برای اغلب سینماروها احتمالاً هلنا بونهم کارتر، بازیگر انگلیسی مطرح سینما، همچنان بهسرعت با درامهای تاریخی و اقتباسهای ادبیاش شناخته میشود، از جمله بانو جین (ترور نان، 1986)، هملت (فرانکو زفیرلی، 1990)، هاواردز اند (جیمز آیوری، 1992) و بالهای کبوتر (ایان سافتلی، 1997). با این حال او همچنان در چنین فیلمهایی ظاهر میشود و از نمونههای اخیرش میتوان به فیلمهای کلام پادشاه (تام هوپر، 2010)، آرزوهای بزرگ (مایکل نیوئل، 2012) و بینوایان (تام هوپر، 2012) اشاره کرد.
علاوه بر این، نام و چهرهی او در سالهای اخیر به طور فزایندهای با جهانهای فانتزی عجین شده است که این آوازه را مدیون فیلمهایی مانند سیارهی میمونها (تیم برتن، 2001)، ماهی بزرگ (برتن، 2003)، چارلی و کارخانهی شکلات (برتن، 2005)، سویینی تاد (برتن، 2007)، ترمیناتور: رستگاری (مکجی، 2009)، آلیس در سرزمین عجایب (برتن، 2010)، سیندرلا (کنت برانا، 2015) و البته چهار قسمت پایانی مجموعه فیلمهای هری پاتر است.
اگر نقشهای مکمل بامزه و غیرمنتظرهی او مثل حضورش در باشگاه مشتزنی (دیوید فینچر، 1999) و صداپیشگی در انیمیشنهای استاپموشن محبوبی نظیر عروس جنازه (برتن، 2005) و والاس و گرومیت: نفرین خرگوشنما (نیک پارک و استیو باکس، 2005) را هم در نظر بگیریم، به کارنامهی منتخبی خواهیم رسید که میگوید اگر نام او در عنوانبندی فیلمی ظاهر شود، در اغلب موارد نتیجهی کار دستکم جالب توجه و گاهی فراتر از آن است. این موضوع درباره تی. اس. اسپیوت نوباوه و شگفت، فیلم خانوادگی عجیبوغریب او هم صدق میکند که به صورت سهبعدی فیلمبرداری و ساخته شده است؛ فیلمی بر اساس کتابی از ریف لارسن و به کارگردانی فیلمُساز تحسینشدهی فرانسوی، ژانپیر ژونه که آثاری چون شهر بچههای گمشده (1995) و آملی (2001) را در کارنامه دارد.
هلنا بونهم کارتر در این فیلم نقش یک مادر معمولی را بازی کرده که توأمان حشرهشناسی بلندپرواز است؛ او بهقدری در کار و سوگ تراژدی اخیر زندگیاش غوطهور شده است که نهتنها به اختراع پسر دهسالهاش بیتوجهی میکند بلکه متوجه غیبت او هم نمیشود.
در وهلهی اول چه چیزی باعث شد بازیگر شوید؟
چندتا فیلم بودند که مرا به سینما و بازیگری علاقهمند کردند، بهخصوص فیلمی که عاشقش بودم با عنوان حرفهی درخشان من (جیلیان آرمسترانگ، 1972) با بازی جودی دیویس؛ بازیگری که در این فیلم با او همبازی بودم. فکر میکنم همه چیز در این ایده خلاصه میَشد که دوست داشتم وانمود کنم خودم نیستم. شاید فقط خودم را دوست نداشتم یا از خودم خسته شده بودم. در ضمن، دیگر آدمها برایم جالب بودند و دوست داشتم از کارشان سر دربیاورم. این ایده که بتوانم از خودم فرار کنم و دور شوم، همیشه وسوسهانگیز بود تا اینکه در نهایت فهمیدم اصلاً از خودم نگریختهام! البته دستکم چنین تصوری برای آدم ایجاد میشود که از درون خودش بیرون میآید و درون جلد فرد دیگری قرار میگیرد. فکر میکنم این موضوع به هر حال هیجانانگیز، رهاییبخش و سرگرمکننده است.
با اینکه ابتدا برای بازی در شماری از درامهای تاریخی مشهور شدید، اما در طول سالها در تعدادی از فیلمهای فانتزی هم بازی کردید. علاقهی خاصی هم به فیلمهای فانتزی دارید؟
نه. فکر میکنم این فیلمها بر حسب تقدیر سر راهم قرار گرفتند. آدمهای خلاق و دارای قوهی تخیل را دوست دارم و جذب چنین کارگردانهایی میشوم اما این طور نیست که به عنوان بازیگر، ژانر و گونهی خاصی از فیلمها را دنبال کنم. من بیشتر به شخصیتها یا نویسندگان اهمیت میدهم و اگر پروژه صاحب اعتبار باشد، حتماً جذب آن میشوم.
چه عاملی شما را به حضور در این فیلم علاقهمند کرد؟
خب، فکر میکنم ژانپیر ژونه یک نابغه است و فیلمهایش را دوست دارم. آملی یکی از محبوبترین فیلمهای تمام زندگیام است و همیشه شیفتهی زیباییشناسی آثار ژونه بودهام. من همیشه عاشق کتابها و کتابچههای «دستساز» او (شامل عکسها و بریدههایی از روزنامهها و...) بودهام و در کل شیوهی نگاهش به جهان را دوست دارم. او در هنگام نگارش فیلمنامه به من ایمیل زد و گفت نقشی را برای من در نظر گرفته است و بر اساس من دارد آن را مینویسد؛ میخواست ببیند من هم علاقهای به این همکاری دارم یا نه. شانسم را باور نمیکردم. رؤیای من محقق شده بود و او داشت نقشی را بر اساس ویژگیهای من در فیلمنامه سروشکل میداد. علاوه بر این، کنجکاو این موضوع شدم که فیلم به طور اختصاصی با قالب سهبعدی ساخته میشود. شیوهی استفادهی ژونه از این قالب، برای ورود به ذهن یک شخصیت را هم دوست داشتم. در قالب سهبعدی واقعاً جادویی، شاعرانه و کاملاً مسحورکننده است.
با اینکه فیلم شماری از عناصر فانتزی را در خود دارد، شخصیتی که شما بازی میکنید (مادر پسرکی که یک ماشین خاص اختراع میکند و تنهایی عازم سفری طولانی برای دریافت جایزهاش میشود) فقط کمی غیرعادی است و در مجموع میشود او را یک زن معاصر معمولی هم دانست. برای شما بازی در چنین نقشی در مقایسه با نمونههای آشکارا غیرطبیعیتری که در سالهای اخیر بازی کردهاید، چالشبرانگیزتر است؟
خب، بازی در نقش یک آدم معمولی خوب بود. احساس میکنم زمانش رسیده بود که نقش آدمی طبیعیتر و بیسروصداتر را بازی کنم. لزوماً سختتر نیست و در واقع، مقیاس و حالوهوای متفاوتی دارد. برای بازی در این نقش بیشتر باید از درون، خودم را با این شخصیت هماهنگ میکردم. حواسپرتی او را دوست داشتم و بهراحتی میتوانستم آن را اجرا کنم چون خودم هم کاملاً چنین آدمی هستم. در اینجا واقعاً هیچ چیزی برای مخفی کردن نداشتم.
وقتی در چنین فیلمهایی بازی میکنید که بر اساس یک کتاب شکل گرفتهاند، آیا همیشه به عنوان بخشی از آمادهسازیتان سراغ کتاب هم میروید و آن را مطالعه میکنید؟
البته که شما از کتاب بهره میبرید. اصلاً در این موارد کتاب حکم یک پاداش بزرگ را دارد چون منبع جامع و کاملی است از اطلاعات مورد نیاز شما. کتاب و نویسندهاش، ریف لارسن، را دوست داشتم و همهی طرحها و تصاویرش نشان میدادند که او و ژانپیر ژونه نگاه و زیباییشناسی نزدیکی به یکدیگر دارند. البته باید بگویم که فیلم تفاوت چشمگیری با کتاب دارد اما همچنان منبع بسیار خوبی برای کسب اطلاعات و آمادگی بود.
