حتی اگر بدون آگاهی از واقعی بودن داستان فاکسکچر این فیلم بسیار تحسینشده را تماشا کرده باشید احتمالاً فهمیدهاید که حوادث آن واقعاً اتفاق افتادهاند چرا که این حوادث چنان عجیب و عمیقاند که هیچ فیلمنامهنویس ماهری جرأت نمیکند آنها را در بافتی داستانی و ساختگی جا دهد. چنینگ تاتوم که بازیاش بالأخره احترامی را برایش در پی خواهد داشت که سالهاست شایستهاش است در نقش مارک شولتز بازی میکند؛ کشتیگیر دارندهی مدال طلای المپیک که زیر سایهی برادر بزرگترش دیو (مارک رافلو) است که زندگی شخصی و حرفهای بسیار موفقتری دارد. یک روز جان دوپونت (استیو کارل) یکی از ثروتمندترین مردان جهان و یکی از دوستداران کشتی با مارک تماس میگیرد و از او میخواهد به مزرعهی وسیع جان به نام فاکسکچر برود تا به او در آمادهسازی یک تیم کشتی کمک کند. تیمی که جان امیدوار است در مسابقات ورودی المپیک سئول 1988 برای آمریکا مسابقه دهد. فاکسکچر سومین فیلم داستانی بنت میلر در مقام کارگردان است که مثل دو فیلم قبلیاش، کاپوتی (2005) و مانیبال (2011)، بر اساس وقایع حقیقی شکل گرفته است. میلر در این گفتوگو با پیتر سابژینسکی از سایت «راجر ایبرت» درباره برگردان این داستان غریب و فراموشنشدنی صحبت کرده است.
سه فیلم داستانی که تا امروز کار کردهاید بجز مستند کروز، همگی داستانهایی درباره افراد و وقایع واقعی را روایت میکنند. این موضوع اتفاقی است یا شیوهای از داستانگویی است که شما به روایتهای کاملاً ساختگی ترجیح میدهید؟
دوست دارم فکر کنم اتفاقی است، اما باید صبر کنم تا ببینم آیا باز هم اتفاق میافتد! دوست دارم چیزهای مادی را امتحان کنم و به نظرم همهی این داستانها ویژگی کنایی دارند. فکر میکنم همهی آنها در کنار هم، به چیزی بزرگتر و فراتر از این چند شخصیت و داستانی که میبینیم بدل میشوند و معنای بیشتری پیدا میکنند. من جذب داستانهایی میشوم که چنین ویژگی دارند و میتوانم آنها را واقعاً موشکافی کنم و به حقیقت پنهان در پس آنها دست پیدا کنم.
در مورد فاکسکچر و شخصیت جان دوپونت نقطهی خاص ورود شما به داستان چه بود؟
فکر میکنم مشابه بقیهی فیلمهایم بود. من مجذوب شخصیتهایی هستم که به دنیای پیرامونشان تعلق ندارند و آرزوهای بزرگی برای رسیدن به آرامش در این دنیا دارند. در این فیلم دو دنیای کاملاً متفاوت داریم: دنیای ثروت ناتمام موروثی و دنیای کشتی. حضور تیمی از کشتیگیران در دنیای ثروتمندان مرا وسوسه کرد. اگر پایان تراژیک داستان نبود میتوانستم از آن یک کمدی بسازم! وقتی بیشتر دوپونت و شولتز را شناختم جذب این مفهوم شدم که این آدمهای بسیار متفاوت، جواب سؤالهایشان را در یکدیگر پیدا میکنند. این ایده که آنها هدف مشترکی داشته باشند و به این باور برسند که جزئی از یک کل مشترک هستند برایم جالب بود.
یک نکتهی جذاب داستان این است که شولتز و دوپونت به شکل عجیبی شبیه یکدیگرند. شولتز صاحب مدال طلای المپیک است و در نقطهی اوج رشتهاش، اما راضی به نظر نمیرسد. در عین حال دوپونت یکی از ثروتمندترین مردان دنیاست و هر کاری که بخواهد را میتواند انجام دهد اما دائم مانند یک بچهی نابالغ به نظر میرسد. او وقتی در اتاق نشسته و با مادرش صحبت میکند به حقیرترین عنصر اتاق میماند.
