بابک حمیدیان در پنجاه قدم آخر یکی از بازیهای خوبش را ارائه کرده و دیگر باید کفهی سنگین کارنامهی سینمایی او را ایفای نقش آدمهای پرانرژی و برونگرا بدانیم. در همین فیلم، طناز طباطبایی هم در نقش یک دختر کرد خوب ظاهر شده اما یکی از کشفهای امسال سلمان فرخنده در نقش جذاب اکبر کاظمی است. پوراحمد پیش از شروع فیلم بر شباهت ظاهری، بازی و صدای فرخنده در نخستین بازی سینماییاش با زندهیاد خسرو شکیبایی تأکید کرد، بازی این بازیگر هم گواهی بر صحت این صحبتها بود و حتی تعمدی هم در کار فرخنده برای آن تداعی دیده میشد؛ نظیر حرکات دست و نگاههای خاص شکیبایی که بازسازی شده بود. اما بازی فرخنده بر خلاف بسیاری از مقلدان، توی ذوق نمیزد و تا انتهای بازیاش در نقش جوانی کاراکتر اکبر کاظمی ریتم خوبی به فیلم بخشیده بود. فقط بازی او در نقش میانسالی این کاراکتر با اغراق توأم بود. گذشته از اینها فرخنده به خودی خود حضوری سمپاتیک در سینما دارد و نیاز چندانی به تأکیدش بر شبیهسازی با شکیبایی نیست.
حمید فرخنژاد جزو بازیگرانی است که کمتر میتواند از قالب «خودش» فاصله بگیرد و فیلمسازان هوشمندتر نیز بر اساس همین ویژگی او نقشهایش را پی میریزند و کارگردانی میکنند. در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو فرخنژاد ابتدا در قالب یک مرد میانسال، کمی کندتر از سن کاراکتر نشان میدهد و جالب اینکه وقتی فیلم به راه میافتد او نیز بهتر ظاهر میشود (مثل صحنههایی که فیلمساز میکوشد از شیرینی ذاتی این بازیگر بیشتر بهره بگیرد). اما بازی فرخنژاد و حتی هنگامه قاضیانی که از او هم بهتر بازی کرده، در مقابل درخشش ترانه علیدوستی چندان به چشم نمیآید. بازی علیدوستی در این فیلم از مرز پختگی گذشته و خلاقیتهای تازهای را در کارنامهی او نمایان میکند. پیمان قاسمخانی نیز در یکی از معدود بازیهای کارنامهی کمحجماش، در تعلیق میان کاراکتر فیلم و شخصیت واقعی خودش نمیتواند به بازی مطلوبی دست یابد. اما ترلان پروانه در سنی که حکم گذر از کودکی به نوجوانی را دارد، در زندگی مشترک... مسیر تازهای در پیش گرفته و بیننده را به آیندهی خود امیدوار میکند.
گنجشکک اشی مشی فیلمیست اپیزودیک که قصههایش انگار به ترتیب قوی بودن کیفیتشان پشتسرهم قرار گرفتهاند، در اپیزود اول (نفس) یکتا ناصر در ادامهی گزیدهکاریاش خوب به نظر میرسد اما کار لیلا زارع که حالا به یمن سریال ارمغان تاریکی به تماشاگر عام نیز معرفی شده، به قدرت بازیهای قبلیاش نیست. در اپیزود دوم حسن پورشیرازی ایفاگر همان نقش همیشگیاش یعنی مرد میانسال سنتی و حسابگر است؛ با همان بازی تکراری. فاطمه گودرزی نیز پس از چند سال غیبت از سینما به قدرت بازیهای قبلیاش ظاهر نشده اما نگار نیکخواهآزاد (دختر کارگردان) نمرهی قبولی میگیرد. اپیزود سوم (بنبست) اما بیشترین لطمه را از بازیگر اصلی و نوجوانش میخورد و عجیب است که کارگردان/ بازیگر باتجربهای همچون مسعود کرامتی به اجرای اتودهای ضعیف این بازیگر در برداشتهای نهاییاش جلوی دوربین رضایت داده و حاضر به ادامهی همکاری با او شده است.
