نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » چشم‌انداز1394/01/05


هاجوق زاون

به یاد زاون قوکاسیان

سعید قاضی‌نژاد

 

نوروز 92، اصفهان، خانه‌ی حاجی دایی
برای دیدوبازدیدهای عید، خانه‌ی یکی از اقوام همسرم بودیم. مرد دوست‌داشتنی که به حاجی دایی معروف بود و این اسم به سن‌و‌سال (که شاید در پنجاه‌وچند سالگی بود) و روحیه (که بسیار شاد و بذله‌گو و دوست‌داشتنی بود) ربط چندانی نداشت. حاجی دایی بعد از این‌که علاقه‌ام به سینما را فهمید، شروع کرد راجع به تجربه‌ها و علاقه‌مندی‌های خودش از سینما صحبت کردن. حرف‌ها گل انداخت و از خاطره‌های نابش برایم تعریف کرد. از روزگار جوانی و سینمای آزاد آن سال‌ها که بعد‌ها شد همین انجمن سینمای جوان و مشق‌های فیلم‌سازی‌اش و دوستان و تجربه‌هایی که داشت. اواسط گفت‌وگو ناگهان گفت: «به من بوگوی زاونا می‌شناسی یا نه؟» گفتم: «اگر زاون قوکاسیان منتقد فیلم را می‌گویی که بله، مگر می‌شود علاقه‌مند سینما باشی و حداقل اسم زاون به گوش‌ات نخورده باشد؟» گفت: «دوست داری بریم خونه‌ی زاون؟»

نوروز 92، اصفهان، خانه‌ی زاون قوکاسیان
معذب بودم. احساس می‌کردم نباید سوتی بدهم. در طول مسیر استرس داشتم. با خودم حرف می‌زدم. تمرین می‌کردم که چه بگویم. یاد گفت‌و‌گوهایش با بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی می‌افتادم در آن دو کتاب معروف، و فکر کردن به همین چیزها، استرسم را بیش‌تر می‌کرد.
خانه‌ی ساده‌ای داشت. روی میز کنار مبل و روی میز ناهارخوری، پر بود از دی‌وی‌دی فیلم و نشریه‌های مختلف و کتاب‌های گوناگون. راستش آن روز چندان متوجه نبودم که کجا آمده‌ام. تا همین شب‌ها که چند برنامه در یادبود و بزرگداشتش از تلویزیون پخش شد و حرف‌های دوستان فیلم‌سازش و همکاران و منتقدان قدیم و جدید درباره زاون یک نکته‌ی مشترک داشت و آن هم «خانه‌ی زاون» بود. از مسعود کیمیایی تا دیگران همگی در آن «خانه» خاطره داشتند و شنیدن این‌که آن خانه قرار است به بنیاد زاون تبدیل شود بسیار خوش‌حال‌کننده بود (البته که امیدواریم این حرف‌ها چندی بعد به فراموشی سپرده نشوند).
با حاجی دایی نشستیم و معرفی شدم. زاون که نگاهم کرد و خندید، همه‌ی استرس‌ها تمام شد. گرم‌تر و مهربان‌تر از چیزی بود که انتظار داشتم. چند روزی از مرگ هوشنگ کاوسی می‌گذشت و نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم باید به زاون مرگش را تسلیت بگویم. آشکارا با شنیدن نام دکتر غمگین شد. صحبت برنامه‌ای شد که از یک شبکه‌ی ماهواره‌ای فارسی‌زبان پخش شده بود و من هم از قضا شب قبل بیننده‌اش بودم. می‌گفت کارشناس برنامه در معرفی دکتر اشتباه‌های فاحشی داشت که تکرار آن‌ها در همان جمع دوباره ناراحتش کرد. اعتقاد داشت چون بسیاری از مردم مرجع‌شان شاید همین برنامه باشد، باید بسیار با تحقیق و درست چنین برنامه‌ای ساخت و پخش کرد. البته به اعتقاد زاون در آن برنامه و شکل معرفی دکتر کاوسی تعمدی در کار بوده است. راستش خیلی هم بی‌راه نمی‌گفت. کارشناس برنامه اصرار داشت که در تمام زمینه‌ها نقش آقای کاوسی را کم‌رنگ نشان بدهد. حتی خلق واژه‌ی معروف «فیلمفارسی» را هم خیانت به سینمای ایرانی می‌دانست.
سکوتی برقرار شد و زاون با چای و شیرینی لذیذی بازگشت. شیرینی‌ها چیزی بود بین باسلق و مکعب‌های شیشه‌ای که در داخلش یک مغز آجیل تعبیه شده بود. مزه‌ی آن شیرینی هنوز زیر دندانم است. به‌خصوص که دیگر جایی شبیهش را پیدا نکردم. انگار یک خاطره‌ی ویژه بود که باید با زاون اتفاق می‌افتاد. در همان لحظه‌ها خبرنگاری به تلفن زاون زنگ زد. در مورد هوشنگ کاوسی پرسید و می‌خواست بداند اگر زاون آن برنامه را دیده نظرش چیست. زاون هم کارشناس آن برنامه را، محترمانه شست و بر طاقچه‌ی منزلش پهن کرد! لحن صریح و بی‌پرده‌ی زاون برایم حکم یک کلاس آموزشی را داشت. بسیار محترمانه و با منطقی درست، بخش عمده‌ای از حرف‌ها را در مورد کاوسی رد کرد.
نحوه‌ی برخورد زاون قوکاسیان در آن روز تا همیشه در ذهنم ماند؛ برخورد یک منتقد و نویسنده‌ی سرشناس سینما، با یک جوان که فقط علاقه‌مند سینماست. وقتی در هنگام رفتن، زاون شماره‌ی خانه و موبایلش را داد و گفت: «با من در تماس باش» حس‌و‌حال خوبی داشتم. موقع رفتن در آغوشش کشیدم. کسانی که از نزدیک زاون را دیده بودند می‌دانند که مقاومت در برابر بوسیدن آن لپ‌ها کار بسیار سختی است.

نکته‌ی اول: مادر زاون هم در آن دیدار حضور داشت و یکی‌دو باری آمد و رفت. کمی مریض‌احوال بود. اما چهره‌اش دقیقاً مطابق با شمایل یک بانوی سال‌خورده‌ی ارمنی بود، با گیسوانی یک‌دست سپید. مدتی بعد مادر زاون درگذشت، و من وسط تمام گرفتاری‌های روزمره، تماس با زاون و تسلیت گفتن را آن قدر کش دادم که دیگر تسلیت گفتن فایده‌ای نداشت. این هم از ما که همیشه فکر می‌کنیم اگر پایش بیفتد در صف اول خواهیم بود...

نکته‌ی دوم: هنوز شماره‌ی استاد را روی تلفن همراهم دارم. راستش فکر نکنم هیچ‌وقت پاکش کنم. در همان دیدار کوتاه‌مان از او آموختم که باید ساده و صمیمی برخورد کرد.

نکته‌ی سوم: هاجوق در زبان ارمنی به معنی خداحافظی است. خداحافظ استاد، تا دیدار بعدی...

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: