احتمالاً از دکتر آدام رادرفورد شناختی ندارید، اما اگر شما از هواداران الکس گارلندِ نویسنده و کارگردان و نوع خاص تریلرهای علمیخیالی او باشید، شناخت او برایتان الزامی است. تلاشهای گارلند در کارگردانی اکس ماکینا و نابودی به عنوان دو نمونه از بهترین فیلمهای علمیخیالی این دهه، بسیار مدیون رادرفورد، متخصص ژنتیک و مشاور علمی مورد اعتماد گارلند است.
رادرفورد در آخرین مصاحبهاش به «ایندیوایر» گفته است: «من تنها جواب تلفن سه نفر را میدهم. یکی از آنها همسرم است، دیگری مدیر برنامههایم و نفر سوم الکس گارلند.»
گارلند و رادرفورد رابطه خلاقانه به نسبت سادهای دارند، اما این رابطه بهشدت ضروری است؛ گارلند با ایدههایش برای روایت یک داستان نزد رادرفوردِ دانشمند میآید و دو نفری ساعتها درباره علوم مورد نیاز برای استحکام داستان گفتوگو میکنند. در فیلمی مثل نابودی مشارکت رادرفورد در تمامی اجزای داستان - از نظریه ژنی که در پس مسأله جهش گیاهان است تا موضوعهای علوم معاصر که در دانشگاههای حقیقی تدریس شدهاند - قابل لمس است.
در گفتوگویی که در ادامه مرور میکنید، رادرفورد درباره دقت علمی نابودی صحبت میکند و کاملاً صادقانه اطلاعاتی درباره ژانر علمیخیالی در مقیاسی وسیع به ما ارائه میدهد.
وقتی پای اجزا علمی یک داستان علمیخیالی به میان میآید، گارلند بیشتر به چه چیزی توجه میکند؟
گارلند واقعاً میخواهد داستان علمیخیالیاش بر پایه علت و معلول علمی بنا شود. در نابودی و اکس ماکینا هیچ بخشی نیست که بر اساس دههها جستوجو و برداشتهای علمی نباشد. حتی یک جمله از دیالوگها هم بدون پشتوانه علمی نوشته نشده است. چیزی که برای الکس به عنوان یک کارگردان اهمیت دارد این است که اگر تماشاگری چندان به مبحث ژن علاقه ندارد و سینما میرود تا فیلمی ترسناک با بازی ناتالی پورتمن ببیند، از نابودی لذت ببرد و در مقابل اگر یک متخصص ژنتیک هم به طور اتفاقی سر از سینما درآورد، باز هم فیلم برایش حیرتآور باشد. از جهاتی، او بیشتر از من به صحت و سقم علمی اهمیت میدهد. ما در روند پیشرفت کار، گفتوگوهایی درازمدت درباره ایدهها و نظریههای علمیای داشتیم که ایدههای گارلند برای روایت و داستانگویی را تقویت میکردند. آیا این شیوهای است که دانشمندان با هم صحبت میکنند؟ آیا موردی در فیلمنامه هست که باعث میشود من از ترس در خودم جمع شوم یا جیغ بکشم؟ گاهی اوقات ساعتها بحث ما تنها مربوط به یک جمله از دیالوگ ناتالی پورتمن میشد؛ این بهایی است که برای ساخت این فیلم باید پرداخت میشد.
آیا کمک کردن به بازیگرانی مانند ناتالی پورتمن برای درک علوم کار دشواری است؟
تقریباً همینطوری است که شما میگویید. بازیگران سؤالهای مشابهی از الکس میپرسند، اما هر کدام با زاویه دید متفاوت. آنها به من نگاه میکنند و میگویند: «چرا شیوه فکر کردن تو اینگونه است؟ من باید این جمله را به مخاطب برسانم، اما بر اساس تجربه چهلساله تو، وقتی من در قاب دوربینم چه چیزی لازم است به بیننده منتقل کنم.» این تا حدودی برای من غیرعادی است چون تا قبل از این فیلم، هیچکس تا این حد جذب زندگی من نشده بود (میخندد). واقعاً زمانی که روبهروی تسا تامپسن مینشینید و او درباره زندگیتان سؤال میپرسد، معرکه است.
