توتو (فرانچسکو گلسیانو) را در کودکی در جالیز کلم پیدا کردهاند و پیرزنی او را به فرزندی قبول کرده است. پس از مرگ پیرزن توتو را به یتیمخانه میسپارند. وقتی بزرگ میشود از آنجا بیرون آمده و همراه حلبینشینهای میلان روزگار میگذارند. تا اینکه در محل زندگیشان نفت پیدا میشود. رییس طماع آن مکان میخواهد حلبینشینها را بیرون بیاندازد. توتو از روح مادرش کبوتری میگیرد که با آن میتواند آرزوی تکتک حلبینشینها را برآورده کند اما آرامش تنها زمانی به آنها رو میکند که هر یک از حلبینشینها سوار بر جارویی به همراه توتو به سوی آسمان بروند.
معجزه در میلان از واپسین ساختههایی است که همچنان عنوان نئورئالیسم را در سینمای ایتالیا یدک میکشند. اما این بار خیال است که بر واقعیت غلبه میکند. فیلم به زندگی تهیدستانی میپردازد که خیلی زودباور هستند و خیال میکنند همه میتوانند مثل خودشان باشند و قرار نیست فریبشان دهند. توتو به عنوان قهرمان سادهدل فیلم دسیکا بیش از همه چنین تفکری دارد. او با همه سر صلح دارد. دلش نمیخواهد دیگران خصم همدیگر باشند. هنگام دعوای دو نفری که هر یک ادعا میکنند مجسمهی گچی زن رقصنده را زودتر دیده و صاحب آن هستند، توتو دخالت میکند و به آنها توصیه میکند به جای دعوا با همدیگر، از سوت استفاده کنند. همچنین در سکانسی که موبی، مرد متمول آمده تا محوطهی زندگی تهیدستان حاشیهی میلان را تصاحب کند، در مواجهه با آنها پنج انگشت دستش را به آنها نشان میدهد و میگوید من هم مثل شما پنج انگشت دارم. پس از جنس خود شما هستم. وقتی او و پلیسها به حلبیآباد حمله میکنند، توتو در عین ناباوری انگشتان پلیس را با انگشتان خودش مقایسه میکند و اعلام میکند که نباید جنگی در کار باشد!
فیلم بیآنکه بخواهد به جنگ فقیر و غنی اشاره کرده باشد و واقعیات تلخ مناسبات بیرحمانهی اجتماعی را هدف بگیرد، بیشتر مایل است با پرداختن به خیالات از واقعیت فاصله بگیرد. به همین دلیل شخصیتهای فیلم نیز واقعیتی «کارتونی» پیدا میکنند. نگاه کنید به مرد سیاهپوستی که عاشق زن سفیدپوستی است و به سبک داستان معروف او. هنری هر یک آرزو میکنند که به رنگ دیگری دربیاید. توتو با گرفتن کبوتر سفیدرنگی از روح مادر درگذشتهاش، آرزوی همهی تهیدستان را برآورده میکند اما دسیکا در سکانسی نشان میدهد که طمع در آدمی، فقیر و ثروتمند نمیشناسد. یکی از فقرا درخواست یک میلیون لیر از توتو دارد، دیگری دو میلیون و نفر سوم سه میلیون. طمع به جان آنها میافتد و هر کسی بیشتر از دیگری میخواهد و...
