اولین سری از میزگردهای «هالیوود ریپورتر» گفتوگوی بیشیلهپیلهای است بین 6 بازیگر مطرح که به احتمال زیاد در مراسم اسکار امسال حضوری جدی خواهند داشت و رقیب یکدیگر خواهند بود: جاش برولین، جیک جیلنهال، فارست ویتِکر، متیو مککانهی، جرد لیتو و مایکل بی. جردن. بر خلاف آنچه از بازی و بازیگری در ذهن داریم، این ستارهها بهراحتی و بدون آنکه احساس خطر یا خجالت کنند از اشتباهها و شخصیترین مسائل دوران کاریشان صحبت میکنند. مککانهی 43 ساله مدام با همبازیاش در فیلم باشگاه دالاس بایرز جرد لیتو 41 ساله شوخی میکرد. لیتو شب پیش خودش را با پرواز از میشیگان به محل میزگرد، استودیوی تاریخی مک سِنِت، رسانده بود. جاش برولین 45 ساله، جیک جیلنهال 32 ساله، مایکل بی. جردن 26 ساله و فارست ویتکر 52 ساله هم به آنها ملحق شدند تا خیلی خودمانی دربارهی همه چیز حرف بزنند.
بخشهای گزیدهای از این میزگرد در شماره آذر ماه مجله منتشر شد. در اینجا بخشهای منتشرنشدهی آن را خواهید خواند.
بیایید از این سؤال شروع کنیم که چهطور خودتان را بازسازی میکنید؟ چهطور تصویرتان کهنه نمیشود؟
جرد لیتو: به خاطر هراس و ناامیدی.
جیک جیلنهال: برای تأمین هزینههای زندگی.
جاش برولین: به دلیل ترس... همیشه ترس هست. شما در هر فیلم خودتان بازآفرینی میکنید، این طور نیست؟
فارست ویتکر: یک ترس مثبت وجود دارد و یک ترس منفی. وقتی که دارید وارد فضای جدیدی میشوید چیزی وجود دارد که باید با آن مقابله کنید و وقتی در چنین گردابی قرار میگیرید به خودتان فشار میآورید. این قضیه مجبورتان میکند که چیزهای مختلف را امتحان کنید.
متیو مککانهی: به دو نوع ترس اشاره کردی. یکی از آن ترسها که خوب است مال وقتی است که هول کردهاید. نمیدانید آن طرف چه خبر است، اما میگویید: «میخوام شیرجه بزنم توش. میدونم یک چیزی اونجا هست؛ اما هنوز نمیدونم چهطور تعریفش کنم. از معادلات سر درنمیآرم اما میخوام پیش برم تا سر دربیارم.» این دیدگاه باعث میشود که بر لبهی یک پرتگاه قرار بگیرید و باید هم بترسید؛ چون خطر سقوط وجود دارد و هیچ وسیلهی امنیتی ندارید.
برولین: من هرگز سر یک فیلم چنین احساسی نداشتم، چون همیشه حس میکردم که دارم کار خوب و موفقی انجام میدهم.
ویتکر: حتی گاهی اوقات هم جادویش را حس نکردی؟
برولین: هیچوقت.
لیتو: من به یک حد نهایی از نارضایتی در سینما رسیدم. اگر در یک صحنه بد بودم، غیرممکن بود که بیخیالش شوم. این موضوع میتوانست روزم را بسازد یا برعکس خرابش کند.
تا به حال به این فکر کردهاید که بازیگری را کنار بگذارید؟
لیتو: حدوداً شش سال است که این کار را کردهام.
برولین: شش سال کار نکردی؟ چه عجیب!
جیلنهال: (با لبخند) فقط یک بازیگر کمتحمل به رها کردن فکر میکند؛ چون بازیگری شغل دشواری است.
ویتکر: همیشه چیزی ازتان میکَنَد.
لیتو: من روی علاقهمندیهای دیگرم تمرکز کرده بودم؛ و زمان همین جوری گذشت. اما قضیهای که میتواند دل آدم را بشکند این است که میروی توی این فیلمهای کوچک و جمعوجور بازی میکنی... و بیشتر اوقات موفق نمیشوند.
