میشل گوندری اولین فیلمش را پانزده سال پیش ساخت و بعد از آن هرگز دست از کار نکشید. با این وجود اغلب سینماروها بهسختی نام همهی فیلمهای او را به خاطر میآورند. البته فهرست آثار او چندان هم بلند نیست و او هر دوسه سال یک بار فیلم بلندی را به کارنامهاش افزوده است. اما کارنامهی بازیگوشانهی او که تولیدهای بزرگ و کوچک متفاوتی به زبانهای انگلیسی و فرانسوی در آن دیده میشود، چنان مسیر ناهموار و پرفرازونشیبی را شکل دادهاند که خود گوندری هم به یک پارادوکس زنده بدل شده است؛ در حالی که نام او یادآور تجربههای سینمایی رؤیامانند، سوررئال و از نظر زیباییشناختی منحصربهفرد درباره آدمهای سرگشته و فراموششده است، اما فیلمهای گوندری چنان بیسروصدا و سرگردان میشوند که اغلب علاقهمندان حتی متوجه تولید و عرضهی آنها هم نمیشوند!
میشل گوندری هفتهی گذشته در جریان گفتوگویی در نیویورک گفت: «گاهی وقتها احساس میکنم فراموش شدهام. این احساس کمی سردرگمکننده است.» بهانهی این گفتوگو - که میتواند مثال خوبی برای چگونگی قطع ارتباط این فیلمساز باشد - فیلم جدید گوندری است که آدمهای خیلی کمی از آن باخبرند. هشتمین فیلم بلند این کارگردان با نام میکروب و بنزین بهسختی پخشکنندهای در آمریکای شمالی پیدا کرده و در نهایت قرار بر این شده است که به صورت محدود توسط «اسکرین میدیا» و با نمایش در دو سالن اکرانش را آغاز کند و در هفتههای بعدی نمایشش چند سالن دیگر را هم به دست بیاورد. پس این بار هم کاملاً بدیهی است که رکوردی در جدول فروش جابهجا نخواهد شد!
میشل گوندری 53ساله که پیش از ورود به عرصهی سینما، موزیکویدئو میساخت، برای فیلم تحسینشده و دیدنی نور ابدی ذهن بیآلایش برنده جایزه اسکار شد و با کمدی اکشن 120 میلیون دلاری گرین هورنت هم وارد جریان تولید فیلمهای استودیویی شد و اگر نه ضعیفترین، یکی از معمولیترین فیلمهای کارنامهاش را ساخت.
میکروب و بنزین داستان کوچک و مهربانانهی دو پسرک به نامهای دانیل (انج دارجنت) و تئو (تئوفیل باکو) را روایت میکند که با ساختن یک خانهی کوچک متحرک از دست بچههای زورگوی مدرسهشان فرار میکنند. طبیعی است که این داستان و فیلم سادهتر و بیتکلفتر از آن است که بتواند توجهی را به خود جلب کند. به هر صورت این پروژه چارهی خوشایندی بود برای گریز از موانع متعدد یک تولید پرهزینه که گوندری در سال 2013 با کمدی فانتزی «Mood Indigo» دستخوش آن شد؛ فیلمی که از لحاظ بصری پیچیده بود (مملو از جلوههای نامتعارفی که ویژگی رویکرد خیالانگیز گوندری به شمار میروند از جمله «ماشین ابری» یا پیانویی که با صدا، کوکتل به عمل میآورد!) و نگاهی داشت به زوجی که دچار یک بیماری نادرند. فیلم به خاطر حضور آدری تاتو در یکی از نقشهای اصلی، در فرانسه به صورت گسترده به نمایش درآمد اما در اکران ایالات متحده، بدترین ضربه را از تهیهکنندگانش خورد که بیش از نیم ساعت فیلم را کوتاه کردند. منتقدان هم در واکنش به فیلم به دو دسته تقسیم شدند. در این شرایط معلوم است که گوندری چه احساس تحقیری را تجربه کرده است: «دوران خیلی پرتنش و بدی بود که من را کمی فرسوده کرد.»
گوندری به همین خاطر کاملاً مسیرش را عوض کرد و حالا فیلمی ساخته است که بزرگترین جلوهی آن یک خانهی کوچک متحرک است و جذابیت اصلیاش از دو بازیگر نوجوان بیخیالش ناشی میشود. میکروب و بنزین فرصت تخلیهی روانی را برای گوندری در شرایطی مهیا کرد که پیش از آن برای عملی کردن نگاه متمایزش در صنعت فیلمسازی نیروی بسیاری را صرف کرده بود.