واگذار کردن و متقابلاً پذیرفتن نقشی که قبلاً ویوین لی و مارلون براندو با آن درخشیدهاند به پانتهآ بهرام و امیر جعفری (هم از سوی کارگردان و هم از طرف این بازیگران) در بیگانه از همان ابتدا شجاعت بسیاری میطلبیده که خوشبختانه هر دو طرف از این آزمون سربلند بیرون آمدهاند؛ بهخصوص پانتهآ بهرام، نقش دیوانهوارش را عالی ایفا کرده است. جعفری مدتهاست که در نقشهای جدی نیز همسنگ نقشهای کمدی موفق جلوه میکند و بیحاشیه به راه درستش ادامه میدهد و بازی هومن برقنورد هم پذیرفتنی است. بازی مهناز افشار نیز هرچند نمرهی قبولی میگیرد اما بیشتر برف روی کاجهای همین بازیگر را به یاد میآورد. با این همه نمیتوان چشم بر مسیری که او در سینما طی کرده بست. دختر جوانی که یک دهه پیش «بزک فیلم» محسوب میشد حالا به چنان تشخصی رسیده که فیلمسازان معتبری هر سال به انتظارش مینشینند تا حتماً او در فیلمشان بازی کند و این چیز کمی نیست.
قصهها دربردارندهی مجموعهای از بازیهای مهم و تأثیرگذار است که البته این نکته در بستر سابقهی خوبی که بنیاعتماد در کار با بازیگران دارد چندان عجیب به نظر نمیرسد. قصهها دنبالهای امروزی بر ماجراهاییست که بر شخصیتهای فیلمهای قبلی بنیاعتماد میگذرد و از این نظر، دیدنِ محمدرضا فروتن، گلاب آدینه، مهدی هاشمی و عاطفه رضوی پس از سالها در نقشهای عباس و طوبی (زیر پوست شهر)، حلیمی (خارج از محدوده) و نرگس (نرگس)، هم خاطرهانگیز است و هم تجدید دیداری با گلاب آدینه و عاطفه رضوی؛ دو بازیگر خوبی که سالها بود در فیلمی بازی نکرده بودند. دیدن فروتن در نقشی دقیقاً در ادامهی نقشهای مؤثر و بیتکرار دههی هفتادیاش حسی نوستالژیک در بیننده به وجود میآورد. بقیهی بازیگران قصهها هم خوباند، صابر ابر (که فقط صدایش را میشنویم و چهرهاش پشت پنجره و در نقش مسنتر از خودش پنهان شده)، باران کوثری، ریما رامینفر، شاهرخ فروتنیان و پیمان معادی که البته در ابتدای حضورش در فیلم فقط نادر جدایی نادر از سیمین را به یاد میآورد اما بعداً و با اوج گرفتن داستان، بازی و نقش او هم اوج میگیرد و فیلم و بازی او را به پایانی امیدوارکننده میرساند.
هرچند نام دو بازیگر مشهور مردن به وقت شهریور (فرخنژاد و توسلی) در پوستر و تیتراژ فیلم بالاتر آمده اما فیلم تازهی علیمردانی اثری بهظاهر تینایجری است که نوجوانان و جوانها نقشهای اصلی آن را ایفا میکنند. نوید لایقیمقدم بازیگر نقشِ پسر خانواده بیاستعداد نیست اما فیلم، لطمهای اساسی از انتخاب و بازی صبا گرگینپور بازیگر نقش امجی میخورد که البته در اصل، این لطمهها ناشی از قوام نیافتن فیلمنامه و ناپروردگی موضوع هم بوده است. نازنین بیاتی یک سال پس از درخشش در دربند تا نیمههای فیلم حتی به جا آورده نمیشود و در اولین سالهای حضورش در سینما درمییابد که باید در انتخابهای بعدی دقت بیشتری بکند. حضور خوب هانیه توسلی در چنبرهی فضای عصبی و گیجکنندهی روابط آدمها (که بیننده کمتر از این روابط سر درمیآورد) دستکم به صحنههایی که او حضور دارد آرامشی میبخشد و در نهایت اینکه بازیهای جوانان فیلم، گوشزد دوبارهای است بر اینکه مراحل مشکل قوام شخصیت، انتخاب و هدایت بازیگران و در نهایت ایفای نقش در چنین فیلمهایی اگر درست انجام بگیرد، میتواند تا سالها بازیگرانی جوان و مؤثر به سیاههی فقیر بازیگران خوب در سینما اضافه کند، البته اگر مثل نازنین بیاتی در ادامهی راه به بنبستهایی چون مردن... برنخورند.
