اولین روز جشنواره در سالن رسانه در برج میلاد سوتوکور برگزار شد و فیلمها هم چندان شوقی در مخاطبان و منتقدان ایجاد نکردند، اما در مقابل و در سینماهای مردمی دو فیلم ایرانبرگر (مسعود جعفریجوزانی) و عصریخبندان (مصطفی کیایی) توجه زیادی برانگیختند و در همان اولین روز نمایششان به سانسهای اضافه رسیدند.
بیبرنامگی در برگزاری این دوره نکتهی مهم و وجه آشکار روز اول بود. البته جشنوارهی فجر همیشه با قدری آشفتگی و بیبرنامگی همراه بوده، اما در این دوره از این جهت که قوانین جشنواره عوض شده و الگوهای تازهای در حال آزمونوخطاست این بیبرنامگی بیش از گذشته به چشم میآید. نمونهی بارزش وضعیت کارتهای منتقدان و اهل رسانه است که به شکلی آشفته و نامرتب و اغلب جابهجا صادر شده و به سرگردانی خبرنگاران در سالن رسانه و سینماهای مردمی منجر شده است. مثلاً کسی که متقاضی حضور در برج میلاد بوده بهاشتباه کارت سینما فلسطین را در دست دارد و خبرنگاری که برای ده روز حضور در سینما فلسطین برنامهریزی کرده با کارت سینما آزادی گیر افتاده است. در روز اول سعی شد تعدادی از این اشتباهها تصحیح شود، اما هنوز عدهی زیادی از منتقدان و خبرنگاران بلاتکلیفاند. از سوی دیگر جلسههای مطبوعاتی پس از نمایش فیلمها هم در روز اول چند بار جابهجا شدند و مثلاً برای سانس آخر حدود نیمهشب جلسه برگزار شد؛ آن هم خیلی سریع و در سالنی خلوت! جالب است که امسال برگزارکنندگان جشنواره با این توجیه که جشنواره باید خلوتتر و برگزاریاش منظمتر باشد، هم بخش بینالملل و بازار فیلم و چند بخش مرتبط با آن را حذف کردهاند و هم تعداد فیلمهای بخش مسابقه را به مقداری کمتر از سال گذشته رساندهاند. این تغییرات با این توجیه انجام شده که جشنواره منظمتر برگزار شود، وگرنه اگر قرار است همه چیز مثل سابق باشد چرا سینمای ایران باید این قدر هزینه بدهد و مهمترین جشنوارهاش را به رویدادی محلی تبدیل کند؟ لااقل در ازای بیبرنامگی فعلی، تعداد فیلمهای داخلی و خارجی هم بالا میرفت که برگزاری این دوره از دو سر ضرر نباشد.
در روز اول فیلمهای ناهید (آیدا پناهنده) و ارغوان (امید بنکدار، کیوان علیمحمدی) بیشترین توجه را برانگیختند و سپس بوفالو (کاوه سجادیحسینی) به نمایش درآمد که البته نقدهای مثبت و منفی زیادی داشت و نظرها دربارهاش یکدست نبود. از روز دوم با آمدن فیلمهای تازه و فیلمسازان سرشناستر رقابت گرمتر میشود و احتمالاً اتفاقهای قابل توجهتری در راه خواهد بود. البته اگر همهی فکر و ذکر اهل رسانه پیدا کردن صندلیشان و حل مشکل کارتها نباشد!
یک فیلم؛ یک سکانس
چهارشنبه 19 اردیبهشت: تلخ چون قرابهی زهر...
هوشنگ گلمکانی
دخترک فقیر درمانده برای دریافت کمکی که وعده داده شده به محل دریافت کمک آمده اما فرد خیر میگوید قول بخشی از مبلغی را که برای کمک به یک نیازمند در نظر گرفته ناچار شده به کس دیگری بدهد، و حالا او هم قرار است بیاید. اگر چنین شود با نصف آن مبلغ کار این دختر نیازمند راه نمیافتد. موقعیتی دشوار است. هم برای او، هم برای مرد نیکوکار که فرد نیازمند دیگر را از قبل میشناخته و دینی نسبت به او احساس میکند، هم برای آن زن نیازمند دوم که کارگر فقیری است که شوهرش فلج شده و پول را برای درمان او میخواهد. اما شوهر که دریافته منبع این کمک کیست، رضایتی به دریافت آن ندارد.
