آخرین فیلمی که در بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن امسال نمایش داده شد، بیاعتنایی ملایم دنیا از کارگردان قزاق عادلخان یرژانف بود. عنوان فیلم از جملهای در بیگانه اثر آلبر کامو گرفته شده است.
سلطنت (دینارا باکتیبایفا) دختر زیبایی است که در مزرعهای حوالی یکی از شهرهای کوچک قزاقستان زندگی میکند. او عاشق کتاب و ادبیات است و آلبر کامو هم یکی از نویسندگان محبوب او است. پس از فوت پدر، مادرش به او میگوید که قادر نیست خرج او را تأمین کند و از او میخواهد تا به شهر برود و با عموی تاجرش زندگی کند. کواندیک (کواندیک دایوشمبایف) یکی از کارگران مزرعه است که به سلطنت علاقه زیادی دارد و برای محافظت با او به شهر میرود. از اینجاست که یرژانف تضاد بین سادگی و صفای مزرعه و فساد و بیرحمی شهر را نشان میدهد. عموی سلطنت به او میگوید برای تأمین مخارجش باید با شریک تجاریاش که سالها از او بزرگترست، ازدواج کند؛ و اگر موافقت نکند، به خاطر قرضهای پدر، مادرش روانه زندان میشود. سلطنت بهاجبار میپذیرد ولی شریک بعد از چند شب به سلطنت میگوید که متأهل است و نمیتواند با او ازدواج کند؛ و میخواهد که با شریک دیگرشان ازدواج کند تا پول قرض پدرش تأمین شود. در سوی دیگر، کواندیک برای یک میوهفروش باربری میکند. به خاطر مافیای قدرتمند میوهفروشهای بزرگ، سهم رییس کواندیک میوههای تهمانده است. کواندیک که مرد زورمندی است با باربرهای دیگر درگیر و موفق میشود میوههای تازه را برای رییساش جدا کند. در پایان هم انبارها را آتش میزند. میوهفروشهای قدرتمند به کواندیک پیشنهاد میکنند که به پلیس بگوید رییساش انبارها را آتش زده است تا در نهایت خودش جای او را بگیرد. او با اینکه ابتدا مخالف است، به خاطر قرضهای پدر سلطنت قبول میکند تا مانند سلطنت پا به دایره فساد شهر بگذارد.
سینمای قزاقستان در جهان تقریباً ناشناخته است ولی عادلخان یرژانف با فیلمهایش به جشنوارههای متعددی رفته و جوایزی هم دریافت کرده است. در جشنواره کن فرصتی شد تا با او گفتوگو کنم.
در فیلم هم با فساد سیستمی و هم با فساد اخلاقی و فردی روبهرو هستیم. میخواستید به رابطه آنها بپردازید؟
عقیده دارم که نمیتوان اینها را از هم جدا کرد. ریشه همه فسادها در فساد اخلاقی و معنوی است که باعث میشود رفتار خوب و معنویت فراموش شود. من داستان تازهای را نقل نکردم. یکی از افسانههای قدیمی قزاقستان درباره مرد ثروتمندی است که سعی میکند برادرزادهاش را به ازدواج با مرد پولداری دربیاورد تا از این راه ثروتش را افزایش دهد. اما دختر عاشق یک پسر فقیر است. من این داستان را به زمان حال آوردم. این مسألهها همیشه وجود داشتهاند و در هر دورهای آدمهایی بودهاند که خالی از اخلاق و معنویت، و بیسررشته از انسانیت بودهاند.
با در نظر گرفتن عنوان فیلم، آیا فکر میکنید ما نسبت به فسادها بیاعتنا شدهایم؟
بله، به یقین همین طورست. بهقدری بیاعتنا شدهایم که نوعی بیحسی به ما دست داده است و با درد و بدبختی دیگران همدلی و همدردی نمیکنیم. برای همین هم فکر میکنم هنر، بهخصوص فیلم، بسیار اهمیت دارد و با نمایش درد و رنج انسانها میتواند به مردم همدردی را یادآوری کند. میخواهم تماشاگرانم درد همنوعشان را حس کنند و دیدن رنج و عذاب انسانها آنها را به تأمل بیندازد.