نکتهی جالب در فیلم چ دیدن عربنیاست در نقشی که از ابتدای انتخابش همه را کنجکاو کرده بود. این گمانهزنی بیشتر در اطراف احتمال اینکه فیلم مثلاً دربارهی خود دکتر چمران باشد و میزان شباهت و توفیق عربنیا در نزدیکی به این شخصیت، شکل گرفته بود. حالا که چ دیده شده، اساساً چون کارگردانش بیشتر به موضوعهای دیگر میپردازد، میبینیم که هر یک از گزینههای قبلی حاتمیکیا میتوانستند از عهدهی چنین نقشی بربیایند؛ درست مثل خود عربنیا که بر خلاف بیشتر نقشهای عصبی کارنامهاش این بار آرامشی مؤمنانه را به نمایش میگذارد. البته در چ انتخاب و بازی سعید راد به نقش تیمسار فلاحی موفق از کار درآمده است.
لامپ صد فاقد موادی برای درگیر کردن تماشاچی و قرار دادن او در بطن موضوع و داستان است. در چنین فیلمی هرچند محسن تنابنده در جایگاه بازیگری که در همهی صحنهها حضور دارد و بیشتر او را تنها میبینیم، به کمک گریم، نوع گویش و برخی تجربههای موفقش در گذشته میکوشد از پس زورآزمایی با نقش سربلند بیرون بیاید، اما با توجه به بضاعتهای فیلمنامه، میدان زیادی برای مانور او باقی نمیماند. با وجود چنین وضعیتی برای تنابنده، تکلیف ساره بیات، مسعود کرامتی و بقیه که حضوری هر از گاهی در صحنههای این فیلم کمرمق دارند پیشاپیش روشن است.
خط ویژه فیلمی است جوانانه با ریتمی تند که از تعدادی بازیگر جوان و البته جوانانی باتجربه (مثل هانیه توسلی و میترا حجار) بهره میبرد. ویژگی مهم خط ویژه در این است که تقریباً هیچیک از شخصیتها در فیلم، نقش محوری ندارند و همه چیز حول محور ده میلیارد تومان پول میچرخد. اما در همین دایره، تلاش بیشتر بازیگران پذیرفتنی است.
در متروپل مهناز افشار در دومین همکاریاش با کیمیایی (پس از رییس) نخستین قهرمان مؤنث کارنامهی این فیلمساز قدیمی است. اما نقش و فیلمنامه آن قدر خوب نوشته نشدهاند که او بتواند این قهرمان مؤنث را چندبعدی کند. شخصیتهای زن فیلمهای مردمحور کیمیایی (اقدس در قیصر، فاطی در گوزنها، گلچهره سجادیه در دندان مار و رد پای گرگ) بسیار پختهتر و جاافتادهتر از این یکی نشان میدادند. مهناز افشار انگار ناگهان از فیلمهایی با مضمونهای مربوط به طبقهی متوسط، به متروپل پرتاب شده و فیلمساز هم کمترین تلاش را برای تبلور یافتن شخصیت و بازی و نقش او کرده است. اما محمدرضا فروتن پس از چند سال رکود نسبی کارنامهاش، به هر حال با فیلم تازهای از کیمیایی و چند نقش دیگری که در جشنوارهی امسال از او دیدهایم فرصت احیا پیدا کرده و طراوت نسبی خود را به دست آورده است. پولاد کیمیایی هم پس از نقشهای محوریای که در حکم، رییس، محاکمه در خیابان و جرم ایفا کرد این بار با بازی در نقشی فرعیتر فرصت مییابد از حاشیهها دور شود و به اصل بازیگری بپردازد.
