زمانی که بچه بودیم هر کسی که دستش به دهانش میرسید، میتوانست به قول قدیمیها یک تلویزیون شاب لورنس، بلر یا بلاپونکت و از این قبیل ابتیاع و دل بچهها را شاد کند. تلویزیون در آن دوران وسیلهای بود که بیشتر به درد بچهها میخورد، چون کارتون داشت. همنسلان نگارنده اگر کارتونهایی مثل عصر حجر، باگزبانی، یوگی و دوستان و البته رابین هود (1973) با دوبلهی درخشان مرحوم احمد رسولزاده را ندیده باشند، قطعاً تجربهی دقیقی از دوران کودکی و نوجوانی ندارند!
در کنار دهها کارتونی که در خاطرهی ما جا خوش کردهاند، رابین هود ساختهی ولفگانگ رایترمن جایگاه کمنظیری دارد. این درست است که در نسخهی اصلی صدای بزرگان سینما مانند تری توماس و پیتر یوستینف شنیده میشود اما از نظر ما سینمادوستان این سوی آب، جذابیت این کارتون شنیدن صدای ژرژ پطروسی، مرحوم اصغر افضلی، جواد پزشکیان، مرحومه آذر دانشی، مرحوم صادق ماهرو و دیگران است؛ که این تمام ماجرا هم نیست. شاید جذابیت این اثر انیمیشن در داستانی است که با مهارت روایت میکند و عجیب اینجا است که بهشدت باورپذیر هم هست. شخصیتها بهدقت ترسیم شدهاند. کافی است نگاه کنیم به شخصیت پرنس جان که با چه دقتی به عنوان یک شیر انتخاب شده اما شیری بییالودم. او خیلی ترسو است و وقتی از سوی نیرویی برتر مورد تهاجم قرار میگیرد، مثل بچهها انگشت شستش را میمکد. با این همه شیفتهی قدرت است و آن را غصب کرده است. وقتی پای پول و مالیات گرفتن از مردم در میان باشد، او به یک هیولا بدل میشود. همیشه آینهای همراهش هست که شیفتگی او نسبت به دیدن تصویرش را نشان میدهد. تاج شاهی برای سرش بزرگ است و برای نگه داشتنش باید به شکل احمقانهای از گوشهایش استفاده بکند. مشاور او یک مار است. سمبولیسم فیلم در اینجا به شکل بارزی ارائه میشود. شخصیت مار بسیار زیرک است و تمام هدفش این است که به عالیجناب خدمت کند که در واقع با حماقتهایش به شکلی ناخودآگاه دارد به پرنس جان خیانت میکند. از سوی دیگر شخصیت مثبت ماجرا یعنی رابین هود، عاشقپیشه است. او ساکن جنگل شروود است. از اغنیا میدزدد و به دست بیچارگان میرساند. او به همراه دستیار و دوستش جان کوچولو که یک خرس بزرگ است و نامش تناسب بامزهای با هیکلش دارد (فراموش نکنیم که ضمانت اجرایی پرداختن به چنین داستانی، فضای کودکانهی آن است) روزگار میگذرانند.
پرنس جان برای سر رابین هود جایزه تعیین کرده است (همچنان فراموش نکنیم که فضای یک اثر کارتونی هیچ تناسبی با خشونت و مرگ ندارد و سازندگان این انیمیشن بهخوبی از این امر آگاه هستند که در ادامهی داستان بیشتر رعایت میشود). پرنس جان چنان محو جمال خویش است و عاشق تملق که متوجه نمیشود جان کوچولو تغییر قیافه داده و قرار است او را سرکیسه کند. اما مار این را میفهمد ولی جان کوچولو او را زیر پایش میگذارد. جان کوچولو هر آنچه پرنس جان میخواهد بشنود به او میگوید و مثل این است که او را جادو کرده است. نتیجهی نهایی این است که رابین هود این بار هم موفق میشود. اما شادمانی همیشگی نیست. پرنس جان تلافی میکند. یادمان باشد اگرچه بیلیاقت است اما میتواند داروغهی ناتینگهام را به جان مردم بیندازد. داروغه نیز که یک خرس است، نقشش را بهخوبی در چاکری پرنس جان ایفا میکند. او به بچهها نیز رحم نمیکند و از اعانهای که به کلیسا پرداخته شده است هم نمیگذرد. در اینجا بیآنکه شاهد صحنهی خشونتباری باشیم، تنها با توسل به شخصیتهایی مانند آن بچه خرگوش که به این ماجرا معترض است و دربند کردن مردم در زندان، پیچیدگی ماجرا به مخاطب کودک و نوجوان نشان داده میشود.
رابین هود داستانش را به شکل دقیقی روایت میکند. داستان فیلم همه چیز برای مخاطب دارد و نویسنده حواسش بوده که توازن یا اعتدال را در داستانش رعایت کند. دقت کنیم که رابین هود همواره برنده نیست. بالأخره شکست هم در انتظار اوست. چرا که او هم فردی است با خصوصیات مختلف. گاهی حتی ممکن است ناخودآگاه دچار غرور هم بشود. نگاه کنید به همان بچه خرگوشی که دوست دارد یک رابین هود باشد و خود رابین هود به کمکش میآید. آشکار است که رابین هود لذت میبرد وقتی میبیند بچهها میخواهند مانند او باشند. فیلم، یک رمانس عاشقانه نیز هست. رابین هود دلبستهی دوشیزه ماریان است که بهنوعی دربند پرنس جان نیز هست.
داستان رابین هود مانند اثر حماسی و پرتعلیق بهتدریج به پایان پرهیجانش نزدیک میشود. پرنس جان از نقشهی آقای هیس، مار مشاورش استقبال میکند و ترتیب یک مسابقهی تیراندازی را میدهد. او میداند هر کسی برندهی این مسابقه بشود، خود رابین هود است. ساعت موعود فرامیرسد و رابین هود حاضر میشود و برندهی مسابقهی تیراندازی میشود. دقیقاً مانند یک فیلم سینمایی زنده، حوادث بهتدریج به اوج میرسند. آتشسوزی در قصر، نجات ماریان، شکست دادن پرنس جان و سرانجام به تخت رسیدن ریچارد و غلبه بر برادر بیکفایتش پرنس جان که این موضع آخری در نسخهای که در زمان رژیم گذشته به نمایش درآمد، از فیلم حذف شده بود.
کارتونها در میان دوستان منتقد کمتر جایگاه درخوری پیدا کردهاند و معمولاً از قلم افتادهاند، در حالی که آثار بزرگانی مانند هایائو میازاکی انکارناپذیرند و مکتب تازهای در دنیای انیمیشن خلق کردهاند. دیزنی همچنان مشغول خلق کارتونهای پرطرفدار است. اکنون دیگر کارخانهی هیولاها (2001) و آثار عجیبی مانند کرولاین (2009) مورد توجه هستند. این دومی اصولاً اثری برای کودکان و نوجوانان نیست و فضای ترسناک و اکسپرسیونیستیاش بیشتر به درد کسانی میخورد که درونگرا هستند. برخی از ما نویسندگان سینمایی همچنان باور نداریم که اکنون دیگر مخاطبان کارتونها تغییر اساسی کردهاند و نوشتن از کارتونها قرار نیست نوشتن درباره اثری غیرجدی باشد. شاید این ایراد بیش از همه بر نگارنده وارد باشد که حتی در مواردی علاقهاش به کارتونها را در پنجاهوچندسالگی هم پنهان میکند! این در حالی است که حتی نوشتن درباره آثاری مانند ماشینها (2006) نهتنها مناسبت دارد، بلکه بهنوعی واجب است.