در فیلم از صدا هم بهخوبی استفاده کردهاید. در بعضی از صحنهها به جای موسیقی، صداهای طبیعی مانند ریزش باران، صدای لامپ فلورسنت، بلندگوی ایستگاه قطار و... گذاشتهاید که از موسیقی تأثیرگذارترند. چه دیدگاهی نسبت به صدا و موسیقی در فیلم دارید؟
عقیده دارم که هر صدایی موسیقی است؛ یا به عبارت دقیقتر، در هر صدایی میتوانیم موسیقی و یک حالت شاعرانه را حس کنیم. برای همین است که صداها هم در فیلمهای من اندیشههایی را به بیننده میرسانند و فراتر از صداهای سادهاند؛ صداهایی که صحنه را محاصره میکنند و از وقایع درون آن خبر میدهند و به تأثیرگذاری صحنه میافزایند. من «موسیقی گزارشگری» را دوست ندارم که برای پسزمینه احساسات یک شخصیت گذاشته میشود؛ و فکر میکنم زائد است. من میتوانم از ترفندهای دیگری برای این امر استفاده کنم و برای همین در فیلمم تنها در دو صحنه موسیقی گذاشتهام؛ که در آنها موسیقی اهمیت زیادی دارد و حامل ایدههایی است. به عبارت دیگر، موسیقی در این صحنهها مانند یک تصویر است؛ یک تصویر صوتی به جای یک تصویر بصری.
برای روایت داستان هم بیشتر از تصویرها بهره بردهاید تا دیالوگها. به نظر میرسد حسابی روی دکوپاژ و میزانسن هر صحنه وقت گذاشتهاید. همکاریتان با فیلمبردار و طراح صحنه چهگونه است؟
جدا از پیشتولید، سه روز قبل از فیلمبرداری هر صحنه، فهرستی از آکسسوار میآورم و با طراح صحنه و فیلمبردار در میان میگذارم. بعد با گروه اصلی جمع میشویم و توضیح میدهم که آکسسوارها باید کجا چیده شوند و زاویهها و حرکات دوربین را تعیین میکنیم. من آمادگی پذیرش هر پیشنهادی را دارم و حاضرم دربارهاش صحبت کنیم. خلاصه اینکه درباره همه نکات بحث میکنیم و برای همین فیلمبرداری هر صحنه معمولاً یک روز بیشتر طول نمیکشد. در واقع هر صحنه، سه روز آمادهسازی و یک روز فیلمبرداری در بر دارد.
آیا پیدا کردن هنرپیشهها کار آسانی بود؟ در قزاقستان هنرپیشههای حرفهای زیادی دارید؟
هنرپیشه حرفهای در قزاقستان فراوان است. پس احتمالاً پیدا کردن هنرپیشه برای یک فیلم باید کار آسانی باشد، ولی نه برای فیلم من؛ چون من در قزاقستان زیاد محبوب نیستم و هنرپیشهها برایم صف نکشیدهاند! بهعلاوه هیچوقت آزمون انتخاب هنرپیشه نمیگذارم چون برای فیلمهای من کارآمد نیستند. برایم مهم است که هنرپیشههای مورد نظرم را در زندگی واقعی ببینم. باید ببینم چهگونه میخندند، نحوه راه رفتنشان را ببینم، و در کل واکنشهای آنها را بررسی کنم. وقتی هنرپیشهها را انتخاب کردم، فیلمنامه را با در نظر گرفتن آنها بازنویسی میکنم و به طرز ایدهآلی فیلمنامه را برای هنرپیشههای انتخابی مینویسم.
هنرپیشههای این فیلم را چهطور یافتید؟
برای نقش کواندیک آسان بود چون مدتهاست کواندیک دایوشمبایف را میشناسم و در چند فیلم همکاری کردیم. او در امور تهیه فیلمها نیز دستیارم بوده است. نوعی دوگانگی را در او احساس کرده بودم؛ از یک طرف مردی خوشبنیه است و از طرفی هم نوعی ضعف و رنج درونی دارد؛ درد پنهانی که میتوانیم در روحش حس کنیم. در زمان نگارش فیلمنامه میدانستم که کواندیک این نقش را بازی میکند و حتی نام شخصیت را هم در فیلمنامه کواندیک گذاشتم. اما یافتن هنرپیشه زن اصلی مشکل بود و دینارا باکتیبایفا در قزاقستان شناختهشده و نامدارست. میترسیدم یک سوپراستار دشواریهایی را برای فیلمم به بار بیاورد چون آنها گاهی اوقات دمدمیمزاج هستند و بدخلق میشوند و من تحمل این گونه رفتارها را نداشتم. ولی وقتی با او روبهرو شدم، دیدم با وجود ستاره بودن و محبوبیتش، انسان بسیار ساده و بیشیلهپیلهای است. او افسردگی لازم برای این شخصیت را دارد و غمی در چشمهایش هست و میداند چهگونه درد و رنج را نشان بدهد؛ و البته که بسیار زیبا هم هست. این زیبایی غمگین، یا افسردگی زیبا، برای فیلمم ایدهآل بود.
