شاید بهترین فضا برای یک آهنگساز را داستانهایی از جنس سانست بولوار در اختیار بگذارند؛ فضایی که در آن میشود چندین و چند حس قوی انسانی را جستوجو کرد و برای آنها موسیقی نوشت. ترس، وحشت، عشق، حقارت، افول، شیدایی و... احساساتی که بهخوبی به آهنگساز این امکان را میدهند که بتواند صحنه را با موسیقیهایش بیاراید. حالا در سانست بولوار وقتی حرف از افول یک ستاره است، ساخت موسیقی از یک جهت راحتتر و از یک طرف سختتر است چرا که وقتی پای چنین احساسات انسانیای مطرح میشود و داستان روی سقوط آزاد یک ستاره - حالا میخواهد در سینما یا در ورزش یا هر جای دیگری باشد - میچرخد کار آهنگساز سخت است. دلیل اصلیاش هم این است که همهی احساسات یک ستارهی رو به افول یا زوالیافته را میشناسند و میتوانند تصور کنند که او در حال رنج کشیدن است و از سویی ممکن است برای بازگشت به روزهای طلاییاش دست به هر کاری بزند. کم نبودهاند فیلمهایی که درباره این ستارگان ساخته شدهاند و اتفاقاً خوب که توجه کنید اگر آن فیلم، فیلم موفقی از آب درآمده باشد حتماً موسیقیاش هم محبوب شده است. نمونهاش همین سنتوری خودمان که قطعات موسیقیاش یکجورهایی از خود فیلم هم معروفتر شدند. موسیقی سانست بولوار هم از همین دسته است. موسیقی تحسینشدهای که هنوز شنیده میشود و برای آهنگسازش، فرانتس وکسمن جایزهی اسکار سال 1950 را به ارمغان آورد؛ آهنگسازی که بیش از نیم قرن پیش از دنیا رفت و همچنان قطعات موسیقی فیلمش مثل ربکا، پنجره عقبی یا عروس فرانکنشتاین شنیده میشوند.
در گربه روی شیروانی داغ هم دقیقاً همین ماجرا با موسیقی تکرار میشود. چارلز ولکات که چندان آهنگساز شناختهشدهای در دنیای عریض و طویل ستارههای موسیقی هالیوود نیست، تلاش کرده بود تا بیشتر روی نقاط ضعف شخصیت «بریک» مانور بدهد. یادتان بیاید صحنهای را که بریک در ابتدای خط سرعت در ورزشگاه ایستاده و نگاه ملتمسش از سویی روی راند گیر کرده است و از سوی دیگر روی پایش که در گچ است. همین طور در صحنهای که مگی گربه آن دیالوگ معروفش را درباره راه رفتن روی شیروانی داغ میگوید و عشق بیپایان و نافرجامش به بریک. انگار این افول و اعتراف به آن یا حتی مواجهه با آن توسط شخصیت داستان، باعث میشود تا فضای تفکر برای بیننده به وجود بیاید و توأمان با آن، فضای پردازش قطعه برای آهنگساز.
در سانست بولوار خیلیها دلیل مهم موفقیت وکسمن را در شخصیتپردازی موسیقایی شخصیت نورما در فیلم میدانند که چهگونه هیولاوارگی او توسط ارکستر وکسمن به صدا تبدیل شده است تا آنجا که خود او در مقالهای بلند با عنوان «خلق دیو مؤنث» درباره این شخصیت مطلب نوشته و امروزه در دانشگاههای آلمان برای دانشجویان موسیقی فیلم تدریس میشود.
وکسمن که خود آهنگسازی آلمانیتبار بود که با سینمای هالیوود هم همکاری میکرد، نوازندهی ویولن بسیار قهاری بود و قطعات آزادش جدای از دنیای موسیقی فیلم همچنان خوراک رپرتوار ارکسترهای مطرح دنیاست. او در ساخت موسیقی برای شخصیت نورما دزموند و چشمهای از حدقه درآمدهاش و دنیای مرده و فروپاشیدهاش از صدای زیر همین ویولنها بهره گرفت و برای لحظههای ایجاد ترس و وحشت درونی در فضای گوتیک فیلم سراغ پیانو رفت. یادتان بیاید آن صحنه از فیلم را که نویسنده، جو گیلیس میفهمد خدمتکار در واقع شوهر نورماست یا آن لحظهای که متوجه میشود تمام نامههای هواداران جعلی است. موسیقی همچون ماری خزنده در حرکت است، به آرامی و بر خلاف فیلمهای دوران خودش اوج میگیرد و فرود میآید، چرا که قرار است از ابتدا تا انتهای فیلم با مخاطبش باشد؛ ضمن اینکه مخاطب در ابتدا، انتهای فیلم و صحنهی قتل نویسنده در استخر خانهی نورما را دیده است. پس دیگر چه نیازی است به سروصدای اضافی و ایجاد اصوات آنچنانی برای مثلاً تأکید بیشتر؟ در واقع وکسمن موسیقیای که نوشته است تراژدی است بر رؤیای سینما. به قول مرحوم راجر ایبرت اینکه نورما این طور متوهم و دیوانه میشد یا نه، چیزی از ذات وهمانگیز و ترسناک سینما کم نمیکند.
به هر حال وکسمن هرگز برای موسیقی سانست بولوار از یک ملودی مشخص بهره نگرفته و موسیقی به شکلی سیال و در عین حال زیرپوستی در تمام مدت فیلم در حال شنیده شدن است. موسیقی حجم نسبتاً بالایی هم دارد و با دارا بودن بیش از 25 قطعه یکی از حجیمترینهای دوران خود است. دلیل اصلیاش هم این است که آهنگساز هم در ساخت لحظههای کمیک، هم تراژیک و هم وحشت فیلم حضور داشته و برایشان موسیقی نوشته است. همچنین توانسته راکورد مناسب را در یکنواختی کلیت موسیقی این فیلم حفظ کند که به هیچ عنوان کار سادهای نیست.
با این وجود در یکی از صحنههای فیلم موسیقی به طرز شگفتآوری خودنمایی میکند؛ لحظهای که نورما در حال تماشای فیلم خود است و بعد با همان اجرای تئاتری و اغراقشدهاش از جایش بلند شده و فریاد میکشد: «من بار دیگر روی صحنه خواهم بود پس لطفاً کمکم کن.» و موسیقی با قدرت نواخته میشود و این صحنه را به یکی از لحظههای ماندگار بدل میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای موسیقی این فیلم تنوع استفاده از قطعات مختلف موسیقی و همچنین ترانههای متعدد در آن است؛ از جمله قطعهای که توسط خود گلوریا سوانسن زمزمه شد یا یکی از آثار باخ که در آن اجرا میشود. بد نیست بدانید قطعات این ساندترک در همان سال به صورت ویژه توسط ارکستر ملی اسکاتلند به رهبری جوئل مکنیلی ضبط و منتشر شد و همچنان جزو آثار الگویی موسیقی فیلم در دنیاست. جالب اینجاست که تئاتر موزیکال سانست بولوار هم مثل خیلی از فیلمهای دیگر ساخته شده و با اینکه آهنگساز فرد دیگری بود اما از تم اصلی وکسمن در آن هم استفاده شده است.