لیلاع زارع در با دیگران باز هم نشانی از بازیگر با استعدادی که در فیلمهای اولیهاش از او سراغ داشتیم ندارد. قاضیانی و حمیدیان نیز (البته به همراه زارع) چوب قوامنایافتگی فیلمنامه را خوردهاند اما حسین محجوب و حمیدرضا آذرنگ در همین محدوده هم خوب بازی کردهاند. محجوب روزگاری در پاسخ خبرنگاری که پرسیده بود با تکیه بر کدام جذابیتش به بازیگری روی آورده جواب هوشمندانهای داد - نزدیک به این مضمون که – «جذابیت، فقط امری ظاهری نیست و زوایای پنهان و آشکار فراوانی دارد.» حالا مدتها از زمان اظهار آن نظر میگذرد و بازیگران خوشبرورویی به سینما آمده و فراموش شدهاند اما محجوب همچنان به هنرنمایی و گزیدهکاری مشغول است.
آثار قبلی احمدرضا درویش معمولاً عرصهی هنرنمایی بازیگران بودند و سیمرغهایی را هم برای خسرو شکیبایی، گلچهره سجادیه، پژمان بازغی و کامبیز دیرباز به ارمغان آوردند ولی رستاخیز فیلم بازیگر نیست. مثلاً آرش آصفی در نخستین حضورش بد ظاهر نشده اما چهره و بازیاش چندان همدلی ایجاد نمیکند و همین باعث میشود که فیلم دیر راه بیفتد. اشتباه نشود؛ نقش آصفی در طی فیلم، سیری را از منفی به مثبت طی میکند و نمیتوان انتظار داشت که تماشاگر او را از ابتدا دوست بدارد اما در فیلمی مثل خوب، بد، زشت (سرجو لئونه)، نقش و بازی ایلای والاک (به نقش زشت) دارای ویژگیهایی است که تماشاگر را با همهی شرارتهایش جذب میکند. ایفاگر نقش عباس بن علیع در سیمای کاراکتری که پس از حذف نقش مشابه در سریال مختارنامه نخستین بار است که بر پرده دیده میشود نه خوب انتخاب شده و نه خوب بازی میکند. تنها کسی که در رستاخیز سر جای خود قرار دارد فرهاد قائمیان است. البته بازی او نیز در جاهایی یکدست نیست اما آن قدر طبیعی به نظر میرسد که انگار این لباس از ابتدا بر قامت او دوخته شده است. پرویز پورحسینی هم در تکسکانس حضور پرقدرتش در فیلم، بار دیگر تواناییهایش را به سینمای ایران یادآوری میکند اما درویش باید از ابتدا انرژی بیشتری برای نقشها و بازیگران فیلمش میگذاشت، آن وقت با فیلم تأثیرگذارتری روبهرو میشدیم.
جهانگیر الماسی بازیگر با داشتن سابقهی چند بازی و فیلم موفق در کارنامهاش این امید را ایجاد کرده بود که در نخستین ساختهاش رنج و سرمستی بازیهای خوبی از همکاران قدیم و جدیدش بگیرد اما فیلمنامه و خمیرمایهی رنج و سرمستی از ابتدا چفتوبست لازم را برای برآوردن این پتانسیل نداشته است. البته در همین وضعیت هم شهرام پوراسد که به دیدنش در فیلمها و سریالهای عامهپسند عادت کرده بودیم تا حدودی ما را به آیندهی خود امیدوار میکند.
