
نخستین روز جشنواره با استقبال مردم و سینمادوستان همراه بود و فیلمهای مهمی روی پرده رفتند. با اینکه هنوز آیینهای فرش قرمز و نشستهای نقد و بررسی برگزار نشده بودند، اما روز اول از لحاظ حضور مردم و رسانهها هیچ چیز کم نداشت و خیلی از سینماها با لابی و صندلیهای پر به آخرین ساعتهای روز اول رسیدند. در بعضی سالنها از جمله در پردیس سینمایی کورش و پردیس ملت، در همان اولین روز جشنواره اولین سانسهای اضافی برگزار شد و مردم تا پس از نیمهشب به تماشای آثار مورد علاقهشان مشغول بودند که این شور فرهنگی را باید به فال نیک گرفت.
در سینماهای مردمی پرمخاطبی چون فرهنگ، آزادی و ملت، پنج فیلم مهم نمایش داده شدند و جالب است که این فیلمها به عنوان آثاری توجهبرانگیز و پرستاره، در جدول نمایش روز اول گنجانده شدهاند. ظاهراً برگزارکنندگان دورهی سیوچهارم اصرار داشتهاند که تنور جشنواره را از همان اولین روز گرم کنند و به همین دلیل سراغ فیلمهایی چون مالاریا (پرویز شهبازی)، آخرین بار کی سحر را دیدی؟ (فرزاد مؤتمن)، خشم و هیاهو (هومن سیدی)، ابد و یک روز (سعید روستایی) و عادت نمیکنیم (ابراهیم ابراهیمیان) رفتهاند که هر یک به دلیلی میتوانند توجه مخاطبان را جلب کنند. نقطهی کور (مهدی گلستانه) هم با ویترین پروپیمان بازیگرانش در برج میلاد نمایش داده شد و نیمهشب اتفاق افتاد (تینا پاکروان) در پردیس کورش به سانس فوقالعاده رسید.به این ترتیب فیلمها یکی پس از دیگری روی پرده میروند و کمکم آیینهای جنبی جشنواره هم به این برنامهی فشرده اضافه میشوند. هنوز نمیتوان دربارهی کیفیت مراسم فرش قرمز و نوع حضور ستارگان سینما در برج میلاد و پردیس ملت اظهار نظری کرد، اما به نظر میرسد تدارک لازم دیده شده که امسال این گونه آیینها خارج از فضای سالن رسانهها و منتقدان برگزار شود و مخاطبان اصلی هم مردم باشند. تصمیم درستی هم هست، چون قاعدتاً مردم و سینمادوستان بیشتر برای دیدن هنرمندان از نزدیک مشتاقاند و میتوان آیینهای جنبی را مستقیم برای مخاطبان مردمی اجرا کرد. مثلاً در مراسم حضور عوامل فیلم پل خواب (اکتای براهنی) مخاطبان عادی در جایگاهی که به همین منظور در سینما ملت طراحی شده حضور یافتند و از نزدیک سینماگران محبوبشان را دیدند. در حالی که اگر همین مراسم مثل سالهای قبل در برج میلاد برگزار میشد، با توجه به برنامهی فشردهی نمایش فیلمها و تعداد زیاد خبرنگاران و عکاسان، حاصلی جز بینظمی و نارضایتی نمیداشت.
قضیهی دنبالهدار کارتهای خبرنگاری و رسانههایی که به نداشتن کارت معترضاند همچنان ادامه دارد، تا جایی که بسیاری از سایتها و نشریات در اعتراض به وضعیت سهمیهبندی رسانهها مطالب تند و مفصل نوشتهاند. اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که تعداد رسانههای متقاضی هر سال بیشتر میشود و ستاد جشنواره نمیتواند همه را راضی کند. تمام شدن بلیتهای مردمی و پایان سریع سهمیهی صندلیهای پردیس ملت و آزادی، نشان میدهد که بر خلاف اکران کمرونق سینماها در طول سال، بازار جشنوارهی فیلم فجر داغ داغ است و مخاطبان و علاقهمندانش هنوز بیش از ظرفیت صندلیهایش هستند.
نگاهی به پوستر سیوچهارمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر
حکایت همچنان باقیست ...
