فعالیتهای حرفهای اسپایک جونز علاوه بر سینما، صنعت موسیقی را هم در بر میگیرد و گسترهی آثارش شامل ویدئوهای موسیقی و آگهیهای بازرگانی هم میشود. اولین فیلم بلند او در مقام کارگردان جان مالکوویچ بودن است که نمایش افتتاحیهاش در آمریکای شمالی را با حضور در جشنوارهی فیلم نیویورک سال 1999 آغاز کرد. این فیلم پس از آن سه نامزدی اسکار از جمله بهترین کارگردانی را برای جونز به ارمغان آورد. او چند سال بعد با فیلم اقتباس دوباره نامزدی در چند رشته از جوایز اسکار را تجربه کرد و کریس کوپر موفق شد اسکار بهترین بازیگر مکمل را به خانه ببرد. فعالیتهای جونز با کارگردانی بلاکباستر جایی که وحشیها هستند در سال 2009 ادامه یافت.
جدیدترین فیلم جونز Her نام دارد که یواکین فینیکس و اسکارلت جوهانسن (فقط صدا) در آن بازی کردهاند. نمایش افتتاحیهی این فیلم هم در شب اختتامیهی پنجاهویکمین جشنوارهی فیلم نیویورک رقم خورد که از بیستوهفتم سپتامبر تا سیزدهم اکتبر 2013 برگزار شد. داستان این فیلم که یادآور عناصر کمدی و علمیخیالی جان مالکوویچ بودن است، دربارهی نویسندهی تنهایی است که با «سیستم عامل پیشرفتة» جدیدش «ارتباط» برقرار میکند. تئودور تومبلی (فینیکس) پس از راهاندازی این سیستم عامل با سامانتا (اسکارلت جوهانسن) آشنا میشود که یک صدای زنانهی پر از روح و نشاط است؛ صدایی که خردمندانه، بااحساس و حتی بامزه به نظر میرسد. نیازها و امیال این دو بهتدریج شدت میگیرد و رابطهشان را عمیقتر میکند.
برایان بروکس از انجمن فیلم مرکز لینکلن (Film Society of Lincoln center) در حاشیهی جشنوارهی نیویورک گفتوگوی کوتاهی با اسپایک جونز انجام داده که در آن جونز از ماهیت زنانهی فیلمش، چالشهای اختصاصی کردن رابطهی دو شخصیت اصلی فیلم و چگونگی طراحی یک دنیای کامل و راحت آیندهگرایانه در لسآنجلس صحبت کرده است.
در نگارش این فیلمنامه چه چیزی الهامبخش شما بود؟ آیا قصد داشتید فیلمی بسازید دربارهی نوع شکلگیری روابط در جهان امروز؟
از چه چیزی الهام گرفتم... چیزهای خیلی متفاوتی الهامبخش من بودند. زمینههای علمیخیالی در این فیلم وجود دارد. بدیهی است که فناوری به یک بخش بزرگ و جداییناپذیر در زندگی مردم تبدیل شده و میدانم که در زندگی من هم همین طور است. به این موضوع فکر کردم که در زندگی روزانه چهقدر با فناوری تعامل داریم و این تعامل یک تجربهی احساسی هم به شمار میرود. وقتی صدای زنگْ رسیدن یک پیام تازه را به شما اطلاع میدهد با خودت میگویی: «آه، یک نفر به یادم هست.» از همهی این موارد ایده گرفتم. با این وجود فکر میکنم Her بیشتر فیلمی است دربارهی رابطهها؛ فیلمی دربارهی عشق و نیاز ما به برقراری رابطه و البته شیوهمان در برقراری ارتباط.
صدای رسای اسکارلت جوهانسن از سیستم عامل پخش میشود، شخصیت یواکین فینیکس نسبت به آن واکنش نشان میدهد و تقریباً رابطهای شکل میگیرد. چهگونه با این دو کار کردید تا به چنین ترکیب فوقالعادهای برسید؟
ابتدا به این موضوع فکر کردیم که هر شخصیتی چه خواستهها و چه نیازهایی دارد و اینکه ترسها و خواستههایش از این رابطه چیست؛ همان چیزهایی که همهی ما در برقراری یک رابطه به آنها فکر میکنیم. به خاطر شرایط این دو شخصیت مجموعهی خاصی از تفاوتها و محدودیتها وجود دارد که در فیلم خواهید دید.