برولین: این برمیگردد به آن چیزی که داشتیم دربارهاش حرف میزدیم؛ اینکه موقع بازی در فیلمی حس کنیم (یا نکنیم) که اثر چشمگیری از کار میآید. یادم میآید در سال 1996 سر فیلم Flirting With Disaster موقع بازی هرگز حس نکردم که داریم کوچکترین موفقیتی به دست میآوریم. و بعدش هم که فیلم را دیدم...
جیلنهال: تو آن فیلم را کُشتی!
مایکل بی. جردن: دقیقاً. دقیقاً.
متیو، سر بازسازی تصویر تو چه آمد؟ فکر کنم یک پیشنهاد 15 میلیون دلاری را برای بازی در یک فیلم سینمایی بر اساس سریال اکشن و ماجرایی مگنوم پی.آی. رد کردهای.
مککانهی: این عدد به گوش من هم رسیده است. اما فکر نمیکنم هرگز آن را در قرارداد پیشنهادی دیده باشم.
برولین: خب این طوری خبرها داغتر میشود.
مککانهی: بگذارید فقط یک چیز را بگویم: همان فیلمنامه با آن رقم پیشنهادی که گفتید واقعاً خیلی سرگرمکنندهتر از چیزی است که به عنوان متن بهم دادند.
پس این موضوع واقعیت ندارد؟
مککانهی: نه، ممکن است واقعیت داشته باشد (با لبخند).
کدام لحظه بوده که با خودت گفتهای: «این کار را به خاطر دل خودم انجام میدهم»؟
مککانهی: این لحظه که میگویی خودش ظاهر نشده، بلکه بر اثر یک سری حذفها به وجود آمده. من اول به بعضی چیزها گفتم نه. دوروبرم را نگاه کردم و گفتم: «دارم اجارهخانه رو میدم؛ حال بچهها هم خوبه. یک پسر دیگه هم داریم که داره به دنیا مییاد. پدر بودنم رو که دارم به بهترین شکل انجام میدم. خب پس وقتشه که مدتی به سایه برم و به حرفهام بپردازم.» بعدش، همان طوری که همیشه روزگار میچرخد، بعضی چیزها بهم جذب شدند. حدس میزنم در نظر بعضی آدمها بازیگر و گزینهی خوبی به نظر رسیدم. و استیون سودربرگ باهام تماس گرفت [برای مایک جادویی]. داستان من و ریچارد لینکلیتر چیز دیگری است: داشتیم در تگزاس بیسبال بازی میکردیم که یکهو گفت: «هی، من این فیلمنامه را دارم. اسمش برنی است.» انگار چیزها مثل بومرنگ رفت و به خودم برگشت. من خودخواه شدم، حدس میزنم، برای خودم و زندگی شخصی خودم.
برولین: بچهدار بودن ربطی به این قضیه داشت؟
مککانهی: حتماً. این یک قانون طبیعی است. شرایطی وجود دارد که با وجود دشواری، خیلی چیزهای دیگر را ارتقا میدهد. مطمئنم که وجود بچههایم باعث شد خیلی از نقصهایم به عنوان بازیگر برطرف شود.
جردن: بچهها تا به حال به این فکر کردهاید که از راه شخصیای که برای حرفهتان مشخص کردهاید خارج شوید؟ یعنی خودتان را کنار بکشید و بگذارید روزگار راهی جلوی پایتان بگذارد...
برولین: مثلاً اینکه الیور [استون] آمد سراغم و گفت: «میخواهی در دبلیو [فیلمی دربارهی زندگی جرج دبلیو. بوش پسر] بازی کنی؟» من هم گفتم: «چرا باید همچین غلطی بکنم؟» بعدش همهاش دنبالم میآمد و یک بار سر شام توی یک رستوران سروکلهاش پیدا شد؛ دیدم سر میز بغلی نشسته است. تا مدتی به معنای واقعی کلمه جاسوسیام را میکرد. اما من خوشحالم که توی آن فیلم بازی کردم.