سیروس سلیمیحواشی پیرامون پوسترِ اصلی جشنوارهی فیلم فجر امسال حقیقتاً بیش از آن چیزی بود که میبایست در چنین مناسبتهای فرهنگی و هنری در مورد پوستر و مواد تبلیغی اتفاق بیفتد. قرار است برای یک رویداد سالانهی سینمایی یک ویترین آماده شود و هر سال نیز دکوراتورهای آن دلشان میخواهد آن را به بهترین شکل عرضه کنند اما همیشه موافقان و مخالفانی هستند که بر پیامدهای نمایشِ این ویترین که گاه شکیل است و آبرومند و گاهی ضعیف و کممایه، دامن زنند و به اصطلاح پیاز داغش را بیشتر کنند.
پوستر جشنوارهی فجرِ امسال (که بر سر اینکه چه کسی طراح اصلی آن است نیز گرد و خاکی بپا شد) با تکیه بر تصویر یکی از نامدارترین و پرآوازهترین بازیگرانِ تاریخِ سینمای ایران زندهیاد خسرو شکیبایی شکل گرفته که البته اتفاق تازهای در پوسترهای جشنوارههای سینمایی نیست و مُبدع این رویکرد فستیوال فیلم کن است که بهویژه در چندین دورهی اخیر خود، این نگاهِ تازه را سنت کرد و از ستارگانی چون: مارچلو ماسترویانی، مریلین مونرو، فی داناوی، ژولیت بینوش، پل نیومن، جون وودوارد و اینگرید برگمن بهره جست و رویکردی تازه را در طراحیِ پوسترهای سینماییِ جشنوارهها بنا کرد. هرچند پیش از آن نیز چند نمونه با این موضوع یعنی ستارگان سینما در پلانِ یکِ پوستر شاهد بودهایم؛ همچون جشنوارهی فیلم لندن (چارلز چاپلین) و جشنوارهی فیلم میامی (اورسن ولز) و...
هرچند جشنوارهی کن نیز این رویه را عملاً از اویل دههی 1980 به نوعی در تبلیغات محیطی پوسترهای رسمی خود آغاز کرده بود و با واکنشهای مثبتی هم از سوی مخاطبان خود و اهالی سینما و رسانه روبهرو شده بود و این خرقِ عادت و سنتشکنی آنها امتحانش را پس داده است، اما در ایران که این نگاه یک آزمونوخطا به حساب میآید، بهرهگیری از این موضوع نیازمندِ یک بررسی و نگرشِ جامع در طراحیِ پوستری اینگونه خواهد بود تا با رعایت اصولِ طراحیِ گرافیک، شأن جشنواره و ستارهای در اندازههای شکیباییِ دوستداشتنی نیز حفظ شود. البته در پوستر امسال شاهد تصویرسازیِ تروتمیزی هستیم و در اینکه بزرگمهر حسینپور تصویرگر و کارتونیستِ قابلی است شکی نیست، اما معتقدم در بهره جستن از تصویرسازی برای پوستری با موضوعی شخصیتمحور مانند پوسترِ امسال جشنوارهی فیلم فجر و ابرستارهای چون شکیبایی، چنان چه قرار است نظارهگر پوستری با این تکنیک و یا نقاشی باشیم، بهتر است از شیوهای مدرنتر و فضایی به دور از رئالیسمِ رایجِ مطبوعاتی کمک بگیریم. چرا که در غیرِ این صورت انتخابِ هوشمندانهی یک عکس از شخصیت یادشده و ادیت و افکتی دقیقتر بر روی آن و صدالبته همسان با بقیهی اجزاء پوستر نتیجهی مطلوبتری در بر خواهد داشت. پوسترهای سینمای لهستان سرشار از نمونههای ممتازِ این تکنیک (تصویرسازی و نقاشی) هستند. به یاد بیاوریم یکی از منحصربهفردترین پوسترهای فیلم اینک آخرالزمان اثر والدمار سووی یِرزی که استادِ چیرهدست و بزرگِ این عرصه خواهد ماند.
پوسترِ امسال در لی آوت و حروف نیز دستخوشِ تغییر شد و با تحولی در آن مجدداً رونمایی شد که شخصاً هیچیک از آن دو را نپسندیدم. عکسی که از زندهیاد خسرو شکیبایی برای تصویرسازی در این پوستر انتخاب شده، عکسِ خوبی است و ظاهراً تنها صورت آن از یکی از عکسهای مشهورِ او برداشته شده و دستها و نیمتنهی فعلی به آن اضافه و طراحی شدهاند، اما این چهره با نگاهِ عمیق و ویژه با موهای جوگندمی ما را به یادِ عکسِ درخشانِ محمدرضا شریفینیا از شکیبایی در فیلم پری میاندازد.