نکته کلیدی برای گارلند صحت علمی است. در «نابودی» با چه نسبتی از علم واقعی طرفیم؟
هیچ چرندیاتی در کار نیست، هرچند این فیلم یک داستان خیالی است! اصلاً منشأ بعضی لحظات بد در فیلمهای علمیخیالی فقدان پشتوانه علمی است؛ به عنوان مثال صحنهای در 2012 هست که در آن دانشمندی معمولی که لباس سفید آزمایشگاه پوشیده میگوید: «نوترینوهای (ذرات بنیادی) بهدستآمده از خورشید جهشیافتهاند.» این حرف کاملاً بیمعناست! این مطلب بهظاهر علمی فاقد اعتبار است و فقط به منظور قدرت دادن به شخصیت به کار رفته است، در حالی که چنین کاری نمیکند. گارلند حواسش هست که هیچوقت چنین اتفاقی برای فیلمش روی ندهد. همان طور که گفتیم تکتک دیالوگهای شخصیتهای داستان پشتوانه علمی دارند؛ و واقعی و قابل قبول هستند. البته که خیالی و داستانیاند، اما علم و دانش واقعی و قابل درک روز پشتوانه آنهاست. این تفاوت خیال و دریوری است.
یعنی دور از انتظار نیست اگر گیاهان فرم بدن انسان را به خود بگیرند؟ این یکی از چشمگیرترین تصاویر فیلم است.
نه کاملاً، اما پدیدهای که در منطقهی قرنطینه و اسرارآمیز «شیمر» رخ میدهد بر پایه علم واقعی است. ما انسانها تقریباً تمام ژنهایمان با تمام موجودات زنده دیگر مشترک است و تمام موجودات زنده که دارای شکلهای پایهای بدن هستند، ژنهای کاملاً مشابه دارند. به این ژنها هاکس ژن میگویند. این مطلب واقعی و معقول است و قابلیت برنده شدن جایزه نوبل علوم را دارد. به یک معنا، ما در این فیلم درباره ایدهای صحبت میکنیم که بسیار واقعی است. در زندگی واقعی، میتوان ژن مرتبط با چشم یک مگس و یک موش را جدا و جای آنها را عوض کرد؛ خواهید دید که مگس و موش همچنان چشمانی مطابق با گونه خود دارند. این علم، حقیقی است. اما در قصهگویی میتوان این علم را یک پله از آنچه کشف شده است بالاتر هم برد. حالا این سؤال پیش میآید که آیا میتوان این عمل را روی انسان و یک موجود زنده که بسیار نزدیک به یک گونه گیاهی است انجام داد؟ نه، نمیتوان. گیاهان ژنهای لازم برای رشد به شکل یک انسان را ندارند، اما اصل قضیه درست است...
...و همین مطلب باید درباره تمساح و خرس (چنان که در فیلم میبینیم) درست باشد.
هاکسها ژنهایی هستند که در بیشتر حیواناتی با چنین آرایش بدنی میتوان یافت: سر در یک قسمت و دم در قسمتی دیگر و دارای چشم، مغز، دست، پا و شاخک. در بیست سال گذشته یا بیشتر، آنچه از آن اطلاع داریم این است که تقریباً در تمامی موجودات زنده با یک الگوی اندامی مشخص این ژنها ظاهر میشوند؛ موجوداتی همچون انسانها، موشها، مارها و دیگر موجودات. آنها به تضاد بین موجودات نظم و ترتیب میدهند. زمانی که شخصیت تسا تامپسن درباره آن صحبت میکند، تلاش دارد مسأله رشد گیاهان به شکل انسان را معقول جلوه دهد، چرا که این موضوع بر خلاف مسیر علمی دانستههای ما در حیطه ژن است.
بر اساس آنچه در منطقه «شیمر» دیده میشود، در کنار مسأله موجودات فضایی، آیا میتوانیم بگوییم که کره زمین از هر نظر به سمت فاجعه زیست محیطی حرکت میکند؟
جواب دقیق به این سؤال سخت است. ما بخش بسیار کوچکی از این جهان را کشف کردهایم. مردم همیشه میگویند ما درباره سطح کره ماه بیشتر از اعماق اقیانوس اطلاعات داریم. ما تنها قسمت کوچکی از زندگی روی زمین را دریافتهایم؛ اینکه ما قانونهای اولیه زیستشناختی زمین را کشف کردهایم و تصور کنیم به کمک آن، سؤالات بیجواب را یکی پس از دیگری پاسخ میدهیم، تصوری شتابزده است. ما هر هفته به چیزهایی پی میبریم که هفته پیش از آن، دانستنشان غیرممکن بود. بعضی از این یافتهها با رفتارهای جدید حیوانات و گیاهان مرتبطاند و قسمتهای دیگر مربوط به محیطهای کاملاً جدیدی که میتوانند موجودات زنده را تحمل کنند؛ مثل موجودات اقیانوسها که فراتر از داستانهای علمیخیالی تکامل یافتهاند. در نتیجه، تصور این مسأله که طبیعت خشن میشود و روند تکاملش بسیار تغییر میکند دور از حقیقت نیست.
الکس گارلند گفته است ساخت فیلمهایش با یک ایده اصلی آغاز میشود. در «نابودی» خودویرانگری ایده اصلی است و بنابراین تصادفی نیست که لینا حرفهاش شناخت سلولهای سرطانی باشد.