در جریان فعالیتهایتان، با شماری از کارگردانانی همکاری کردهاید که سبک بصری کاملاً متمایزی دارند؛ دیوید فینچر، تیم برتن و حالا ژانپیر ژونه فقط چند نفر از آنها هستند. نظرتان درباره همکاری با چنین کارگردانانی چیست؟
آرامش و تسکین فوقالعادهای است چون میدانید که بهخوبی تحت کنترل و زیر نظر خواهید بود. شما میتوانید به آنها گوش فرادهید و همهی فرمانهایشان را اطاعت کنید چون میدانید که آنها کارشان را بلدند و میدانند درباره چه چیزی صحبت میکنند. در مورد همکاری با ژونه، اولین بار بود که کارگردانی کل استوریبردهای فیلم را در اختیار من قرار داد؛ البته نه اینکه کاملاً به آنها وفادار باشد و نه اینکه دائم آن را سر صحنه با خودش این طرف و آن طرف ببرد و بهنوعی خودی نشان بدهد. ما میدانستیم که همهی آنها در ذهن او جای گرفتهاند. این همیشه آرامشبخش است که بدانید فیلمسازان میخواهند چنین دنیاهایی خلق کنند. موضوع دیگری که باعث شد کاملاً احساس راحتی کنم این بود که سلیقهی نزدیکی داشتیم و وقتی کار به لباس و طراحی مو میکشید، کاملاً به نظر و کار یکدیگر اعتماد داشتیم.
این فیلم در اروپا سال گذشته به نمایش عمومی درآمد اما در آمریکا اکرانش تا اوایل این ماه طول کشید که دلیلش مسائلی میان کارگردان و شرکت وینستین اعلام شد. حالا هم که فیلم بدون تبلیغات، بدون نمایش ویژه برای اهالی مطبوعات و به صورت دوبعدی اکران شده است. برای شما مواجهه با این وضعیت چهقدر ناامیدکننده است؟ بهخصوص درباره فیلمی که اگر فرصتش را به دست میآورد واقعاً میتوانست تماشاگرانش را به سالنهای سینما بکشاند.
خیلی ناامیدکننده است اما لااقل فیلم به نمایش عمومی درآمد. واقعاً حرف دیگری ندارم. در این شرایط موفقیت فیلم میتواند در بازار ویدئو رقم بخورد و با استقبال علاقهمندان مواجه شود.
در فیلم جدیدتان با عنوان طرفدار حق رأی زنان (suffragette) که پاییز روی پرده میرود، با مریل استریپ و کری مالیگان همبازی بودهاید؛ فیلمی که داستانش درباره مبارزه برای رسیدن به حق رأی زنان در انگلیس است.
من شخصیتی به نام ایدیث الین را بازی میکنم و موضوع کنجکاویبرانگیز برای من این بود که نقش یک طرفدار حق رأی زنان را در دورهی نخستوزیری هربرت هنری اسکویت بازی میکنم؛ کسی که پدر پدربزرگم بود و آخرین نخست وزیر لیبرال. همیشه فکر میکردم او آدم خوبی بوده است تا اینکه با بازی در این نقش از زاویهی دیگری با او مواجه شدم. من آدمی را دیدم که مخالف حق رأی زنان بود. در این فیلم فوقالعاده، صحنهای داشتیم - چون مجبور شدند آن را از فیلم دربیاورند – که در آن من به همراه گروهی از همقطارانم سعی میکنیم به پدر پدربزرگم حمله کنیم و او را بترسانیم؛ در این میان است که من به سوی او مدفوع اسب پرتاب میکنم.
[منبع: پیتر سابژینسکی، راجر ایبرتداتکام]