فیلم سرشار از سکانسهای درجه یکی است که از همان ابتدای فیلم تماشاگر را به قلاب میاندازند. نگاه کنیم به سکانسی که در هوای بسیار سرد، ناگهان شعایی از نور آفتاب بر زمین میتابد. همه به سوی آن شعاع نور میدوند. هر کسی سعی میکند جایی برای خودش دستوپا کند. سرانجام آفتاب پشت ابر پنهان میشود و جایی دیگر شعاعی دیگر سر بر میآورد؛ یا در سکانسی که تهیدستان به سوی حاشیهی شهر میلان میآیند، در میانشان کسانی یافت میشوند که جایگاه امروزشان را نمیبینند و باورش ندارند. زنی همراه شوهر و دختر بزرگش به محلهی تهیدستان آمدهاند. زن همچنان خودش را نجیبزاده میداند و وقتی توتو از او میخواهد آرزویی کند تا او برآوردهاش سازد، لباس فاخری سفارش میدهد. توتو با آن کبوتر سپید تلاش میکند آرزوی همه را برآورده سازد، از زنی که چرخ خیاطی میخواهد تا پیرمردی که آرزو دارد قدش بلند شود و مردی که لکنتزبان دارد و نمیتواند برای یک شرکت شکلاتسازی تبلیغ کند. او برای دختری که دوستش دارد، خورشید را ظاهر میکند. شاید مهمترین سکانس فیلم، کشف نفت در محلهی بیچارگان شهر میلان باشد. آرامش ساکنان محله (هرچند دروغی است) به این ترتیب بههم میخورد. یکی از ساکنان (همان کسی که از سوی دیگران تحقیر شده و آرزویش داشتن کلاه گرانقیمت است) به موبی خبر میدهد که در زمین او نفت پیدا شده است. خودش با لباسی مجلل به محله میآید. پیداست با فروختن دیگران برای خودش «نمدی از این کلاه» به دست آورده است. اما توتو روی سر همهی مردان محله کلاه گرانقیمت ظاهر میکند و سرانجام تمام کلاهها آن مرد طماع را دنبال کرده و رهایش نمیسازند.
دسیکا در واقع با معجزه در میلان به مخاطبانش میگوید که فضای نئورئالیستی ابتدایی سینمای ایتالیا بهتدریج دارد رنگ میبازد. شاید هیچگاه سردمداران نئورئالیسم به خیالشان هم نمیرسید که واقعگرایی تلخ آثاری مانند پاییزا، رم شهر بیدفاع، آلمان سال صفر یا حتی ساختهی مشهور خود دسیکا دزدان دوچرخه در نهایت به آثاری ختم شوند که فقر را نهتنها مانعی برای رشد آدمها نمیبینند بلکه نسخهای خیالپردازانه برای رهایی شخصیتهای بیپناه میپیچند. از این منظر فیلم دسیکا بسیار به ایدئولوژی آثار چاپلین نزدیکتر است تا ایدئولوژی سینمای نئورئالیسم که واقعیت را بهشدت تبلیغ میکند و پناه بردن به آن را تنها راه رهایی میداند. چاپلین در واقع خیلی پیش از سینماگران متأخر نئورئالیسم ایتالیا و در آثاری مانند روشناییهای شهر دیدگاه رومانتیکی نسبت به فقر اتخاذ میکند. دختر نابینای گلفروش (ویرجینیا چریل) سرانجام خوب میشود و ولگرد ما را باز میشناسد. ولگرد همان ولگرد است و پس از نمای پایانی اصلاً مشخص نیست که چه بر سرش خواهد آمد. توتو و دیگران را سوار بر گاری زندان به شهر میبرند. ادویجه (برونلا بوو) خیال میکند کبوتر را پیدا کرده و میخواهد به دست توتو برساند. روح مادر توتو کبوتر واقعی را به پسرش میرساند. توتو معجزه در میلان را کامل میکند. به همه میگوید هر کدام یک جارو برداشته و سوارش شوند. توتو و ادویجه سوار بر جارو به آسمان میروند. دیگران هم همین کار را میکنند. آنها کجا میروند؟ آیا سرانجام از دست ظالمان گریختهاند؟ پیداست که دیگر روی زمین، جایی برایشان نیست. زمین را ظالمان تسخیر کردهاند. بیچارگان باید به سوی آسمان بروند. باید بگریزند. این پایان، طنز تلخی را نیز در خودش دارد. در واقع دیگر قرار نیست نئورئالیسم به آرمانهای اصلیاش وفادار بماند. تغییرات اجتماعی با چنان شتابی از راه میرسند که دیگر جایی برای آرمانخواهی سینماگرانی مثل ویسکونتی (زمین میلرزد)، فلینی (جاده و تا حدی شبهای کابیریا)، خود دسیکا (دزدان دوچرخه و امبرتو دی) و روسلینی (آلمان سال صفر، پاییزا و رم شهر بیدفاع) برجای نمیگذارند. در این میان شاید تا حدی بتوان روسلینی را مستثنی کرد. او در آثاری مانند سفر به ایتالیا و اروپا 51 سعی کرد بهشیوهی خودش به نئورئالیسمی که دیگر نفس نمیکشید، جان دوبارهای ببخشد.