فیلمنامهاش بسیار راحتتر بود. موضوع این فیلم درباره جامعه و چگونگی نگاه ما به ارزشهای انسانگرایانه است. سطحهای مختلفی در این مضمون وجود دارد که نوشتن را بسیار سخت میکرد.
چه چیزی در شخصیت کریستیان دیدید که تصمیم گرفتید داستانش را در کانون فیلم قرار دهید؟
من به شخصیتها به عنوان انسانی نگاه میکنم که سعی دارند جایگاه خاصی در زندگیشان کسب کنند. متصدی ارشد یک موزه جایگاهیست که کریستیان دارد. در کنار این، او پدر دو فرزند و مطلقه است، و تمام این شرایط و ساختارها او را در مسیرهای مختلف سوق میدهند. همیشه سعی میکنم به شخصیتها نگاه کنم و از خودم بپرسم: «اگر در جایگاه او بودم چه میکردم؟ همیشه به شخصیت به عنوان انسانی که در آزمایش اجتماعی قرار گرفته نگاه میکنم تا ببینم واکنش او در آن موقعیت چهگونه است.
چهطور بازیگر نقش کریستیان را برای به نمایش گذاشتن آنچه میخواهید، پیدا کردید؟
زمان انتخاب بازیگران از کلیس بنگ خواستم یک متن سخنرانی درباره «مربع» بنویسد و او این کار را بسیار زیبا انجام داد و احساسات را در ایدههای ذهنیاش گنجاند؛ مثلاً نوشت: «پدرم مرد و من کسی را ندارم تا درباره آن با او صحبت کنم.» کلیس آدم حساسی است و حسش را در بازی جاری میکند. این نکته خیلی برایم مهم بود. او با بازیاش کاری کرد که من با احساساتم رابطه برقرار کنم. کلیس در سوئد شناختهشده نیست و حتی در دانمارک هم چندان او را نمیشناسند، در نتیجه با این فیلم فرصت دیدهشدن به دست آورد و به موفقیت دیرهنگامی رسید. با این حال برایش خوشحالم.
این یک فیلم عمدتاً سوئدی است که در آن از بازیگرانی همچون الیزابت ماس، دومینیک وست و تری نوتاری استفاده شده است. آنها چهطور وارد فیلم شدند؟
بعد از فورس ماژور فرصت شد با تعداد زیادی از بازیگران انگلیسیزبان دیدار کنم و بعد زمانی رسید که در لندن نشست انتخاب بازیگر داشتم و در آنجا توانایی الیزابت و دومینیک را امتحان کردم؛ آنها در کارشان بسیار مهارت داشتند. اصلاً برای آوردن بازیگران انگلیسیزبان به فیلم هیچ برنامهای نداشتم، اما آنها عالی بودند. پس باید از آنها استفاده میکردم. وقتی برای اولین بار سر صحنه فیلمبرداری آمدند، اتفاق جالبی افتاد. آنها به حدود پنج برداشت در هر صحنه عادت داشتند در حالی که با اطمینان میگویم من برای هر پلان حدود چهل برداشت میگیرم. در نتیجه آنها باید جور دیگری از انرژیشان استفاده میکردند و باید آن را تا برداشتهای آخر ذخیره میکردند. من دوست دارم برای پنج برداشت آخر وجود انرژی در صحنه حس شود. در ابتدای فیلمبرداری، الیزابت و دومینیک کمی از کارم شوکه شدند، اما بعد متوجه شدند که چهطور کنترل انرژیشان را در دست بگیرند.
آیا برداشتهای متعدد روشیست که همیشه به آن علاقه داشتید؟
این کار را از اولین فیلم بلندی که ساختم انجام دادم. خیلی از این ایده خوشم میآید که رویکرد جامعهشناختی به محتوای فیلمها داشته باشم. بنابراین در همان لحظهای که فیلمبرداری میکنم در حال کشفوشهود صحنه هم هستم، بهویژه اگر باور نداشته باشم که شخصیتهای فیلم میتوانند آن کاری را که من میخواهم انجام دهند. زمانی که دوربین را آماده میکنی و داری صحنه احتمالی را امتحان و بررسی میکنی، به صورتی آمادهسازی صحنه را انجام میدهم که هر آنچه میخواهم در آن اتفاق بیفتد. این شیوهی کاری است که از زمانی که کار فیلم سازیام را شروع کردم انجام میدهم.
اولین تجربهتان در ساخت فیلمی به زبان انگلیسی را چهطور میبینید؟ آیا قصد دارید چنین فیلمهایی بیشتر بسازید یا حتی فیلمی تمامآمریکایی؟
ابتدا کمی نگران بودم چون فکر میکردم اگر نتوانم بازی بازیگران انگلیسیزبان را مثل بازیگرانی که به زبان مادریام صحبت میکنند قضاوت کنم، ممکن است کمی کنترلم را بر اجزای ساخت فیلم از دست بدهم. اما باید بگویم که از نتیجهی کار خرسندم. فکر میکنم فیلم بعدیام حتماً به زبان انگلیسی خواهد بود.