درست میگویید. آنها اشتراکات زیادی دارند. حقیقت مشترک آنها این است که پدرهای هر دویشان در دو سالگی خانه را ترک کردهاند و آنها اساساً بدون پدر بار آمدهاند. هر دوی آنها فکروذکرشان درگیر مسائل بنیانگذاری و میهنپرستی است. آنها آرزوهای بزرگی دارند و افرادی بسیار تنها و زخمخوردهاند.
چهقدر زمان برد تا به لحن مناسبی برای روایت داستان برسید؟ گفتید بجز انتهای داستان، میشد این فیلم یک کمدی باشد. در حقیقت صحنههای خندهداری هم در فیلم وجود دارد منتها از جنس طنز تلخ و ناراحتکننده. من به یاد سلطان کمدی (اسکورسیزی) افتادم.
اشارهی خوبی به سلطان کمدی کردید. این هم فیلم دیگری است با حضور یک کمدین، جری لوییس، که در آن بازی تماماً دراماتیکی ارائه میدهد؛ نه اینکه بدون طنز باشد اما واقعاً دراماتیک است.
درباره بازی دراماتیک استیو کارل در نقش جان دوپونت زیاد نوشتهاند و این میتواند او را به نقشهای جدیتر برساند. هرچند که بازی چنینگ تاتوم نیز تأثیرگذار است و نشان از تواناییهای او دارد. چهطور شد که او را برای نقش مارک شولتز انتخاب کردید؟
هشت سال پیش بعد از دیدن راهنمایی برای شناخت مغفوران این نقش را به او پیشنهاد دادم و او نیز مرا متقاعد کرد که از پس آن برمیآید. تا آن موقع چیزی درباره تاتوم نشنیده بودم. کار شش سال به تأخیر افتاد و او در این میان نقشهای زیادی را بازی کرد ولی نظر من حتی با نقشهای سطحی که بازی کرد درباره او تغییر نکرد.
یکی از جالبترین نکات فیلم، روشی است که شما از فیزیک بازیگران و محیط اطرافشان در تثبیت شخصیت آنها استفاده کردهاید. درباره بینی پروتزی کارل زیاد حرف زده شده، اما کارآمدیاش به نشستن آن روی شخصیت دوپونت و بازی بدن فوقالعاده کارل برمیگردد. سینا میلر هم خیلی خوب است.
همهی بازیگران شگفتآور بودند. خوشبختانه همه مصالح زیادی برای مطالعه داشتند از جمله نوارهای ویدئو. دیِو شولتز فیلمهای خانگی زیادی داشت و جان دوپونت هم مستندهای زیادی درباره خودش ساخته بود. مارک شولتز هنوز همین اطراف زندگی میکند و چنینگ فرصت کرد که با او باشد و تمام فیلمهایش را تماشا کند. در ضمن طراح لباس و چهرهپردازیهای بینظیری داشتیم. زمان زیادی هم برای کسب آمادگی و تولید فیلم داشتیم. مارک رافلو و چنینگ تاتوم از هفت ماه پیش از آغاز فیلمبرداری تمرینهای کشتیشان را با هم شروع کردند. طراحی چهرهی دوپونت توسط بیل کورسو ماهها طول کشید و تستهای زیادی زدیم. او و کارل هر دو به شکلی روی ساختن این شخصیت وقت گذاشتند و کار کردند.
یکی از صحنههای استثنایی فاکسکچر که بیشتر به خاطر نداشتن دیالوگ مورد توجه است، همان جلسهی تمرین مارک و دیِو در ابتدای فیلم است. ما فقط مبارزهی چنددقیقهای آنها را میبینیم اما واقعاً آنها و رابطهشان را درک میکنید.
دوباره برمیگردیم به این موضوع که چنین فیلمهایی نیاز به تجربهی زیاد و کشف و کوشش دارند. بازیگران آن قدر خوب بودند که وقتی این صحنه گرفته شد، فهمیدم تمام صحنههایی که به منظور تعریف رابطه و احساس این دو به هم طراحی کرده و گرفته بودم اضافیاند. به همین خاطر بیست دقیقه از صحنههای فیلم را کم کردم.
فیلم را به صورت 35 میلیمتری گرفتید. دلایل این انتخاب را توضیح میدهید؟
صرفاً به خاطر زیباییشناسی بود و حس بهتری به من میداد. تستهای زیادی کردیم و واقعاً میخواستیم به صورت دیجیتال به هدفمان برسیم اما نشد.