اشاره به این فیلم کردم تا یکی از شگرفترین عکسهای او را که قابلیت تبدیل شدن به یکی از بهیادماندنیترین و زیباترین اعلانهای سینمایی دارد را مثال بیاورم. ای کاش که این عکسِ بینظیر، از این اسطورهی ابدی سینمایمان را در مواد تبلیغیِ چنین رخدادی شاهد بودیم. تصور کنید پوستری با زمینهی تیره که عناویش با رنگ اُکر، سفید و فیروزهای بر روی آن لی آوت شود، به همراه این عکسِ سیاهوسفیدشدهی عمو خسرو با موهایی چون برف و با آرامشی اساطیری و نگاهی تا آن سوی سینما.
مالاریا (پرویز شهبازی)
عزیزم کجایی؟!
مهرزاد دانشکه چی؟ این پرسش دو واژهای، اولین چیزی بود که بعد از تماشای آخرین لحظات فیلم در برخورد قایق به لبهی صخرهها به ذهن خطور میکرد. فیلم گرچه ارجاعات مشهود به فیلمهای تحسینشدهی پیشین شهبازی، مخصوصاً نفس عمیق دارد، اما متأسفانه کمترین نسبت را در عمق با آنها برقرار میسازد. نگاه نهیلیستی حاکم بر نفس عمیق و فضای اگزیستانسیالیتی دربند و موقعیت ناتورالیستی عیار 14 کجا و این همه تشتت و آشفتگی و بیمنطقی در مالاریا کجا؟
بله... متوجه تأکید فیلمساز بر عنصر موبایل - چه در بعد ارتباطات مکالمهایاش و چه مخصوصاً در بعد تصویربرداریاش - هستم و میتوان از نماهایی همچون پنهان شدن دخترک در ساز شکستهی پسر نوازنده و آن نماهای نقطه نظر، موتیفها و معانی و تأویلها و ارتباطهایی را استخراج کرد، ولی اینها همه در برابر ناموزونی و پراکندهنمایی و تکرار نمودهای مستعمل متن رنگ میبازد و حتی بیشتر به نوعی جلوههای ازقابخارجشده شباهت پیدا میکند.
دختر و پسر جوان این فیلم نیز همچون کامران و منصور نفس عمیق از خانه بیرون میزنند تا راهی برای گریز بیابند، اما هرچهقدر انگیزهی جوانان نفس عمیق به رغم خودداری فیلمساز از مستقیمگویی، قابلدرک بود، اینجا برعکس، با وجود پرگویی دربارهی وضع بد زندگی دختر در نزد خانوادهاش، همچنان بلاتکلیف و تصنعی است. چنین وضعی، وقتی به نکتههای بیربطی همچون شب شادی مردم برای توافق هستهای میرسد و با شعارهای وحشتناکی که در برخورد با آن خبرنگار سمج صداوسیما داده میشود و یا آذرخش در بانک در مقایسه بین هنرمند و قصاب به زبان آورده میشود، بدتر و بدتر میشود. به همین بیفزایید قطببندیهای کلیشهای را که در شمایل صاحبخانه بد، جوجه رنگکن بد، والدین بد، رییس بد بانک و... شکل گرفته و مواجهههای پیچیدهی اجتماعی معاصر را در تقسیمبندیهای قطبی سادهانگارانه خلاصه کرده است.
متأسفانه مالاریا حد خود را در مقام بیان صرف و ناهنرمندانهی معضلات اجتماعیای همچون فقر هنرمندان جوان، عدم درک جوانان توسط والدین، رواج پلشتی در مناسبات اجتماعی، بیهودهگرایی در میان نسل جوان و... تنزل میدهد و بیش از این چیزی در چنته ندارد تا مطرح کند. فیلم هیچ تکیهگاهی (نه شخصیتپردازی، نه درام، نه روایت و نه منطقهای سببیتی و...) برای خود باقی نگذاشته تا با استناد به آن بتواند سرپا بایستد.