یکی از اصول این نوع زیستشناسی این است که شما مادهای را میشکنید تا دریابید چهگونه زمانی که هنوز از هم گسسته نشده است، کار میکند. ناتالی در ابتدای فیلم در این رابطه صحبت میکند و از پدیدهای واقعی میگوید که در آن ما انسانها سلولها را پرورش میدهیم و آنها خود را نابود میکنند. سلولها خود را به عنوان بخشی از رشد طبیعی تخریب میکنند. برای نمونه، زمانی که به دنیا میآییم، دستهایمان مانند پارو هستند؛ نواری بین انگشتانمان وجود دارد که دارای سلول هستند. اما زمانی میرسد که سلولها بهطور خودبهخودی میمیرند. در واقع برای آن که انگشتها نمایان شوند سلولها در معرض خودویرانگری قرار میگیرند که به آن، خودکشی سلولی میگویند. این واقعه حقیقی است. این مسأله استعارهای عالی است از اتفاقی که در «شیمر» و زندگی زناشویی لینا رخ میدهد. همه ما توانایی خودنابودی را داریم و این از سلولهای ما آغاز میشود.
حضور موجودات فضایی از جایی است که بخش خیالی فیلم آغاز میشود. به نظر شما «نابودی» تا چه حد با این بخش از ژانر علمیخیالی تناسب دارد؟
دو نوع پدیده سینمایی وجود دارد. نوع اول، فیلم آدمفضاییهایی است که کارگردان هیچ تلاشی نمیکند تا توضیح دهد آدم فضایی چیست. به عنوان یک دانشمند میتوانم بگویم که این یکی از دو راه موجود برای به تصویر کشیدن صحیح موجودات فضایی است. شما در اولین راه هیچ تلاشی برای توضیح فضاییها نمیکنید. مثالهای این مورد از بزرگترین آثار علمیخیالی سینما است از جمله 2001: یک ادیسه فضایی و سولاریس. در این فیلمها فقط میدانیم که این موجودات هوشیارند و از ما نیستند. نابودی متناسب با همین مدل اول است. در نوع دوم، فضاییها را درست شبیه خودمان میسازیم که این کار میلیونها بار انجام شده است و این مدل، بهترین تمهید داستانی است. سوپرمن، هجوم ربایندگان جسم و مردی که بر زمین افتاد از جمله این فیلمها هستند.
از نظر شما کدام فیلم علمیخیالی بهتر توانسته پیشبینی درستی از آینده را به تصویر بکشد؟
اولین بلید رانر. اما به همان اندازه از قسمت دوم خوشم نمیآید اما بلید رانر 2049 سبک بصریای دارد که به نظر میرسد درست همان دنیایی را تصویر میکند که به سمت آن حرکت میکنیم. اکثر فیلمها در پیشبینی آینده بد هستند. اگرچه بلید رانر حالوهوای بصری درستی از سال 2019 و حضور صفحههای نمایش ارائه داده است که هیچکس تصور نمیکرد پیامک تبدیل به مهمترین شیوه برقراری ارتباط شود. همه تصور کرده بودند مکالمات تصویری رایجتر از آنچه باشد که الان هست. چیرگی کامپیوتر هم مسألهای است که در فیلمهای علمیخیالی درست پیشبینی نشد.
به نظر شما کدام فیلم در این ژانر دقیقتر عمل کرده است؟
تماس (رابرت زِمِکیس، 1997). این فیلم ماهرانهترین تصویر از چگونگی کار کردن دانشمندان است. آن آرووی یا الی (با بازی جودی فاستر) بیشتر زمان فیلم را صرف دریافت کمک مالی میکند (میخندد) که بسیار شبیه زندگی واقعی است. در واقع بجز همبستر شدن او با یک کشیش، دانشمندانی را سراغ دارم که سایر کارهایی او در فیلم را انجام داده باشند. مریخی به کارگردانی ریدلی اسکات هم یک نمونه خوب دیگر است. در حقیقت این شیوهای است که دانشمندان تحت تأثیر اوضاع و احوال به نمایش درآمده در فیلم، عکسالعمل نشان خواهند داد.
شما تا امروز در دو فیلم تحسینبرانگیز با گارلند کار کردهاید و قرار است در سریال جدیدش با عنوان Devsنیز همکارش باشید. موضوعی درباره این پروژه هست که بتوانید با ما در میان بگذارید؟
من فیلمنامه را کامل خواندهام و میتوانم بگویم که دهان آدم باز میماند. اما اجازه ندارم دربارهاش صحبت کنم. البته جز این انتظار دیگری هم از گارلند نداریم. او به ایدههای بزرگ علاقه دارد و در داستانهای علمیخیالی این سؤال را میپرسد که تا ده دقیقهی دیگر دنیا چهگونه خواهد بود.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
[منبع: ایندیوایر]