فریبخورده/ The Beguiled ششمین فیلم بلند سوفیا کوپولا است که از رمانی به همین نام به قلم تامس پی. کولینِن اقتباس شده است؛ کتابی که پیش از این، مأخذ فیلم سال 1971 دان سیگل به همین نام و با بازی کلینت ایستوود هم شده بود. کوپولا تمرکز داستانش از دوران جنگ داخلی را بر دختران و زنان (با بازی ترکیب قوی از بازیگران شامل نیکول کیدمن، کرستن دانست و ال فانینگ) در مدرسهی شبانهروزی ویرجینیا قرار داده است که مهمان ناخواندهای پا به دنیای کوچکشان در فضای محدود مدرسه میگذارد. این مهمان، سرباز مجروح و گمشدهای (کالین فارل) از ایالتهای شمالی است. گفتوگویی که مرور میکنید توسط نیکلاس رَپولد انجام شده و در نشریهی «فیلمکامنت» منتشر شده است.
کنجکاوی من به الهامهای هنری شما در ساخت این فیلم برمیگردد که یک نمونهاش دیدن عکسهای ویلیام اِگلستن بود؛ درست میگویم؟
ما منابع بسیار زیادی را در کنار هم قرار دادیم و پس از آن، همکاریام با طراح صحنه (آن راس) آغاز شد. ما نقاشیهایی را نگاه کردیم و همین طور منابعی از فیلیپ لو سور، فیلمبردارمان. سراغ فیلمهای دیگر هم رفتیم و فیلمبرداری و تصویرپردازی جنگ داخلی، زنان و بچهها و عکسهای ویلیام اگلستن را از نظر حالوهوا و رنگها بررسی کردیم. این همیشه نقطهی شروع ما برای داستانی است که میخواهیم روایت کنیم.
پس با قرار دادن عکسها در کنار هم مسیرتان را پیدا کردید؟
بله. این بار با عکسها یک تابلوی اعلانات درست کردیم که بهاصطلاح آن را تابلوی حالوهوا/ Moodboard هم میخوانند؛ شامل عکسهای مرجعی که به ما ایده میدادند یا اینکه شمایل بصری، رنگبندی و نورپردازیشان، اهدافمان را تداعی میکردند.
در نورپردازی و رنگبندی به دنبال چه بودید؟
میخواستم فیلمبرداری حالوهوایی ناتورالیستی داشته باشد. در ضمن دوست داشتم چنین دنیای ملایم و لطیف و زنانهای داشته باشم و از این راه، پا به دنیای این زنان و زاویههای دیدشان بگذارم؛ دنیایی که در تضاد کامل با مرد زمخت قرار دارد که یک سرباز جنگی است. از این رو وقتی مسیر داستان تغییر میکند، به نظرم جابهجایی غافلگیرکنندهتر است چون شما در یک دنیای زنانه و لطیف قرار گرفتهاید. در ضمن خیلی درباره ژانر گوتیک جنوبی فکر کردم و با بررسی پارامترهایش سعی کردم داستان را در محدودههای آن تعریف کنم.
وقتی از ژانر گوتیک جنوبی حرف میزنید، دقیقاً به چه چیزهایی اشاره دارید؟
ما با دروازهی مدرسه و میلههای نیزهمانندش، شمعدانیها، دخترانی با لباسهای شب و زاویههای دوربین به این ژانر رسیدیم که فقط نوعی حالوهوا و فضاسازی است. در پردهی پایانی، فیلمبرداری در شب و نور شمعها صورت گرفت تا دنیای تاریکتری به تصویر کشیده شود؛ و البته از زوایای پرتنشتر و دیگر تدابیر مشابه هم بهره بردیم.
چهطور به شمایل بصری خودتان برای مناطق جنوب رسیدید؟ چون این موضوعی است که تماشاگران از نظر بصری بهخوبی با آن آشنا هستند و از «بربادرفته» به این طرف، نمونههای سینمایی زیادی را برای آن در یاد دارند.بخشی از اولین برداشتم از جنوب از همین بربادرفته میآید که بهسرعت به ذهن خطور میکند. ما صحنههایی از لباس پوشیدن دخترها داریم که از نمونههایشان در فیلمهای جنگ داخلی پیروی کردهاند. وقتی نوشتن داستان را شروع کردم، حالوهوای خاصی را برای روایت داستان در ذهن داشتم که کمی خودکشی باکرهها را با آن دخترهای حاضر در خانه یادآوری میکرد. پس فکر کردم آنها را در قالب این لباسهای کمرنگ تصویر کنم چون بارها شسته شدهاند و رنگهایشان محو شده است؛ و این دخترها واقعاً از جهان دور شدهاند و چندان چیزی ندارند. همهی این احساسها به تمام انتخابهایی انجامیدند که برای روایت داستان از نظر بصری باید از سر میگذراندیم.
این را میتوان از لباس پوشیدن این دختران و زنان هم فهمید. بخش زیادی از انرژی آنها صرف رسیدگی به ظاهرشان میشود...
...و آنها باید زنده هم بمانند و خانه و محل زندگیشان را بدون هر گونه کمکی سر پا نگه دارند.
چهطور طراحی لباسها را پیش بردید که ترکیبی از نمونههای قدیم و جدید به نظر میرسند؟
ما پرترههای آن دوران را نگاه کردیم که به طور طبیعی سیاهوسفید هستند. در ادامه هم به آرشیو لباسهای «مت» سر زدیم و پس از بررسی نمونهها، درباره کارمان و آنچه میخواستیم به نتیجه رسیدیم. به عنوان مثال تصمیم گرفتیم از آن حلقههای بزرگ زیر دامنها استفاده نکنیم چون این شخصیتها در باغ کار میکردند و در ضمن، مردی هم آن اطراف نبود؛ البته تا فصل شام که با هدف شرکت در مهمانی سراغ آن لباسهای رسمیتر میروند. در کل سعی کردیم مدلهای مو و لباسهای آن دوران تاریخی را به نمونههایی نزدیک کنیم که برای تماشاگران امروزی هم جذاب به نظر میرسند تا به این وسیله، شخصیتها ظاهری عجیبوغریب پیدا نکنند.
این اتفاقی است که فکر میکنم حتی در فیلم دان سیگل هم روی داد.
بله، کاملاً دههی هفتادی به نظر میرسند! بهخصوص دختر نوجوانی که ال فانینگ نقشش را بازی کرده است و بیشتر به دختری از برک دههی 1970 میماند. آنها این شمایل را پسندیده بودند.
مقایسهی کلینت ایستوود و کالین فارل در نقش سرباز هم جالب است. انگار حضور و انرژی فارل بیشتر حامل تمناست و این نقش برای او مناسبتر از ایستوود است.
درباره شخصیت کلینت ایستوود شما میدانید که او یک آدمبد است و صدای راوی و فلاشبکهایی وجود دارد. اما در این فیلم شخصیت سرباز کمی مرموزتر است یا اینکه شما از انگیزههای او مطمئن نیستید. او در فیلم ما بیشتر حکم یک مفعول و هدف را دارد.
او سرباز خوشتیپ و جذابی است. در فیلم سیگل زنان از رازگونگی بیشتری برخوردارند، در حالی که شما بهدرستی تلاش کردهاید که تعامل آنها را به تصویر بکشید و اینکه چهطور تمایلهای عقدهشدهشان را بروز میدهند.
فکر میکنم به این دلیل است که در آن فیلم، ما از زاویهی دید مرد وارد این دنیا میشویم و انگار یک فانتزی به کابوس بدل میشود. اما در اینجا من با شخصیتهای زن ارتباط برقرار کردم که مرموز نیستند و انسانیتر تصویر شدهاند. بنابراین رفتار آنها ناشی از تضاد کاری است که باید انجام بدهند و آرزوهایشان. در این فیلم، مرد اسرارآمیزتر است. ما بهنوعی از زاویهی مخالف به همان داستان نگاه کردهایم