در فیلمتان لسآنجلس حضور پررنگی دارد. آیا این شهر یک عنصر مرکزی در روایت این داستان است؟
لسآنجلسی که در فیلم دیده میشود نسخهی آیندهگرایانهی ما از این شهر است. ما ابتدا تصمیم گرفتیم به همهی جنبههای ظاهری اشیا و لوکیشنها در آینده به همان اندازهای اهمیت ندهیم که میخواستیم «آیندهی مورد نظرمان» را خلق کنیم. در واقع تمرکز ابتداییمان روی یک آیندهی خاص بود که آن را طراحی کرده بودیم. لسآنجلس برای ما مهم بود چون میخواستیم آیندهای را بسازیم که خیلی مرفه و مناسب زندگی باشد و این چیزی بود که این شهر شباهت زیادی به آن دارد. در آیندهی ما، یک سیستم باورنکردنی و خارقالعادهی مترو در لسآنجلس ایجاد شده است. آبوهوا همیشه خوب است و البته اقیانوس، کوهها و همین طور غذاها همه معرکه هستند. فکر میکنم جهان، آیندهی مرفه و راحتی را به خود میبیند و این فیلم طوری ساخته شده است که همه چیز بازتاب این ایده و تصور باشد. به نظرم دنیا واقعاً دارد به این سمت حرکت میکند. «طراحی» بخش اعظمی از دنیای ما را تحتالشعاع خود قرار داده است؛ به گونهای که بیست سال پیش رایج نبود. غذاهای فوقالعاده همه جا موجود است و حتی کیفیت غذاهای مکدانلد هم بهتر شده است. خلاصه اینکه همه چیز بهتر و زیباتر شده است. از این رو ما تلاش کردیم لسآنجلسی مرفهتر بسازیم. با وجود همهی این شرایط باز هم شما احساس تنهایی میکنید و در آرزوی برقراری ارتباط به سر میبرید.
بعد از اینکه تصمیم گرفتید «آیندهتان» چه شکل و شمایلی داشته باشد و چهطور به نظر برسد، دیگر با چه چالشهایی در روایت این داستان مواجه بودید؟
بزرگترین چالش ما این بود که در این داستان عاشقانه یکی از دو طرف و شخصیتها روی صحنه حضور ندارد. احساس رابطهی عاطفی این دو و علاقهمندیشان نسبت به یکدیگر (که همهی آن بر عهدهی یواکین و اسکارلت بود) بزرگترین چالش ما در ساخت این فیلم بود. بنابراین بزرگترین مانع ما باورپذیر نشان دادن احساس واقعی آنها بود. دیگر موضوع جالب این بود که این اولین همکاری من با هویْت فن هویتیما (فیلمبردار) بود که خیلی تلاش کرد و در کیفیت نهایی فیلم تأثیر چشمگیری داشت. او یک هلندی است که با فیلمبرداریاش نوعی حسوحال اروپایی را برای فیلم به ارمغان آورد.
چهطور این اتفاق افتاد؟
من بهتازگی فیلم را برای شخصی نمایش دادم و واکنش او بعد از دیدن فیلم خیلی بهتر از آن چیزی بود که انتظارش را داشتم. او به من گفت با اینکه فیلم را یک مرد کارگردانی کرده اما فیلم دارای یک احساس لطیف زنانه است. این اظهار نظر برای من بسیار هیجانانگیز بود. اولین باری که هویت فن هویتیما را ملاقات کردم نخستین چیزی که در او نظرم را جلب کرد و دوست داشتم همین حساسیت و لطافت زنانهای بود که او به آثارش انتقال میدهد. این یکی از دلایلی بود که من را به همکاری با او واداشت. میخواستم فیلم از یک احساس لطیف زنانه برخوردار باشد. پس وقتی دوستم فیلم را دارای چنین احساسی دانست، واقعاً خوشحال شدم چون این تعریف واقعاً برای من باارزش بود.
شما در فاصلهی بین فیلمهای بلند کارنامهتان به سراغ ساختن فیلمهای کوتاه، ویدئوها و فیلمهای مستند میروید. آیا این آثار به نوعی در ساخت پروژههای بزرگ سینمایی به شما کمک میکنند یا الهامبخش هستند؟
نمیتوانم به طور خاص از یکی از آنها نام ببرم و بگویم که کدامیک از آنها کمک کردهاند، اما بیتردید بعضی از آنها الهامبخش من بودهاند. پس از جایی که وحشیها هستند که از نظر حجم کاری یک فیلم بزرگ بود و پروژهی ساختش پنج سال به طول انجامید، یک سال را صرف ساختن کارهای کوچک کردم. ایدههای من به طور مستقیم از جایی که وحشیها هستند نمیآمد اما تردیدی نیست که الهامبخش من بود. من یک فیلم کوتاه با کانی وست در یک آخرهفته ساختم و بعد یک فیلم کوتاه دربارهی ماجراهای عاشقانه یک ربات و بعد هم با دوستانم در پاریس یک انیمیشن توقف-حرکت (استاپ-موشن) را کارگردانی کردم. فیلمهای کوتاه زیادی ساختم که فکر میکنم کمی بیش از یک واکنش ساده به انجام یک پروژهی پنجساله بود.
آیا قصد و طرحی برای آینده دارید؟ باز هم مستند خواهید ساخت؟
صادقانه بگویم که نمیدانم در حال حاضر قصد انجام دادن چه کاری را دارم، اما میدانم که در یک مسیر درست هستم.
در پایان به شما تبریک میگویم که فیلمتان به عنوان نمایش شب اختتامیهی جشنوارهی نیویورک انتخاب شده است. ما بسیار هیجانزده شدیم که هم شما و هم فیلمتان را در اینجا دیدیم.
من هم بسیار خوشحالم که این فیلم برای اولین بار در نیویورک اکران شد. اولین فیلمم جان مالکوویچ بودن هم برای اولین بار در جشنوارهی نیویورک به نمایش درآمد و این جشنواره از این نظر برای من خیلی خاص است. همهی دوستانم هم اینجا بودند و حضور در این جشنواره احساس خیلی خوبی به من داد.