ویتکر: چرا نباید آن نقش را بازی میکردی؟ کاراکتر بسیار پیچیده و جالبی است.
برولین: درسته، اما اولش فکر میکردم: «این الیوره»... و من مایهی آبروریزی خواهم بود. اما بعدش شروع کردیم به حرف زدن دربارهی کار. من گفتم: «دوست دارم از نظر روانشناسی درک کنم که این آدم چهطور موفق شد؟ چهطور دو بار این کار را کرد؟ چرا همه دوست دارند یک نوشیدنی با او بنوشند؟» و شروع کردیم به بازی کردن با این مفاهیم.
در مورد مسائل و مشکلات حرفهتان از چه کسی مشورت میگیرید؟
جردن: راستش را بخواهید، من آدمهای زیادی دوروبرم ندارم. غافلگیر میشوی وقتی میبینی نسل قبلی این قدر سخت اطلاعات میدهند. اما به عنوان یک هنرپیشهی تازهکار، آن قدر خوششانس بودم که فارست [ویتکر] و پیتر برگ و دیوید سایمن را کنارم داشته باشم. اما بیشتر راه را با آزمونوخطا طی کردهام.
جایی هم بوده که برای یک نقش بیش از حد مایه بگذارید؟ متیو، تو برای بازی در باشگاه دالاس بایرز هیکلت را خیلی تغییر دادی.
برولین: تا وقتی فیلم نمایش داده نشود نمیشود نظر داد.
مککانهی: باشگاه دالاس بایرز نمایش مصنوعی و متظاهرانهای برای عجیب به نظر رسیدن نبود. این کاری بود که به خاطر نقشی که بازی کردم باید انجام میدادم؛ وگرنه شرمنده میشدم. وقتی تعهد میدهی که کاری را انجام بدهی با خودت میگویی: «بریم که انجامش بدیم.»
وقتی نقشآفرینیهایتان را تماشا میکنید، فکر میکنید بیشتر از همه در چه زمینههایی ایراد داشتهاید؟
لیتو: من بازیهایم را تماشا نمیکنم. فقط چندتا از فیلمهایم را نگاه کردهام. وقتی دارم موزیکویدئو می سازم همهاش در حال تماشا کردن هستم، اما چیزی وجود دارد که نمیگذارد فیلمهایم را تماشا کنم.
مککانهی: تا به حال هیچکدام از فیلمهایی که توی آنها بازی کردی ندیدهای؟
لیتو: چندتا را دیدهام. مرثیهای بر یک رؤیا را دیدهام. دارِن [آرونوفسکی؛ کارگردان فیلم] مجبورم کرد. هرگز دلم نمیخواسته فیلمی را تماشا کنم که خودم توی آن بازی کرده باشم.
جیک، بزرگترین اشتباهی که تا به حال کردهای چه بوده؟ آیا شده که به عقب و به فیلمهای ناموفقت مثل شاهزادهی ایرانی: شنهای زمان نگاه کنی و بگویی: «ایکاش این کار را انجام نمیدادم»؟
جیلنهال: بزرگترین اشتباهم این بود که واقعاً به خودم نقبولاندم که فیلمسازی حیطهی کاری کارگردان است. همهی ما در موقعیتی قرار میگیریم که با باید با آدمهای دیگر کار کنیم؛ و سعی میکنیم شرایط را کنترل کنیم. اما متوجه شدم که وقتی سر کاری میروم، نتیجهاش از اول تا آخر بر اساس دیدگاه کارگردان خواهد بود. در گذشته زیاد این اشتباه را مرتکب شدم، اما حالا که همهی آن فکرهای مزاحم را دور ریختهام، همه چیز قشنگ و راحت شده است.
لیتو: کار کردن با [دیوید] فینچر عالی نیست؟ میدانی، هر جوری که باشد، وقتی سر صحنهی او میروی، حواسشان به تو هست.
اما گاهی در یک کلوزآپ مجبوری 60 بار یک برداشت را تکرار کنی.
