با برگزاری مراسم اختتامیه و اعلام برگزیدگان هر بخش، پروندهی سیوسومین دورهی جشنوارهی فجر هم بسته شد و از حالا بازار «شرح ماوقع» و تحلیل اتفاقاتی که در این دهدوازده شب افتاد تا نزدیکهای نوروز گرم خواهد بود. البته این دوره تفاوت مهمی با دورههای قبلی دارد؛ اینکه قل دوم جشنواره یعنی بخش بینالملل هنوز برگزار نشده و آنچه شاهدش بودیم در حقیقت نیمی از جشنوارهی فیلم فجر به مفهوم آشنای آن بود. با این حال همین که سینمای ایران برندگانش را شناخت و اهل سینما با شانسهای سال آیندهی اکران آشنا شدند اتفاق کوچکی نیست و میتوان گفت جشنواره بخش مهمی از دستاوردهایش را به دست آورده است. درباره داوریها معمولاً اظهار نظر قطعی و ارزشگذاری صریح عاقلانه نیست، چون جز حاشیهسازی و دامن زدن به اختلافها و دلخوریهای حاصلی ندارد. اما استثنائاً این دوره در اغلب بخشها و رشتهها، هم نامزدها کموبیش مطابق پیشبینی افکار عمومی بودند و هم برگزیدگان همانهایی بودند که اکثر ناظران تصور میکردند. همسویی انتخابهای داوران و انتخابهای مردمی و نظرهای منتقدان جزو اتفاقهای مهم این دوره است و باید به عنوان رویدادی مبارک و مثبت ارزیابی شود.
مجموعهی مطالبی که در این روزها برای همراهان سایت ماهنامهی «فیلم» در نظر گرفته شده بود با انتشار این بخش به پایان میرسد و سایر مطالب را میتوانید طبق روال هر سال در شمارهی پروپیمان اول اسفند مجله بخوانید. از همان نخستین روزهای جشنواره، تعدادی از یادداشتهای مفصلتر و مطالب تحلیلی و موضوعی برای چاپ در مجله کنار گذاشته شدند که در کنار هم یک مجموعهی کامل و متنوع را تشکیل میدهند. همچنین گزارش نهایی جشنواره و حاشیهنگاری وقایع امسال را میتوانید در شمارهی اول اسفند «فیلم» بخوانید.
در این چند روز سعی کردیم نگاهی منصفانه و معتدل به فیلمها داشته باشیم و از موجسازی و حاشیهپردازی افراطی خودداری کنیم. آنچه به نظرمان به صلاح سینمای ایران بود در سایت ماهنامهی «فیلم» منتشر کردیم و بخشی از مطالب را هم به اقتضای شرایط کنار گذاشتیم تا لااقل ما به سهم خودمان آتش اختلاف و حاشیه را تیز نکرده باشیم. در فضایی که دهها سایت و نشریه صرفاً با هدف حاشیهسازی و انتشار مطالب جنجالی تأسیس شدهاند، ماهنامهی «فیلم» ترجیح میدهد مشی معتدل و معقولش را حفظ کند و به اصل قضیه بپردازد که همانا سینماست و فیلمهایی که جان و جهان جشنواره را میسازند. تجربه نشان داده که باقیاش همه حرف بیهوده است و در گذر زمان فراموش میشود. ده سال دیگر کسی یادش نیست که در سیوسومین دورهی جشنوارهی فیلم فجر، فلان بازیگر زن چه لباسی پوشیده بود و فلان کارگردان جوان به همکار پیشکسوتش چه طعنهای زده بود، اما فیلمها میمانند و امیدواریم «فیلم» هم بماند. با همراهی و حمایت شما دوستداران واقعی سینما.
فصل آخر: آرامش
مهرزاد دانش
روباه: فیلم بهروز افخمی از آنچه انتظار میرفت بهتر است. این انتظار هم ناشی از رکود فیلمهای اخیر افخمی است. در روباه داستان شستهرفته تعریف میشود. نه خبری از روند متظاهرانهی گاوخونی است و نه بیهویتی آذر، شهدخت، پرویز و دیگران در آن جاری است و نه همچون فرزند صبح سرکاری است. امتیاز فیلم آن است که قالب تریلر جاسوسی در همنشینی با یک آدم معمولی از کف جامعه شکل گرفته است. این ایده، نزدیکی بیشتر مخاطب را با روند داستان فراهم میکند و از تصنع و فانتزی حاکم بر فیلمهای مهیج جاسوسی و امنیتی میکاهد. در عین حال فیلم خیلی هم قالب سفارشی نگرفته است و فارغ از جهتگیریهای گلدرشت و آزاردهندهی ایدئولوژیک، یک قصهی تعقیبوگریز جاسوسی را تعریف میکند. فیلم البته به همان سطح معمولی بودن اکتفا میکند و فراتر نمیرود. لوسبازیهای زن و شوهر فیلم، زائد بودن سفر یکی از مأموران به کشوری در آسیای میانه، پایان قابلحدس و غیرغافلگیرکننده، و تزریق اندکی خنگی نامتقاعدکننده به مأمور اسرائیلی (او چهگونه به این راحتی و بدون دردسر از یک موتوری مسافرکش رودست میخورد؟) از جمله نمودهای معمولی بودن فیلم هستند.
من دیگو مارادونا هستم: یک کمدی وودی آلنی و پستمدرنیستی درجهیک از کارگردانی که اصلاً انتظار نمیرفت بلد باشد حتی در ابعاد یک نما بتواند مخاطبش را به لبخند وادارد، چه رسد که باعث قهقهههایی از تهدل به اوضاع و احوال جفنگ خانوادهی داستان در سرتاسر اثر شود. موضوع اصلی باز همان دغدغههای ذهن و عین و خیال و واقعیت و اضطرابهای روشنفکری است، اما این بار با نگاهی هجوآمیز به مناسبات زندگی معاصر. نگاه طنازانهی توکلی به مقولههایی همچون نسل، عشق، خلاقیت، جنون، روشنفکری، تقید، حسادت، خانواده، همدلی و... باعث شده است که فیلم با نقب به ساحتهایی جدی و استخراج مایههای متناقض از دل آن، ابعاد سست بنیادیشان به رخ بکشد. در این میان نوع روایتپردازی فیلم تعیینکنندگی فراوانی در بافت این این درونمایه دارد. این روایت از آن شخصیتی است که در آن واحد هم دارد قصهای را تعریف میکند، هم خودش با واقعیت اقتباس شده درگیر است و هم این داستان را آگاهانه برای کس دیگر دارد مینویسد تا از شر تهدیدهایش خلاص شود. حضور جذاب او در روند روایت و فاصلهگذاریهای مقتضی سبک فیلم، در امتیازدهی به فیلم نقش بالایی داشته است.
یک کار آبرومند
محمدسعید محصصی
افخمی کارش را بلد است. سالهاست که او را به عنوان فیلمسازی میشناسیم که بسیار به سینمای آمریکا دلبسته است و فیلم ساختن با قواعد و مؤلفههای آن نوع سینما را خوب بلد است. حالا او با روباه از همان قواعد و فرمولها بهره جسته برای ساخت فیلمی سیاسی درباره دنیای جاسوسان و مأموران اطلاعاتی. نخستین برداشتی که هر تماشاگری از این اتفاق میکند این است که افخمی فیلمی سفارشی ساخته است. کلمهی «سفارشی» اما در افواه و در میان عامهی اهل رسانه و هنر واژهای مذموم است و در این مطلب اصلاً بر آن نیستم که در مورد خوب یا بد بودن سفارش در هنر چونوچرا کنم، اما میخواهم با فرض «سفارشی» بودن این فیلم نگاهم را به آن بیان کنم: پرسش اصلی این است که آیا این فیلم «سفارشی» آبرومند از کار درآمده است، یا نتوانسته احساسات تماشاگر را با خود همراه کند؟ برای تفاهم بیشتر یادی کنیم از مجموعهی 24 که در مورد یک گروه ضدترور ساخته شده است. تمام قدرت اقناعی آن مجموعه در خدمت ایجاد حسی از تفاهم میان تماشاگر و جک باوئر (کیفر ساترلند) و گروهش قرار گرفته، کسی که در مقابله با دشمنان کشورش تا آخرین درجه میتواند بیرحم باشد. حالا اما بهروز افخمی بدون درافتادن به ورطهی شعار دادن، بدون نمایش چهرهای احمق از مأمور اطلاعاتی دشمن و بدون بزرگنمایی و اغراق از اهمیت مأموران خودی، توانسته چهرهای باهوش، اهل طنز و شوخی، چابک، سازمانمند، حتی مهربان، مجهز به انواع فناوریهای اطلاعاتی و توانا در کاربرد آنها از اعضای دستگاه اطلاعاتی کشور ارائه کرده است. شنیدهام که تنی چند از بازیگران مشهور حاضر نشدهاند در این فیلم بازی کنند، اما همین، شاید یک مفهوم بین سطور در فیلم ایجاد کرده باشد و آن اینکه چه بهتر که افراد اطلاعاتی از مردم عادی تشخیص داده نشوند؛ و این، یک حسن دیگر برای فیلم به شمار میرود. مسلم است که تماشاگر ایرانی از مشاهدهی چنین چهرهای از آن دستگاه نهتنها با آن احساس همدردی میکند، بلکه از تعلق چنین مجموعهای به کشور احساس غرور میکند.
ساده و فاخر
محمد شکیبی
درام اجتماعی ناهید قصة سرراست زنان جوان مطلقه و سرپرست خانوار بهویژه در جوامع بسته و کوچک شهرستانی است که عقاید و پیشداوریهای عرفی و سنتی همچون باری اضافه به مشکلات مالی و معیشتی آنها اضافه شده و شرایط فرساینده و خفقانآوری را به آنان تحمیل میکند. یک داستان سرراست که به همین سادگی و سرراستی به تصویر درآمده و کارگردانی شده، حاصل کار آیدا پناهنده است. اگر این نکته که «بهترین راه و روش تفاخر و جلوهگری سادگی و بیپیرایگی است» همیشه درست نباشد، در مورد ناهید کاملاً درست درآمده است. قصهی فیلم در شهر ساحلی بندر انزلی اتفاق میافتد و کارگردان از تمام نقاط دیدنی و نادیدنی تنها به جاهایی که جغرافیای طبیعی رخدادها و محیط عادی روزمرهی شخصیتهایش هستند، اکتفا کرده و اصلاً به حاشیه نرفته. این پرهیز از حاشیهروی فقط هم محدود به جغرافیای داستان نیست در مصور کردن آن هم نه از حاشیهروی و حرکات فرمالیستی دوربین و صحنه و بازیها خبری هست و نه از حاشیهرویهای روایتی و افزودن خردهرخدادهای جنبی به منظور پرملات کردن ماجراهای اصلی. حتی میشود گفت بهعمد گاهی از مایهها و ملات اصلی داستان نیز کاسته شده و از بعضی رخدادها با اشارههای مختصری عبور کرده است. مثل صحنهای که مردی مهاجم در نقطهی خلوت ساحلی به پسر نوجوان ناهید حمله میکند؛ و بیننده فقط کتک خوردن و مجروح شدن پسرک را میبیند و باقی ماجرا بدون شرح میماند. یا دزدیهای مکرری که در پلاژها اتفاق میافتد و هیچگاه از عاقبت آن سرقتها و سارق چیزی گفته نمیشود و ما فقط این را میدانیم که شوهر سابق ناهید بابت پرداخت بدهیاش به عدهای از اوباش و خلافکاران شهر تهدید به مرگ شده و اگر زنده است، لابد از جایی پول فراهم کرده! همین روش سینماگر را از احساساتیگری بیش از حد لازم و مظلوم یا منفینمایی مفرط شخصیتهای فیلمش مصون نگه داشته و یک فیلم شستهرفته و یک روایت بیزائده را در فرم واقعگرایی اجتماعی به وجود آورده است. ناهید در مجموع از اتفاقهای خوب و بیادعای سینمای امسال بود.
لطفاً مثبت بگویید!
محسن بیگآقا
امسال هم اتفاقهای جالبی در حاشیهی برگزاری جشنواره در برج میلاد به عنوان کاخ جشنواره رخ داد که برخی از آنها عبارت بودند از:
- معلوم نیست چرا مجریانی که روی صحنهی سالن برج میلاد عوامل فیلمها را معرفی میکنند، هیچوقت لباس رسمی نمیپوشند. اما فقط این نیست. اظهار نظر آنها هم جالب است. یک مجری رو به تماشاگران میکند و میگوید: «به نظرم میاد مردی که اسب شد کار متفاوتیه.» و از مجریانی میشود که بر خلاف همهی مجریان جهان، نقد شخصی هم میدهند!
- شاید از خودتان بپرسید چرا این همه فرد غیرمنتقد و غیررسانهای در برج میلاد حضور دارند. به دلیل مشکلی برای کارتم به دفتر یکی از دستاندرکاران جشنواره رفتم. در آنجا دیدم که یکی از مجریان تلویزیون یکی از مسئولان حراست را چنان به فحش بسته، که مخاطبش حیرتزده برجامانده. مجری معتقد بود معنی ندارد که کسی هنگام ورود به برج میلاد از او کارت طلب کند و اگر چنین کاری تکرار شود، به خاطر این جسارت، مسئول حراست شغلش را از دست خواهد داد! مسئول حراست بهتزده شده بود. نتیجهی این دعوا این بود که از روز بعد آن مجری بدون دردسر با همراهانش به برج میلاد میآمد. البته معلوم بود که به حرف حراست گوش کرده و کارت گرفته بود!
- در برج میلاد همین که از سالن بیرون میآیید، دوربین و پروژکتوری روی چهرهتان میافتد. شما دعوت به مصاحبه میشوید، اما قبل از شروع مصاحبه، به شما میگویند: «فقط اگر مثبت بگویید، پخش میشود. ما برای حمایت از فیلمها اینجا هستیم!»
- یکی از بازیگران پدر آن دیگری وقتی روی صحنه رفت، گفت: «از اینکه افتخار بازی در فیلمی از کارگردان اتوبوس شب را داشتهام، بسیار خوشحالم.» در حالی که کارگردان اتوبوس شب کیومرث پوراحمد است و صمدی فیلم اتوبوس را ساخته است. این میزان اطلاعات عمومی از کسی که حرفهاش سینماست آدم را به آیندهی سینمای ایران امیدوار میکند!
- امسال پخش شدن منتقدان و عدم حضور بسیاری از آنها در جشنواره محسوس بود. هم جای بیشتری در سالن مرکز همایشهای برج میلاد خالی بود و هم عکسالعملها هنگام نمایش فیلمها طبیعیتر بود. اگر در سینماهای دیگر هم امکان تماشای بخشهای دیگری نظیر نگاه نو و هنروتجربه فراهم شود، برج قطعاً باز هم خلوتتر خواهد بود.
- نشستهای مطبوعاتی امسال با تلاش همکاران انجمن منتقدان مرتبتر از قبل برگزار شد. با این حال، گاه دیدیم که بانوی بازیگر/ فیلمسازی از اینکه به عنوان کارگردان جدی گرفته نمیشود، شاکی شد و ابوالحسن داودی هم از نگرانیهای دلواپسان عرصهی سینما گفت. اما هنوز اتفاقی که سال گذشته از چشمها دور ماند، از همهی اینها ویژهتر بود: در نشست مطبوعاتی فیلم چند مترمکعب عشق تدوینگر پرکار سال، سپیده عبدالوهاب، سؤالی از هایده صفییاری دریافت کرد که بسیار تیزبینانه به نمایی در ابتدای فیلم اشاره کرده بود که از فصلی دیگر کنده و جاسازی شده بود. وقتی مجری جلسه خواست توضیح بدهد، عبدالوهاب گفت: «متوجه شدم. خودم منظور مادرم را متوجه شدم!» و لحظاتی نشست بین مادر و دختر، دو تدوینگر خوب سینمای ایران، جریان داشت.
- جایزههای امسال هم توزیع شدند و مخالفان و موافقان خود را داشتند. جرج کلونی در مراسم گلدن گلوب امسال نکتهی جالبی درباره جایزهها گفت: «تا وقتی نامزد دریافت جایزه هستی، همه به چشم یک برنده به تو نگاه میکنند، اما وقتی اسمت را نخواندند، یک بازندهی مطلق هستی که دیگر کسی به سراغت نمیآید!»
تراکم موسیقیهای خوب در روزهای آخر
سمیه قاضیزاده
در آخرین روزهای جشنواره در حالی که جمعیت تماشاگران برای تماشای فیلمها کمتر میشود، موسیقی فیلمها حالوهوای بهتری پیدا کردهاند. البته در میان این موسیقیها گاه اتفاقات غیرمنتظرهای هم رخ میدهد که یکی از اصلیترینهایش حضور شهرام ناظری در اجرای تصنیف تیتراژ پایانی ایرانبرگر است. موسیقیای نسبتاً خوب روی فیلمی ضعیف. تعجبم بیشتر از این است که چرا استاد ناظری که این همه سال در سینمای ایران حاضر نشده بود حالا اجرای ترانهی چنین فیلمی را به عهده گرفته که داستانی سردستی دارد؟ جدا از این باید به حضور سعید انصاری آهنگساز جامهدران اشاره کرد که از آهنگسازان قدیمی و بسیار خوب سینمای ایران است که چند سالی است بسیار کمکار شده، اما برای جامهدران موسیقی زیبایی نوشته. او ساکسیفون را پایهی کارش قرار داده که ترکیب صدای آن در کنار زهیها شنیدنی شده. همینطور است موسیقی نزدیکتر که اثر کریستف رضاعی است و فضای چندگانهی فیلم را با استفاده از تعداد محدودی ساز بهخوبی به زبان موسیقی ترجمه کرده است. در ادامه نگاهی کمی طولانیتر به موسیقی چند فیلم دیگر:
در دنیای تو ساعت چند است؟: کریستف رضاعی برای اولین ساختهی صفی یزدانیان موسیقیای ساخته که آن را علاوه بر وجوه تصویری و داستانی، از نظر موسیقایی هم بهیادماندنی کرده. این آهنگساز دورگهی ایرانی- فرانسوی قطعاً بهترین انتخاب برای ساخت موسیقی در فضایی است که بارها در آن دیالوگهایی به زبان فرانسه گفته میشود و کلاً حالوهوای فیلم را تحت تأثیر قرار داده است. اما انتخاب هوشمندانه و در عین حال عاشقانهی یک ترانهی قدیمی روسی و گذاشتن شعر رشتی روی آن چنان خاطرهانگیز از کار درآمده که خیلی بعید است تماشاگری موقع خروج از سالن این ملودی شنیدنی را از یاد برده باشد. شاید نقش این ملودی که اصل آن ساختهی رضاعی نیست اصالت اثر را زیر سؤال ببرد اما موارد بسیار زیادی در موسیقیهای مهم فیلم وجود دارد که اقتباسی هستند؛ از در حالوهوای عشق و فهرست شیندلر در سینمای جهان بگیرید تا بازمانده و امام علیع در سینما و تلویزیون خودمان. دلیلش هم واضح است چرا که آهنگساز با استفاده از یک ملودی زیبا و در عین حال کمتر شنیدهشده که در خاطرهی جمعی جایگاه خوبی دارد موسیقیای میسازد که میتواند فضای فیلم را بهزیبایی رنگآمیزی کند. شک ندارم که اگر در دنیای تو ساعت چند است؟ در بخش سودای سیمرغ حضور داشت، موسیقیاش میتوانست یکی از بختهای اصلی سیمرغ باشد. موسیقیای هم که حجم قابلقبولی داشت، هم بخشهای باکلام و هم لهجهی محلی. استفاده از سازهایی چون ماندولین حالوهوایی تازه به موسیقی این فیلم بخشیده بود.