مرد خیر به دختر نیازمند پیشنهاد میکند نیمساعتی بیشتر منتظر بمانند تا نیمی از مبلغ را به زن کارگر بدهد، و دختر با آن که میداند با نصف آن مبلغ مشکلش (برای پرداخت دیهی شوهر دربندش) راه نمیافتد، ناچار است بپذیرد. زن کارگر در حال کلنجار با شوهرش نمیتواند بهموقع خودش را به محل قرار برساند و ناچار به تماس مرد خیر هم جواب نمیدهد. مرد خیر گمان میکند که زن کارگر به دلیل تاریخچهی روابطشان نخواهد آمد و سرانجام کل مبلغ را چک میکشد و به دختر میدهد. دختر ناباورانه چک را میگیرد و میرود، در حالی که مرد از پنجرهی دفتر کارش رفتن او را تماشا میکند. دختر در آن سوی خیابان، همان جور که میرود، برمیگردد و نگاهی به سوی ساختمانی میاندازد که دفتر کار مرد خیر قرار دارد. انگار هنوز این موهبت را باور ندارد و شاید تصور میکند همین حالاست که مرد به دنبالش بدود و رؤیایش را باطل کند. اما این اتفاق نمیافتد. او میرود که با این پول مردش را خلاص کند و شاید زندگیاش را سامان دهد.
مرد خیر هم چند دقیقه بعد، دفتر کارش را ترک میکند، ولی ما در همان جا میمانیم تا پشت این درِ بسته بشنویم که تلفن دفتر زنگ میخورد و زن کارگر در پیامگیر اعلام میکند که برای راضی کردن شوهرش گرفتار بوده و نتوانسته بهموقع بیاید و حالا در راه است؛ دارد میآید. اما میدانیم بر سر آن مبلغ – که مردی با توانایی اندک یک آدم متعلق به طبقهی متوسط به دلیلی مربوط به گذشته برای کار خیری در نظر گرفته و قابل تجدید نیست – چه آمده. ما وضعیت همهی آدمهای درگیر این داستان را میدانیم و موقعیت آن زن کارگر را. بنابراین تماس او تلخی عمیقی را به کاممان میریزد. بهخصوص حالا که، در صبح آن روز 19 اردیبهشت، جمعیتی درمانده و نیازمند را در خیابانی در همین تهران مخوف خودمان دیدهایم که به هوای یک آگهی اعطای کمک آمدهاند. تلخ، تلخ، تلخ... چون قرابهی زهر. تلخایی که تا عمق جان نفوذ میکند.
روز اول جشنواره و دو فیلم قابل تأمل
نگاه به روبرو
رضا حسینی
من میخوام شاه بشم/ مردی که میخواست سلطان باشد: هر سال افسوس ندیدن مستندهای برگزیدهای را میخوردم که همزمان با فیلمهای پرشمار بخشهای مختلف سینمای ایران در سالنهای کوچک و فرعی برج میلاد به نمایش درمیآمدند. اما خوشبختانه امسال با حذف چند بخش جنبی، جدول نمایش سبک شد و جا برای آثار منتخب سینمای مستند باز شد؛ فیلمهایی که بارها شنیده و دیده بودیم که از آثار داستانگو و بهاصطلاح جریان اصلی سینمایمان جلوترند و بهتر قصه میگویند؛ و البته به تبع آن معدود مخاطبانشان را بهتر درگیر و سرگرم میکنند. این وضعیت در روز اول جشنواره و برنامهی نمایش فیلمهای برج میلاد اتفاق افتاد و من میخوام شاه بشم به کارگردانی مهدی گنجی (که صدابرداری و تصویربرداری را هم خودش انجام داده است) بهترین فیلم روز اول جشنواره سیوسوم بود. به طور طبیعی این موضوع به معنی بینقص بودن این مستند سینمایی نیست اما اگر آن را با آثار داستانی نصفهنیمهی روز اول مقایسه کنیم میبینیم که دستکم از نظر ساختار و روایت بهتر از ناهید، ارغوان و بوفالواست.جالب است که سه فیلم یادشده با وجود اینکه نام و لقب شخصیتهایشان را در عنوان یدک میکشند و پیشاپیش به ما میگویند که با درامهای شخصیتمحوری طرف هستیم، نمیتوانند در پرداخت این شخصیتها یا در کل شخصیتهای اصلیشان موفق عمل کنند و به همین دلیل است که هر کدام درمقطعی تماشاگرشان را از دست میدهند؛ اما در مستند من میخوام شاه بشم، عباس برزگر به عنوان شخصیت مرکزی معرفی میشود و مخاطب خیلی زود کنجکاو و خواهان آشنایی بیشتر با او میشود. عباس به عنوان مرد بیسواد اما جاهطلبی که رؤیاهای واقعاً نامتعارف و ظاهراً دور از دسترسی دارد یک شخصیت تمامعیار است؛ کسی که بعد از تماشای فیلم و بهواسطهی این آگاهی که اثری از سینمای مستند را دیدهایم، همچنان کنجکاو سرنوشت و آیندهی زندگیاش باقی میمانیم. آیا دلیل این موضوع به موضوعی جز تصویر باورپذیر و صادقانهای برمیگردد که این مستند از شخصیت مرکزیاش ترسیم میکند؟
من میخوام شاه بشم با انعکاس تصویر مرد نیمهبرهنهای، عباس برزگر،در آب آغاز میشود که دارد از رؤیاهایی ظاهراً دستنیافتنی حرف میزند و اینکه میخواهد شاه باشد. فیلم از همین اولین تصاویرش نشان میدهد که دستکم در لحظهها و نقاط مهم روایت به فکر تصویرسازی مؤثر هم هست و میخواهد از جنبههای مختلف عیارش را بالا ببرد. دوربین از تصویر موجدار و نامشخص عباس، که رویآب منعکس شده، شروع میکند و به قامت استوار او میرسد که مثل کوه پشت سرش پرصلابت است. انگار او ناگهان از آب برمیآید و در مقابل دیدگان ما قرار میگیرد تا خودش و دنیای بزرگش را به ما ثابت کند. عباس از هدفهای بزرگش میگوید و باشیرجه رفتن در آب از دل دریاییاش خبر میدهد و اینکه مرد عمل است. در ادامه و در قالب ساختاری سنجیده گام به گام با عباس و خانوادهاش آشنا میشویم و از سیر موفقیت او میشنویم؛ مردی که شاید با وجود همهی موفقیتهای چشمگیرش همچنان تا پایان راه به حرفهایش بخندیم و حتی او را مجنون تلقی کنیم؛چون مرد میانسالی است که فیلمهای هری پاتر را تماشا میکند و در فکر ساختن نوعی ماشین زمان است. عباس برزگر به عنوان نمایندهای از انسانهای بلندپرواز نمیخواهد انعکاس ناواضحی بر سطح آب باشد، بلکه میکوشد مثل کوه رفیعی در تاریخ ماندگار شود و خودش میگوید که بهای آن را هم خواهد داد، حتی اگر به قیمت خانواده یا جان خودش تمام شود.
ارغوان/ قصهگویی به سبک ایرانی: کیوان علیمحمدی و امید بنکدار در فیلم جدیدشان سعی کردهاند قصهگویی را در اولویت قرار دهند و از فضای فیلمهای قبلیشان فاصله بگیرند؛ آثاری که بجز فیلمهای سینمایی شامل تولیدات تلویزیونی و مستند هم میشود و در هر حال بیتوجه به ژانر (آسمان سیاه شب؛ مستندی درباره بیماران آلزایمری که بعضی از جلوههای بصری خاصش در آن ایام یادآور ایدههای تکنیکی و فرمی سین سیتی بود!)یا بدون در نظر گرفتن مدیومشان (سریال حیرانی؛ که هیچ توجیهی برای پخش از یک شبکهی دولتی با هدف جلب عموم مخاطبان نداشت) فرم در آنها غالب است و حرف اول را میزد. از این رو وقتی شنیدیم که این دو کارگردان تجربهگرا میخواهند یک عاشقانهی قصهگو بسازند، طبیعی بود که کنجکاو دیدن نتیجهی تغییر مسیرشان باشیم.
ارغوان شاید از نظر دقت روی جزییات، یک تولید پروسواس باشد و به لحاظ ادای دین به دیگر قالبها و آثار هنری برخی را هیجانزده کند اما بیتردید یک اثر داستانگوی متعارف با فرازوفرود دراماتیک نیست. قصهگویی بر خلاف آنچه به نظر میرسد و خیلی ساده بر زبان جاری میشود، اصلاً کار سادهای نیست. اگر تاریخ سینما را مرور کنیم میبینیم که در میان سیل انبوه تولیدات سالانه در هالیوود هم با کلی فیلم مدعی داستانگویی طرفیم که لزوماً بینقص نیستند و اغلبشان را میتوان بهراحتی فراموش کرد. ارغوان بعد از معرفی اولیهی شخصیتها و موقعیت اصلی داستانش متوقف میشود و به جای حرکت طولی، در عرض گسترش مییابد.در نتیجه تماشاگر همواره از فیلمسازان جلوتر است و بهراحتی میتواند ادامهی داستان را پیشبینی کند. فیلم در بخش پایانیاشبه معدود سؤالهای بیپاسخ و مسائلی که شاید برای گروه کوچکی از تماشاگران مبهم مانده باشند هم جواب میدهد تا تعریف خاصی را از یک اثر داستانگو ارائه دهد. بعد از فیلمنامه (که بر اساس داستان کوتاهی از علیاکبر حیدری شکل گرفته و خود گویای کمبود مصالح داستانی فیلم است) بزرگترین ضعف فیلم متوجه انتخاب بازیگران و بازیهای فیلم است.
نگاهی به سه فیلم روز اول
جای خالی قصه
علی شیرازی
بوفالو: فیلم با طرح یک گره داستانی در حالوهوا ( نه فضای) شبه وسترن آغاز میشود. پسر جوانی که تناسب سنیای با همسرش ندارد غرق میشود در حالی که کیفی پر از طلا را هم که به اختصار اشاره میشود دزدی است با خود به زیر آب در مرداب انزلی برده و جسدش آنجا گیر کرده است. این گرهافکنی بیننده را امیدوار به تعقیب فیلم و داستانش میکند اما هرچه میگذرد فیلمنامه «ملات» کم میآورد و بیش از حد کش میآید. پایان فیلم نیز (مشاهدهی جسد پرستویی به جای جوان غرقشده) مثلاً میخواهد غافلگیرکننده باشد که به دلیل چیده نشدن زمینههای لازم این اتفاق نمیافتد و تماشاگر بوفالو را بیشتر به عنوان فیلمی که حداکثر ظرفیت ساخت اثری نیمهبلند را داشته مینگرد که در وضعیت فعلی کشدار از آب درآمده است.
ارغوان: بنکدار و علیمحمدی پس از دو تجربهی فرمگرایانه و روایت مدرن با شبانه و شبانهروز این بار قصد کردهاند تا داستانی کلاسیکتر را در ارغوان عرضه کنند.منتها اینجا نیز آن سلیقه و دیدگاه حاکم بر دو ساختهی قبلیشان همچنان بر فضا و ساختار فیل رسوخ کرده است. همان حرکتهای آرام دوربین، همان افههای صوتیای که هر چند دقیقه یک بار بر صحنهها آوار میشود و خلاصه، اگرچه قصهای در کار است و در زمان حال و گذشته به هر حال تماشاگر را درگیر میکند اما انگار این زوج فیلمساز نمیخواهند بهآسانی دست از آن روند بردارند.حدود یک ساعت اول با نوعی کنجکاوی در زمینهی اینکه سرانجام آدمها چه خواهد شد میگذرد اما با بازشدن تدریجی گرههای داستانی مشخص میشود که دستمایهی اولیهی ارغوان چیزی فراتر از فیلمهای عامهپسند دههی چهل نیست؛ از آنهایی که زندهیادان آرمان و هوشنگ بهشتی به نقش پدرانی ظالم و هوسباز کانون خانوادهای را نابود میکنند و در پایان فیلم نیز نادم از کرده خویش در انتظار گذشت زن یا فرزند دست به التماس و زاری میزنند.
ناهید: فیلمی سرراست و قصهگو که با کمرنگ شدن طیف چنین فیلمهایی در سالهای اخیر سینمای ایران وجودش غنیمت است. فیلمساز با انتخاب لوکیشن شمال و بندر انزلی کوشیده است نوعی تلطیفشدهتر از «تنگنا»ی «زنانه»ای را که شخصیت اصلی فیلم با آن درگیر است به نمایش بگذارد. ضمن اینکه موفق میشود از هر دو شخصیت مرد فیلم کاراکترهایی باورپذیر ارائه کند. البته صحنههای قبل و بعد از مرگ مادر تا حدی کشدار شده و به ریتم قصه لطمه وارد کرده است اما آنچه مهم است آبدیدگی تدریجی کارگردان زنی است که هرچند زبانش گزندگی بنیاعتماد را ندارد اما به اندازهی تهمینه میلانی هم یکسویهنگر نیست و به اندازهی پوران درخشنده اسیر احساسات و سانتیمانتالیسم نمیشود. در فیلم صحنههای مثالی زیادی وجود دارد که قدرت کارگردان را نشان میدهد و ما را به آینده امیدوار میکند. مثلاً زمانی که اتومبیل حامل ناهید (ساره بیات) و مسعود (بازغی) از دفترخانهی محل عقدشان به مقابل خانه میرسد، از پشت شیشهی ماشین (در حالی که عروس و داماد آن را ترک کردهاند) تصویری مهآلود را از آدمهای در حال خوشحالی کردن میبینیم که نشان از ابهام در رابطهی آیندهی دو عاشق دارد. ثانیههایی بعد هم به یکباره برفپاککنهای همین شیشه شروع به حرکت میکنند که اشارهای تلویحی به تهدیدهای پیش رو است.
میماند موسیقی فیلم (محمد پوستی؟) که در رویکرد این سالهای سینمای ایران ما را نسبت به آینده این رشته، دچار نگرانی میکند. زمانی صدای همه از زیاد بودن بیش از حد حجم موسیقی در فیلمهای ایرانی درآمده بود. در زمان رونق آن سلیقه و نگاه استفاده فراوان از موسیقی در بیشتر صحنههای فیلمها کسانی مثل زندهیاد حسین واثقی در سینمای قبل از انقلاب و همچنین بسیاری از آهنگسازان پس از انقلاب، بابهانه و بیبهانه ملودیهای سنجیده و ناسنجیده بسیاری را در فیلمشان میگنجاندند. حالا با شنیدن و دیدن موسیقی ناهید انگارفقط میبینیم که تعداد صحنههای باموسیقی کم شده و حسابشدگی خاصی را در انتخاب، تنظیم، اجرای ملودیها و زمانبندی مشاهده نمیکنیم. منظور اینکه رویکرد جدید نه فقط بایستی با دقت در این گونه موارد همراه باشد، در این شرایط اندیشیدن به جنس و کیفیت ملودیهای اندکْ بسی بیش از جاهایی از فیلم که قرار است در سکوت موسیقایی برگزار شوند وقتگیر و همراه با صرف انرژی خواهد بود.
نگاهی به موسیقی فیلمهای روز اول
نواها و نغمههای گوشنواز
سمیه قاضیزاده
ارغوان: در فیلمی دربارهی موسیقی طبیعی است که موسیقی متناش موسیقی خوبی باشد آن هم وقتی پای دو کارگردان چون کیوان علیمحمدی و امید بنکدار وسط باشد که پیوسته به زیباییشناسی تصاویر و خوشآوایی فیلمشان بها میدهند. خوشبختانه آهنگساز تمام تلاشش را به کار بسته تا موسیقیای در حالوهوای موسیقایی فیلم بسازد. عنوانی که از ابتدا برای آهنگساز با تیتراژ بالا میآید یک رهبر ارکستر هم ضمیمهاش است که باز تاکیدی است مضاعف روی اهمیت ویژهای که سازندگان فیلم برای موسیقی قائل بودهاند. از آنجا که دو ساز اصلی که در فیلم رویشان زیاد مانور داده میشود و در اصل قصه از آغاز تا پایان نقش اساسی دارند ویولون و پیانو هستند، سازهای اصلی موسیقی متن را هم همین سازها تشکیل میدهند. البته به این دلیل مشخص که شخصیت محوری داستان - ارغوان- نوازندهی ویولنسل است در بخشهایی از موسیقی به صورت خاص صدای این ساز به شکل سلو (که توسط آتنا اشتیاقی نوازندهی حرفهای و در عین حال جوان نواخته شده) شنیده میشود.
بهجز آنسامبل زهی که زحمت روایت کردن بار عمدهی موسیقی فیلم را به دوش میکشد، در جاهایی که شخصیت یگانه درباره گذشتهی خودش و ارغوان صحبت میکند و داستان در فضای خاطرهگویی نقل میشود پای سازهای بادی به میان میآید که کارکرد اصلیشان همین رنگ و لعاب دادن به گذشتههاست. جدا از اینها ملودیهای کیارس هم هرچند تعدادشان و مدت زمانشان زیاد نیست اما با کلیت فیلم همخوانی دارد. کیارس نشان داده که بعد از چندین سال دوری از سطح اول آهنگسازی موسیقی فیلم بازگشت خوبی داشته است.
بوفالو: این اولین باری است که از فرهاد اسعدیان موسیقی الکترونیک میشنویم. پیش از این او اغلب موسیقیهایش در فضای موسیقی کلاسیک یا ایرانی ارکسترال بودند اما این بار اثر او راه تازهای را رفته. بوفالو پر است از لحظات ترس و تردید و از این حیث انتخاب موسیقی الکترونیک به عنوان استایل اصلی موسیقی متن انتخاب خوبی است چرا که ذاتاً پتانسیل فضاسازیهای این چنینی را داراست. بوفالو موسیقی زیادی ندارد اما همین مقدار کم لحظات خوبی را رقم زده. از بهترینهایش میتوان به سکانس غواصی بهرام بوفالو و ترکیب صدای نفسهای عمیقش با موسیقی اشاره کرد. موسیقی تماماً افکتیو که بهجز تیتراژ در هیچ بخشی ملودیک نیست.