
آیا بعضی ویژگیهاي عام سینمایی در سینمای ملی بعضی کشورها غایبند؟ آیا این صرفاً عقیدهاي موهوم و خرافی است که بعضی ملیتها از انجام بعضی کارها یا خلق بعضی احساسات ناتوانند؟ مثلاً این که همیشه گفته شده آلمانیها طبع طنز ندارند. این فرضیهي خیلی کلی شاید به شکلی عام و مبهم درست باشد اما فیلم آلمانی محبوب من از سال گذشتهی میلادی، Oh Boy، نشان داد که آلمانیها همان اندازه قادر به خلق موقعیتهاي کمیکاند که فرانسویها یا ایتالیاییها، و البته که طنز فیلمی آلمانی در چارچوب مقتضیات فرهنگی همان سرزمین است.
حالا که هرکس سهم خودش را در شایعهسازی دربارهی ملتها و خصلتهاي عام آنها دارد، اجازه بدهید من هم فرضیهاي بياساس را بر مبنای فیلمهای آلمانی اخیری که دیدهام طرح کنم و آن هم این است که آلمانیها بهتر است قید گفتار متن را بزنند. در فیلم اول امروز، خواهران دلبسته، داستانی از عشق آتشین شاعر آلمانی شیلر به دو خواهر در باواریای قرن هجدهم که تمام فخرفروشی و درباریمآبی سینمای تاریخی/ زندگینامهاي را دارد گفتار متن قرار است افسون بری لیندون را داشته باشد اما در نهایت به ايستايي سریالهاي مناسبتي تلویزیون خودمان اکتفا ميکند. ساختهی پراطناب دومینیک گراف، کارگردان فیلم، برای سه ساعت تمام ادامه پیدا ميکند و داستان این مثلث عشقی، که هر سه طرفشان مانعی در پیش بردن همزمان این رابطه نمیبینند، تا حد دلزدگی محض کش داده ميشود. این هم یکی از آن آثار مجلل ملی است که به جای افتخار ملی، ملال ملی چند میلیون دلاری خلق ميکند.
حالا تصور کنید کارگردانی 85 سال قبل از این ملال ملی با داستانی ساده تر از قصهي حسین کرد شبستری یک شاهکار ساخته باشد که هر نمای آن مثل یک باله طراحی شده باشد. این توصیفی است از فیلم دوم امروز، نقاب آهنین، ساختهي فرهیختهي بدویِ سینما آلن دوان، و با شرکت شمشیرزنِ خندهروی سینمای صامت داگلاس فربنکس؛ شاهکاری نفسگیر توأم با خنده و گریه - هر دو از ته قلب - که بر مبنای داستان سه تفنگدار ساخته شده. کارگردانانی مثل آلن دوان هم برای سرگرمی و اعتلای روح تماشاگران به دنیا آمدهاند و هم برای خجالت دادن کارگردانای مثل دومینیک گراف.
تاریخنگار برجستهی سینمای صامت، کوین برانلو، با همان طبع قصهگوی دوستداشتنی صامتوار همیشگیاش فیلم را معرفی کرد. این انگلیسی بسیار بلندبالا و لاغر و اتوکشیده که چند سال پیش اسکاری افتخاری برای یک عمر کار روی احیای سینمای صامت گرفت با آلن دوان در زمان حیاتش مصاحبه کرده و قصههایی دست اول از او دارد که شنیدش بهخوبی شنیدن موسیقی استیون هورن برای فیلم است.
فیلم بعدی ساختهی بهرام بیضاییِ سینمای ژاپن، تینوسوکه کینوگاسا است که بین سالهاي 1935 تا 1936 ساخته شده و بزرگترین ستارهي سینمای ژاپن در آن دوره، یعنی شوجیرو هایاشی، در آن بازی ميکند. همان قدر که بیضایی وامدار تئاتر و سنتهاي نمایشی بومی است، این فیلم که عنوانش انتقام یک بازیگر است از کابوکی الهام گرفته و هرچه مثلاً تعزیه برای ما آشنا و مطبوع است، کابوکی برای درک من گنگ و دشوار و از نظر ریتم اجرا خوابآور است. فیلم برای نماهای متحرک بسیار خوبش قابل یادآوری است، اما بجز آن چیزی زیادی ندارد و نه ميشود از دستان پیچدرپیچِ بيفرازوفرودش سر درآورد و نه از ریتم خطی نقالیوارش. اگر اصرار دارید خلاصهداستانی برای این فیلم ذکر شود ميشود این گونه عنوان کرد که بازیگر مردی برای انتقام خودکشی مادرش بازیگر زن مشهوری ميشود و یک به یک مسببان را به دیار باقی ميفرستند!
برای اختتام روز وارد دو تا از طولانیترین صفهاي متصور برلیناله برای ورود به سالن شدم. در صف اولی که با پیچوخم فراوان سه طبقه را به هم وصل ميکرد تمام جان فورددوستان شهر به تماشای شاهکار مملو از گرد و خاک جان فورد، دلیجان نشستند و در سالن لبالب از جمعیت دوم، عشاق سینمای نوآر نسخهی مرمتشدهی شهر برهنه (جولز داسين) را دیدند. هر دو فیلم همان اندازه که تماشاگر را به وجد ميآوردند، به خنده واميداشتند و او را به لبهی صندلی ميکشاندند، درسهایی هستند در کمال هنر سینما.
امیدوارم دومینیک گراف تماشاي این دو فیلم آخر را از دست نداده باشد.
تا فردا...