فیلمسازان آمریکایی تمایل دارند قبل از نمایش عمومی فیلمشان آن را برای تعدادی از تماشاگران به نمایش بگذارند و بازخوردها را ببینند. شما هم فیلمهایتان را قبل از اکران به دوستان و خانوادهتان نشان میدهید تا واکنش آنها را ببینید و متوجه شوید که آیا همه چیز آن طور که میخواستید هست یا نه؟
من فیلمهایم را به شیوههای مختلف امتحان میکنم و بازخوردهای بسیاری کسب میکنم. برایم مهم است که فیلم را برای جمعیت بزرگی از بینندهها به نمایش بگذارم و میان آنها بنشینم و فیلم را نگاه کنم. اصلاً مسأله من این نیست که آنها موضوع فیلم را متوجه میشوند یا نه. مسألهی من آن پویایی حسی است که تماشاگران هنگام دیدن فیلم در کنار هم دارند؛ زمانی که در کنار تماشاگران نشستهاید و ریتم هر صحنه را با حس و برداشت آنها میسنجید، به این فکر میکنید که این فیلم چهطور باید تدوین شود. در نتیجه من حتماً از نمایش پیش از اکران استفاده میکنم تا بدانم فیلم چهطور باید تدوین شود.
دوست دارید بینندههای فیلم شما از تجربهی تماشای این فیلم چه چیزی برداشت کنند؟
فکر میکنم ما به فردگرایی نزدیک و نزدیکتر میشویم و مشکلی که داریم این است که در پروژههای بزرگ نمیتوانیم با هم کار و مشارکت کنیم. باید به این مسأله پی ببریم که نمیتوانیم بعضی از مشکلاتی که هر روز با آنها دستوپنجه نرم میکنیم به تنهایی حل کنیم. برای مثال، زمانی که با یک گدا روبهرو میشویم هیچوقت با دادن چند سکه به او نمیتوانیم زندگیاش را تغییر دهیم. اما اگر مالیات را برای ثروتمندان بالا ببریم، در حقیقت میتوانیم تا حدی این مشکل را حل کنیم. فکر میکنم این نکته را باید فراگیر کنیم که وقتی با هم متحد میشویم و کاری را انجام میدهیم، میتوانیم بهتر مؤثر باشیم. میتوانیم بعضی از مشکلات را با هم حل کنیم.
چه مراحلی را برای تکامل فیلم از ابتدا تا اکران پشت سر میگذارید؟ آیا شخصی هستید که بهراحتی میتوانید صحنههایی از فیلم را حذف کنید و برای درست کردن زمانبندی فیلم بسیار درگیر میشوید؟
برای بیرون کشیدن صحنههای مورد علاقهام بسیار درگیر کار میشوم. نسخهی اولیهی فیلم 3 ساعت و 42 دقیقه بود که باید 1 ساعت و 20 دقیقه از آن را کم میکردم؛ صحنههایی بودند که عاشقشان بودم اما دیگر در فیلم نیستند و این دردناک است.
چه شد که فیلمساز شدید؟ این کاری بود که همیشه به آن فکر میکردید و میخواستید به آن برسید یا اینکه از جای دیگری نشأت میگیرد؟در دههی 1980 بود و زمانی که نوارهای ویاچاس به بازار آمده بودند. فکر میکردم چهقدر فوقالعاده است که میتوانیم تصاویر فیلم را در این نوارها ببینیم. در همان زمان یا دوسه سال بعد، اولین دوربینهای ویدیویی به بازار آمدند و من خیلی خوشحال شدم. خیلی گران بودند و نمیشد یکی از آنها را خرید، اما میتوانستیم یک دوربین از مدرسه قرض بگیریم. با آن دوربین شروع به فیلمبرداری کردم. آن زمان ورزش اسکی برایم جذاب بود، در نتیجه دوربین را به کوه میبردم و از اسکی کردن دیگران فیلم میگرفتم. از این طریق کارم را آغاز کردم. زمستانهای بسیاری را در آلپ و آمریکای شمالی صرف کردم، زمستانها از اسکی کردن مردم فیلم میگرفتم، تدوینشان میکردم و میفروختمشان. بعد از مدتی از تفریحگاه اسکی خسته شدم و به مدرسهی فیلمسازی در لوکزامبورگ رفتم.
آیا هماکنون ایدهای برای فیلم بعدیتان دارید؟
همسرم عکاس مد است؛ داستانهایی که او درباره مد و صنعت زیبایی برایم تعریف میکند جالب است. اسم کار بعدیام «مثلث اندوه» است که مرتبط با چروک بین ابروهاست و هر کسی که در زندگیاش مشکلات زیادی داشته باشد دچارش میشود. اما به آن توجه نکنید چون میتوانید در عرض پانزده دقیقه با بوتاکس محوش کنید. بنابراین در این فیلم من به زیبایی و اینکه چهطور زیبایی میتواند ارزش اقتصادی داشته باشد میپردازم. نکتههای جالبی درباره زیبایی وجود دارد که شما اگر بدون تحصیلات، پول یا استعداد به دنیا آمده باشید، میتوانید با زیبایی پلههای ترقی جامعه را طی کنید. اما عمر این حرفه بسیار کوتاه است و در نتیجه باید راه خروجی پیدا کنید. شخصیت اصلی فیلم یک مدل مرد است که از زیبایی خود به عنوان یک ارزش اقتصادی استفاده میکند و شغل خوبی از آن به دست آورده است ولی با مشکلی روبهروست؛ او در حال از دست دادن موهای سرش است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
[کولایدر]