لیتو: اوه، کی به این چیزها اهمیت میدهد؛ تا وقتی که کسی را داری که به خاطر عالی از کار درآمدن نتیجه باهاش بجنگی؟ تفاوت همینجاست. منظورم این است که بیعلاقگی، بیتفاوتی یا میانمایگی در کار نیست...
برولین: یا شاید هم غرور...
لیتو: ... یا هر چیز دیگر. من سر صحنهای بودهام که ظاهراً کسی روی پروژه تمرکزی نداشت و پر از مواد مخدر بود [احتمالاً منظورش باشگاه مشتزنی است. م]؛ اما آن حس یکی از بهترین حسهای دنیا است؛ اینکه به عنوان یک هنرمند، حس کنی کارگردان هوای تو را دارد.
جیلنهال: گاهی هم یک فیلمبردار هست که وقتی در قابهایش قرار میگیری پنجاه درصد کارت خودبهخود انجام میشود. من دو بار سر دو فیلم مختلف در قابهایی قرار گرفتم که راجر دیکینز آنها را فیلمبرداری میکرد و خیلی احساس نمیکردم که باید بازی خاصی انجام بدهم.
جاش، بزرگترین اشتباه کارنامهی حرفهای تو چه بود؟
برولین: قبل از هفتهشت سال پیش، حدود 20 سال با آدمهای زیادی کار کردم که استعداد قابلتوجهی نداشتند. و همیشه هم غرور بود و دعوا کردن. اما کار کردن با کوئنها چیز دیگری بود... روی یک مبل مینشستم و تدوین کردنشان را تماشا میکردم... آنها دو میز دارند که به صورت عمودی قرار گرفته. ایتن بهترین برداشتها را انتخاب میکند و یک زنگ را به صدا درمیآورد؛ بینگ! و جوئل که سر میز پایینی است به بالا نگاه میکند و آن برداشت را میگیرد و کارش میکند. یعنی یک فرایند ساده و فوقالعاده که جان میدهد برای تماشا.
سر جایی برای پیرمردها نیست یک تصادف ناجور با موتورسیکلت داشتی که دربارهاش چیزی به آنها نگفتی.
برولین: گفتم. اما دروغ گفتم. یک دکتر آشنا داشتم که بهشان گفت یکهفتهای خوب خواهم شد؛ در حالی که یک دورهی درمان سهماهه نیاز داشتم.
لیتو: پس تا جایی که جا داشت دروغ گفتی...
جردن: ... تا کار را بگیری.
جیلنهال: به عنوان بهترین دروغی که در عمرت گفتهای در نظرش بگیر.
جردن: موقعی که داشتند برای فیلم توپاک (زندگینامهی خوانندهی مشهور رپ) تست میگرفتند از من پرسیدند: «بلدی رپ بخونی؟» من هم جواب دادم: «معلومه که میتونم.»
جیلنهال: من هم برای آن نقش تست دادم. اما من میتوانم رپ بخوانم. (میخندد).
مردم میگویند امسال سال بازیگران سیاهپوست است. فارست و مایکل، وقتی چنین چیزی را میشنوید چه احساسی بهتان دست میدهد؟
جردن: من حس میکنم... خوب است که بخشی از این جریان باشم.
ویتکر: حدس میزنم بخت یارم بوده است. مدت زیادی است که دارم نقشهای بسیار مختلفی را بازی میکنم. اما آن اوایل با خودم میگفتم: «نمیخوام فقط کاراکترهای مشخصی رو بازی کنم. قراره لم بدم و به یک سری پیشنهادها نه بگم.» واقعاً هم خوشحال بودم؛ شاید گاهی خوشحالتر از سالهای بعدش که چیزهای بیشتری به دست آوردم؛ احتمالاً چون بیشتر حسابوکتاب میکردم و مسائل بیشتری را به دلایل مختلف بیشتر مد نظر میگرفتم؛ مثل خانواده، خانه و زندگی و... . اما خوشبختانه بالاخره یک جورهایی توانستم خودم را در خط مقدم حفظ کنم. اگر هم به چپ یا راست منحرف شده باشم، خیلی از مرکز دور نشدهام. قوانین بازی واقعاً جذاب بودند.