او در سال 2013 هم با به تصویر کشیدن داستان بداههپردازیشدهی چند نوجوان برانکسی در فیلمی با عنوان ما و من (The We and the I) از ناکامی فیلم استودیویی گرین هورنت فاصله گرفت و با اینکه فیلمش کمی بیش از 42 هزار دلار در آمریکا فروخت اما معدود تماشاگران آن، آزادی عمل گوندری در فیلم را کاملاً احساس کردند. مارک ارمن که کمپانیاش «پالدین» فیلم را پخش کرد در این مورد میگوید: «این فیلم ترکیب شگفتآوری است از یک فرمگرا، تلاشی تجربی و برشی معاصر و بهشدت واقعی از زندگی. همهی این فیلم نشان از گوندری دارد؛ از جسارتش، از خلاقیتهایش و از جهانبینی متمایزش.» او در ادامه درباره اسم و رسم این فیلمساز و تأثیر آن در فروش فیلم میگوید: «همین تماشاگران هم به خاطر اسم گوندری به تماشای فیلم رفتند. همین فیلم را اگر یک فیلمساز تازهوارد و جوان آمریکایی بسازد، به این اندازه هم مورد توجه قرار نمیگیرد. در ضمن فکر نمیکنم یک تازهوارد و جوان آمریکایی بتواند چنین فیلمی بسازد.» بخشی از این موضوع به خاطر سبک گوندری است که بهشدت در ارتباط با دلبستگیهای آرمانگرایانهی اوست که در نهایت راهی برای بیانشان پیدا میکند و این مهم نیست که مجبور به کار در چه محدوده و با چه میزان امکاناتی میشود. گوندری در این مورد میگوید: «نمیدانم تمایلی برای بازگشت به تولیدهای پرهزینه دارم یا نه؛ این واقعاً موضوعی نیست که فکر مرا به خود مشغول کرده باشد.»
در عوض، دیگر آدمها در این مورد برای او فکر میکنند. فیلمنامهی چارلی کافمن، نور ابدی ذهن بیآلایش، سالها توسط استودیوها مورد بیتوجهی قرار گرفت چون به نظر میرسید نیازمند جلوههای ویژهی هزینهبری است. اما شیوهی گوندری راهحل سادهای را برای تولید فیلم تأمین کرد. جیمز شاموس که در آن زمان مدیر پخش کمپانی تهیهکنندهی فیلم «فوکس فیچرز» بود در این مورد میگوید: «میشل گوندری در زمینهی جلوههای دستساز سینمایی یک نابغه است و به همین خاطر بهراحتی رویکرد بهکل متفاوتی را پیشنهاد کرد.»
به هر حال این روزها گوندری خودکفاتر از گذشته شده و اخیراً علاقهای به کارگردانی فیلمنامههای دیگران نشان نداده است. با این وجود مدیر برنامههای او دست از کار نکشیده و دائم فیلمنامههایی را با انگیزههای مالی برای او میفرستد: «این فیلمنامهها بیشتر وقتها واقعاً شباهتی به خواستههای من ندارند و متفاوت از کاری هستند که میخواهم انجام بدهم. فیلمنامهها معمولاً تهیهکنندهای را با خودشان دارند که این موضوع غمانگیزی است چون میتوانم احساس کنم که نویسنده قصد جلب رضایت تماشاگران را در هنگام نگارش داشته است. میتوانم نتیجهی کار را پیشبینی کنم و غافلگیری چندانی برایم ندارند.»
البته که بعضی از تماشاگران ممکن است نگرانیهای مشابهی را درباره داستانگویی وسواسی و خیالپردازانهی گوندری مطرح کنند اما او بر این موضوع اصرار دارد که این شاخصها به طور ارگانیک از فرایند خلاقهی او پدید میآیند: «من دنیایی دارم؛ که حتی اگر استفاده از آن را هم انتخاب نکنم، آن را از دست نمیدهم. این دنیا همچنان در ناخودآگاه من وجود دارد. من واقعاً نمیکوشم بهاجبار از آن بهره ببرم و فقط روی داستان تمرکز میکنم.»
در شرایطی که بعضی از فیلمسازان همنسل گوندری تواناییهایشان را با قاب و دنیای کوچک تلویزیون سازگار کردهاند و در مواردی، از جمله استیون سودربرگ، حتی به آن پناه بردهاند، او سختگیرتر از آن است که بتواند خودش را با فضای تلویزیون همخوان کند. او با اشاره به سریال بازی تاجوتخت و دیگر پدیدههای تلویزیونی این روزها میگوید: «آنها فقط از ذهنم عبور میکنند. نمیخواهم حواسم از فیلمسازی پرت شود. هنوز رفتن به یک سالن تاریک، نشستن و انتظار برای آغاز یک فیلم برایم لذت فوقالعادهای است. پس وقتی فیلمی را میسازم امیدوارم در نهایت سر از سالنهای تاریک سینما دربیاورد.»
[اریک کوهن، منتقد مطرح «ایندیوایر»]