چشم میبندیم و از این فیلم در کارنامهی شهبازی سریع میگذریم. فیلمهای قبلی او چنان سرپا هستند که با یادآوریشان، همچنان چیزهایی برای فکر کردن داشته باشند.
ابد و یک روز (سعید روستایی)
لمس خلأ
رضا حسینیاولین فیلم بلند کارنامهی سعید روستایی بیشک فیلمی درخور توجه و قابلقبول است و دستکم توانایی و مهارت او در خلق فضا (که در سینمای ما و میان فیلمسازان جوان کم از یک معضل تمامعیار ندارد و در همین جشنواره هم میتوانید نمونههای فراوانش را ببینید)، هدایت بازیگران و طراحی میزانسنها در یک محیط بسته و کوچک با بهرهگیری از شخصیتهای متعدد را نشان میدهد. روستایی که پیش از این فیلمکوتاهساز مطرحی هم بوده، در اولین فیلم بلند سینماییاش بهخوبی از عهدهی تصویر کردن زندگی یک خانوادهی فقیر از طبقهی فرودست جامعه برآمده است که این موضوع شناخت خوب و دقیق او از مردمان این طبقه و آدمهای مورد نظرش را تبیین میکند. چگونگی ورود به دنیای این شخصیتها و پیشداستانی هم که برای آنها در نظر گرفته شده است و بهتدریج در جریان پیشرفت داستان، اطلاعاتی از آن به تماشاگر ارائه میشود، دیگر ویژگی جالب توجه فیلم است. البته در این مورد هم اگر روستایی با دقت شیوهی ارائه این مصالح داستانی را در ساختار فیلمنامه تعبیه نمیکرد، این جنبه از ابد و یک روز هم میتوانست به دام خامدستی گرفتار شود و در زمرهی نقاط ضعف اثر قرار گیرد.
از میان بازیگران فیلم، شیرین یزدانبخش همچون تمام نقشآفرینیهایش در سالهای اخیر «شیرین» و «جانآفرین» است. پیمان معادی و پریناز ایزدیار هم بازیهای متفاوت و شاخصی را عرضه کردهاند اما در نهایت این نوید محمدزاده است که همه را بهنوعی تحتالشعاع بازی منحصربهفردش قرار میدهد و تصویری ماندگار از شخصیتش با تمام جزییات خاص نقش یک آدم معتاد (از نوع باورپذیر امروزیاش بدون غلتیدن به دام کلیشهها و اغراقهای چنین نقشی) پیش روی تماشاگران قرار میدهد. از این جهت اصلاً دور از انتظار نیست که از همین حالا و پیش از دیدن همهی فیلمهای حاضر در جشنوارهی امسال، او را یکی از رقبای اصلی کسب سیمرغ بلورین در این دوره بدانیم.
ابد و یک روز با وجود همهی این ویژگیهای مثبت و قابلتوجهاش، در نهایت از فیلمنامه و ساختار آن ضربه خورده است. خوب است که فیلمنامه حتی تا آخرین صحنههای فیلم هم اطلاعاتی را در قالب گفتار روزمرهی شخصیتها رو کند (یا با تأکید بهجا و دوباره بهدرستی از آنها بهره ببرد) و با این کار، بخشی از پازل داستانی و روابط شخصیتهایش را کامل کند اما ورود شخصیتهای تازه، پس از نیمهی اول فیلم و فقدان توجیه مناسب برای حضور و کارکردشان بحث دیگری است. در واقع نوعی تقسیمبندی ناکارآمد و تصمیمگیری بخش به بخش برای فصلهای مختلف فیلم و موقعیتهای پیوستهاش احساس میشود که از شکلگیری یک اثر منسجم و یکپارچه جلوگیری کرده است. این موضوع احتمالاً ثمرهی تازهواردی فیلمساز به عرصهی فیلم بلند است و بیشک در ادامهی راه و با کسب تجربههای بیشتر میتواند رفع شود. این وضعیت در کنار تعدد شخصیتها - که برخیشان نهفقط بهراحتی قابلحذفاند بلکه حضورشان با توجه به پرداخت و مختصات موجود، باعث بروز مشکلات بیشتری برای منطق روایی و روابط شخصیتها شده است - به بالا رفتن بیخود و بیجهت زمان فیلم انجامیده است؛ یا در مواردی به کش آمدن موقعیتهایی بهخصوص در نیمهی دوم فیلم منجر شده است.