چاقی!: موسیقی امیر توسلی از همان ابتدا لو میدهد که فضای فیلم قرار نیست درباره چاقی باشد و عاشقانهای است که در ادامه خواهیم دید. امیر توسلی که خود پیانیست است و اجرای سازهای الکترونیک را هم عهدهدار بوده قطعهای رمانتیک را برای معرفی موسیقیاش - و البته فضای کلی داستان - برای تیتراژ در نظر گرفته تا مخاطب بداند که در انتظار دیدن چه تصاویری است. او برای شخصیت و داستان شخصی و عاشقانهی امیر (علی مصفا) کلارینت را در نظر گرفته که هم صدایی مردانه دارد و در عین حال لطیف است. هم صدایی رسا دارد و هم آرام. یعنی چیزی مشابه آنچه که از تصویر و صدا و شخصیت امیر سراغ داریم. در کنار کلارینت که صدایش گاه در همهمهی باقی صداها شنیده میشود، پیانو هم نقشی محوری دارد و ملودیهای زیبا مینوازد. در کنار اینها استفاده از سازهای ایرانی و همچنین آواهای زنانه به فضاسازی کلی موسیقی کمک کرده و کارکرد دراماتیک آن را هم تعریف کرده است. موسیقی چاقی! یکی از شنیدنیترین و شیرینترین موسیقیهای جشنوارهی امسال بود که شنیدنش حتی بدون تماشای تصاویر فیلم هم لذتبخش است.
فرار از قلعهرودخان: دلیلی ندارد که موسیقی یک فیلم کودک و نوجوان فضایی صرفاً کودکانه داشته باشد و در آن تنها از سازهای موسیقی کودکان - ارف - استفاده شده باشد. اتفاقاً سالهاست که این سنت در سینمای کودک جهان ورافتاده و برعکس موسیقی برخی از این فیلمها مثل ای. تی. یا جومانجی از موسیقی فیلمهای مطرح سالهای خود بودهاند. اما در ایران همچنان برخی از آهنگسازان اصرار به استفاده از سازها و اصواتی محدود در ساخت موسیقی فیلمهای این گروه سنی خاص دارند. خوشبختانه موسیقی فرار از قلعهرودخان صد در صد ارکسترال است و از آهنگسازی که شهره است به استفاده از ارکسترهای بزرگ. بهزاد عبدی که به عنوان یکی از اصلیترین آهنگسازان فیلمهای پرخرج سالهای اخیر شناخته میشود امسال ساخت موسیقی یک فیلم کودکانه را به عهده گرفته و در ساخت آن در عین حال شخصیت آهنگسازی خودش و سبک ویژهاش را از خاطر نبرده است. در لحظات تعقیبوگریز بچهها در میان جنگل، روستا، قلعهرودخان و... او قطعات خوبی نوشته که به کمک سرعتبخشی به ریتم فیلم آمدهاند. اما بهترین لحظه موسیقی این فیلم صحنهای است که پنج دانشآموز فراری پایشان به دریا میرسد و روی تصاویر اسلوموشن با استفاده از سلوی پیانو و صدای زمینه سازهای زهی ملودی بسیار زیبا نواخته شده و شنیده میشود. موسیقی فرار از قلعهرودخان نشان داد که بهراحتی میتوان با استفاده از یک ارکستر بزرگ کامل بدون بهره بردن از سازهای الکترونیک و صداسازیها و سمپلهای فراوان موسیقیای نزدیک به روح یک فیلم کودکانه ساخت و از آن لذت برد.