مهدی عسکرپور توانسته در مهمان داریم تعدادی از بازیهای برتر جشنواره را به ثبت برساند؛ از جمله پرویز پرستویی و آهو خردمند. پرستویی بهترین بازی چند سال اخیرش را در این فیلم کرده است. گریم خوب (در نقشی مسنتر از خودش) به همراه صداسازی مناسب و بازی با بدن و نوع راه رفتن که همه تازگی دارند باعث شده تا با پرستویی جدیدی روبهرو شویم. تلاش او از این نظر ارزشمند است که به دلیل صدا و فیزیک خاصش هر آن احتمال افتادن به ورطهی تکرار را داشته و دارد اما با انتخابهای درست و جا گرفتن مناسب در هر نقش تا کنون از این آسیب بهدور مانده و طراوت خود را حفظ کرده است. آهو خردمند هم پس از یک دهه حضور مجدد در سینما حالا به جایگاهی که در نظر داشت رسیده است. او نیمی از دههی شصت و تقریباً همهی دههی هفتاد را در ایران نبود. زمانی هم که بازگشت تعدادی از همنسلانش به آخر خط رسیده و فراموش شده بودند اما خردمند این بخت را پیدا کرد که پس از سالها دوباره شروع کند و به جایگاه امروز برسد. چیزی که در نسل بازیگران قدیمی میبینیم تلاش بیوقفه و رضایت ندادن به آنچه دارند است.
همه چیز برای فروش ساختهی امیرحسین ثقفی بستر مناسبی فراهم کرده که صابر ابر از قالب همیشگی خارج شود، ابر هم قدر این موقعیت را دانسته و از هر نظر انتخاب مناسبی به شمار میرود. با همهی اینها پرکار بودن آفتی است که هر بازیگری را بر زمین میزند؛ بهویژه که ابر فاقد ویژگیهای ستارهگون است و باید در انتخابهای بعدی سنجیدهتر عمل کند.
ساعد سهیلی خیلی زود به موقعیت ایفای نقش اول رسیده و در چند متر مکعب عشق بد بازی نمیکند. او هم مانند چند سال قبلِ صابر ابر، بدون داشتن فیزیک و ظاهری ویژه، در حال تجربه اندوختن است. ضمن آنکه سهیلی هم که سال پرکاری را گذرانده باید در تربیت صدایش بیش از پیش بکوشد. علیرضا استادی (بازیگر نقش صاحب کارگاه) پس از حضور موفق در بیخود و بیجهت، خوب بازی کرده است. او سالها بازیگر تئاتر بوده و حالا دارد مزد پیگیری، تمرین و مطالعاتش را میگیرد. نادر فلاح (همان احمد رنجهی دوستداشتنی در بیپولی) هم در چند متر... نقش یک پدر افغانی را با لهجه بازی میکند.
میرکریمی در جلسهی پرسش و پاسخ بعد از نمایش امروز گفت که میخواسته یک عارف امروزی را در شخصیت اصلی فیلمش به نمایش بگذارد؛ کسی که کمتر وارد صحبت و توضیح دادن به دیگران میشود و فقط کار خودش را میکند (نقل به مضمون). پرویز پرستویی هم بر خلاف سهیلا گلستانی که بلاتکلیف به نظر میرسد نهایت تلاش خود را کرده و بازیاش پذیرفتنی است اما میرکریمی یک نکته را فراموش کرده است؛ اینکه این (مثلاً) عرفان درونی در تقابل با دیگر کاراکترهاست که شخصیت رانندهی تاکسی را به ادامه دادن به حضورش در سکوت وامیدارد و فیلمساز ناآگاهانه هیچ دلیلی برای سکوت کاراکتر در خلوتش با تماشاگر ارائه نمیدهد و بیننده با پرستویی در نقش آدمی عبوس و افسرده روبهرو میشود. این گونه است که بازی پرستویی همچون مجموعهی فیلم به چشم نمیآید و فرصت خوبی از دست میرود. اتفاقاً در همین محدوده، بازی و نقش شبنم مقدمی مؤثرتر است.
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران مثل بسیاری از فیلمهای خوب، دربردارندهی بازیهایی عموماً حسابشده و موفق است. مهدی فخیمزاده پس از یک دهه غیبت از پردهی سینما بهترین بازی عمرش را در نقش پرویز ارائه میکند. بقیه هم خوباند اما شهین تسلیمی رگههایی از تواناییهایش را رو میکند که تا کنون کمتر از او دیده بودیم.