وقتی درباره سینمای جهان و بهخصوص سینمای قاره آسیا صحبت میکنیم، نام کشور قرقیزستان بهندرت به زبان میآید. من که تا قبل از تماشای سنتار (٢٠١٧) در جشنواره بینالمللی فیلم دبی، هیچ فیلمی از فیلمسازان این کشور ندیده بودم. سنتار توسط آکتان کوبات کارگردانی شده و خود او نقش اول فیلم، مردی به نام سنتار، را بازی کرده است.
بنا بر گفته فیلمسازان، داستان بر اساس یک واقعه حقیقی نوشته شده است. سنتار در روستایی در قرقیزستان زندگی میکند و شبها مخفیانه به اسطبل اسبهای مسابقهای میرود و برای مدت کوتاهی آنها را بیرون میبرد و از آنها سواری میگیرد. این کارهای غیرعادی او باعث میشود که اهالی روستا که اغلبشان بیش از حد متعصب و کوتهفکرند، علیه او شوند و به دنبال دستگیری و مجازات وی باشند. در این میان، سنتار که بیشتر در عالم خیال زندگی میکند، به عشق اولش یعنی سینما پناه میبرد و با پروژکتوری در اتاقش به تماشای فیلم مشغول میشود یا با یک زن روستایی فیلمدوست که نزدیکش زندگی میکند درباره فیلمهای قدیمی هندی، مانند سنگام گپ میزند.
به نظرم فیلمتان در حقیقت درباره عشق به سینما است نه درباره اسبها و دزدکیهای شبانه و تعقیبوگریز. ممکن است از انگیزهتان برای ساخت این فیلم بگویید؟
شما اولین نفری هستید که کاملاً درست به ایده من برای این فیلم اشاره کردید. من سینما را دین خودم میدانم. داستان این فیلم از آنجا جرقه خورد که درباره مردی که اسب میدزدید شنیدم. حتی بعد از اینکه او را گرفته و کتک زده بودند، باز هم به این کار ادامه داد. هیچکس نمیتوانست درک کند که او چرا چنین کاری میکند. اسبسواری با اسبهای ربودهشده به نظرم موضوع جالبی برای یک فیلم آمد. زمانی که شروع کردیم به نوشتن فیلمنامه، به انگیزههای او برای اسبدزدی فکر کردیم.
سنتار دارای قوه تخیل فوقالعادهای است و در خیالاتش خود را عضوی از وقایع تاریخی گذشته میبیند. این هم جزئی از زیباییهای سینماست که برای خیال حدوحصری قائل نیست. شما هم نشان میدهید که سنتار با انجمن مذهبی روستایش مشکل دارد چون آنها میخواهند برای او مرزبندی به وجود بیاورند و پیرامون آنچه میتواند دربارهاش حرف بزند یا حتی فکر کند، محدودیت ایجاد کنند.
شاید به خاطر همین است که او متدین نیست؛ برای اینکه نمیخواهد در یک چهارچوب جای گیرد. به نظرم ایدئولوژی مرزهایی را تعیین میکند و همیشه قوانینی هستند که باید رعایت شوند. من فکر میکنم جدا از این هر کسی باید برای خودش جستوجو و تحقیق کند. من میبینم که در اجتماعی که در آن بهُسر میبرم، سطح فرهنگ و آموزش در حال پایینتر آمدن است و بسیاری از مردم ذهنیت محدودی دارند. برای همین فکر کردم که شاید ساختن چنین فیلمی بتواند در حد خودش و تا حدی افقهای مردم را بازتر کند.
فیلم شما چهقدر بیانگر وضعیت حقیقی قرقیزستان و دیدگاه مردمش درباره هنر و مذهب است؟
سعی کردم سنتار به گونهی باورپذیری وضعیت کنونی کشورم را به تصویر بکشد که فکر میکنم استقبال گسترده از آن نشانه خوبی برای تحقق هدفم بوده است. در واقع مشکلهایی که ما در فیلم نشان میدهیم، روی مردم خیلی تأثیر گذاشتهاند. فرسایش آداب و رسوم، از بین رفتن فرهنگ و محدودیتهایی اجتماع مذهبی، حتی بر روابط بین قوم و خویشان هم تأثیر منفی گذاشته است. تمام اینها در فیلم وجود دارند و فیلم آینهای است بر آنچه در سرزمین من جریان دارد.
از وضعیت صنعت سینما در قرقیزستان بگویید.
در زمان اتحاد جماهیر شوروی، صنعت فیلمسازی در قرقیزستان بسیار قوی بود؛ حتی اصطلاح «شگفتی قرقیزی» هم ابداع شده بود چون ما فیلمهای بسیار خوبی میساختیم. ولی بعد از تجزیهی شوروی، فیلمسازی در قرقیزستان دوران بسیار سختی را به خود دید و ساختار صنعت فیلمسازی فروپاشید. نسل من که شامل سهچهار کارگردان فیلمهای غیرتجاری است، همه چیز را دوباره از صفر شروع کرد. ولی در همین شرایط هم یک نسل تازه از فیلمسازان ظهور کردند که با خودشان تکنولوژی امروزی را آوردند. آنها هر سال بین شصت تا هفتاد فیلم میسازند که برای کشوری مانند قرقیزستان با جمعیت شش میلیونیاش رقم چشمگیری است. اما این فیلمها برای مصرف داخلی ساخته میشوند و کیفیتشان خیلی پایین است. بیشتر این فیلمها به سبک هالیوود یا بالیوود هستند و کاملاً تجارتی؛ ولی یک بهرهشان این بوده است که پای تماشاگران را به سینماها باز کردهاند. واقعیت این است که فیلمسازان جدی، بدون چشمداشت به گیشه فیلم میسازند و میدانند که مخاطب زیادی ندارند.
بودجه فیلمهایتان را چهگونه تأمین میکنید؟
برای فیلمهای غیرتجاری مشکل است. فیلم من چهار کمپانی تهیهکننده دارد از کشورهای فرانسه، آلمان، هلند و ژاپن. البته قرقیزستان هم مقداری کمک کرد. جالب است که هر سال تعداد تهیهکنندهها زیادتر میشود ولی سرمایهگذاری برای فیلم کمتر!
خودتان را بیشتر یک کارگردان میدانید یا هنرپیشه؟
یک کارگردان. من حتی به فکر بازیگری نبودم. شانسی اتفاق افتاد. فکر نمیکنم قیافهام به هنرپیشگی میخورد. استانداردهایی وجود دارند که چهرهی من فاقد آنهاست. ولی به هر حال سعی میکنم زیبایی را که در صورتم نیست، در جاهای دیگر پیدا کنم.
ولی شما به چارلز برانسن شباهت دارید!
(خنده بلندی سر میدهد) بله، شما اولین نفر نیستید که این را میگوید، ولی برایم الهامبخش است!
با سینمای ایران رابطهای دارید؟
سینمای ایران را خیلی خوب میشناسم. فکر میکنم هر کسی که امروز در صنعت سینما کار میکند، سینمای ایران و به عنوان مثال آثار کیارستمی را میشناسد. ما مدام مشغول تماشای فیلمهای ایرانی هستیم. محسن مخملباف زمانی که در تاجیکستان زندگی میکرد، فیلمنامهای به نام بهشت مادر (٢٠١١) را نوشت. داستان درباره یک خانواده تاجیک است ولی او برای قزاقستان اقتباسش کرد و با اینکه من یک کارگردان قرقیزستانی هستم، از من دعوت کرد تا فیلم را کارگردانی کنم.