چرا در قزاقستان محبوب نیستید؟ حالا که در مهمترین جشنواره فیلم جهان حضور دارید، رسانههای قزاقستان چهگونه این موضوع را بازتاب میدهند؟
گمان میکنم رسانههای رسمی اجازه ندارند از من نامی ببرند و امسال حتی از جشنواره کن هم چیزی گفته یا چاپ نشده است؛ از ترس اینکه مبادا به من یا فیلمم اشارهای بشود! گاهی وقتها کار به مسخرگی میکشد. اینجا در جشنواره کن، قزاقستان غرفهای دارد که توسط دولت دایر شده است و هرگز من را به آنجا دعوت نکردهاند. هیچ نشانی از وجود من در این جشنواره از سوی قزاقستان نیست. آنها در آن طرف جشنواره هستند و من هم این طرف. آنها هیچ فیلمی با خودشان نیاوردند و فقط نوازندههای قزاق را دارند!
به این خاطر نیست که تصور میشود شما تصویر منفی و سیاهی از قزاقستان ارایه میدهید؟
آنها هنوز این فیلم را ندیدهاند، پس نمیدانند که نسبت به قزاقستان نگاه منفی دارد یا نه. ولی این حقیقت دارد که چند سال پیش وزیر فرهنگ نام مرا در فهرست سیاه گذاشت و گفت فیلمهای من باعث شرمساری قزاقستان شده و آبروی کشور را بردهاند. اکنون چند سال است که دولت و رسانههای رسمی مرا نادیده میگیرند. اما میدانید که پرچم هر کشوری که در جشنواره کن فیلم دارد اینجا برافراشته است و پرچم قزاقستان هم به خاطر فیلم من اینجاست. همین که قزاقستان در این جشنواره غرفهای دارد نشان میدهد که دولت ما برای سینما، برای فرهنگ و برای هنر ارزشی قائل است. پس نمیفهمم چرا رفتارشان با من این گونه است. به نظرم این دستورها از بالا آمدهاند و آنها در عمق قلبشان درک میکنند که من بههیچوجه قصد سیاهنمایی ندارم و نمیخواهم تصویری سیاهتر از حقیقت نشان بدهم. من در عمل اطلاعاتی درباره قزاقستان به دنیا میدهم و به محبوبیتش میافزایم چون بدون این فیلمها خیلیها خبر ندارند که چنین کشوری وجود دارد. اصلاً نمیخواهم باعث شرمساری کشورم شوم و تنها هدفم فیلمسازی است. این کاری است که عاشق آن هستم و میتوانم بهخوبی انجام دهم. گاهی اوقات این رؤیا را میبینم که وزیر به من زنگ میزند و میگوید: «فیلمت را تماشا کردم و عالی بود، تبریک میگویم!» نمیخواهم در تمام روزنامهها درباره من بنویسند ولی این خواسته طبیعی است که کشورم خودش را در خوشحالی من برای حضور در جشنواره کن سهیم بداند. صرفاً همین حضور، یک دستاورد بزرگ، نهتنها برای من بلکه برای سینمای قزاقستان و کشورم است (این گفتوگو در تراس سالن خبرنگاران انجام میشد. یرژانف در این لحظه به لب تراس میرود و اشاره میکند به پرچم قزاقستان که از دوردست مشخص است: «پرچم قزاقستان را میبینی؟ پس یک دستاورد برای یک فیلم قزاق، یک دستاورد برای کشورم هم هست. من دارم برای کشورم تبلیغ میکنم.»)
پس فیلمهای شما در قزاقستان نمایش عمومی ندارند؟
نه، حتی یکی از آنها هم اکران نشده است.
برای یافتن سرمایهگذار خیلی مشکل دارید؟
هر فیلمی که میسازم، فکر میکنم آخرین است چون هیچوقت نمیدانم که برای فیلم بعدی سرمایه پیدا میشود یا نه. اما هر بار به نحوی توانستهام سرمایه را جور کنم. فکر میکنم مایه نجاتم این است که میتوانم با بودجههای میکروسکوپی فیلم بسازم؛ نه حتی بودجه کم بلکه میکروسکوپی!
چه فیلمسازانی الهامبخش شما بودهاند؟
استنلی کوبریک، عباس کیارستمی، ژانلوک گدار که عاشقش هستم، بهخصوص پیرو خله، تاکشی کیتانو، پیتر ویر، سرگئی پاراجانف، و بعضی فیلمهای جیم جارموش... راستش کار سختی است که تکتک اسم ببرم. اما فکر میکنم همه کارگردانهای بزرگ برایم الهامبخش بودهاند چون من واقعاً عاشق سینما هستم.
آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم در بازگشت به قزاقستان برای شما فرش قرمز پهن کنند!
(میخندد) سپاسگزارم.