حالا و امروز درست یک سال از درگذشت ناصر ملکمطیعی میگذرد، بازیگر محترم و جاسنگین سینمای جریان اصلی در سالهای پیش از انقلاب. در این چهار دهه، در ادبیات انتقادی نخبهگرای سینمای ایران، ملکمطیعی را از ارکان اصلی و مسلم سینمای رویاساز و منحط گذشته دانستیم. (چه بخواهیم چه نخواهیم، تعبیر «رویاساز» اینجا زیرمتنی واضح و کنایهای برخورنده دارد) البته که این سابقهای دراز داشت و ما شروع نکرده بودیم. ریشهی این واکنش به طور مشخص به زمانی برمیگشت که مرحوم دکتر هوشنگ کاوسی، تعبیر درخشان و کارساز فیلمفارسی را برساخت، بیش از شش دهه قبل. کار به جایی رسید که تر و خشک با هم سوختند و فیلمی مثل قیصر (مسعود کیمیایی،1348)، با بیشترین جدی گرفتن ابزار زیباییشناسانهی سینما هم، پیرو نگاه مالوف و یکسونگرانهی کاوسی، به چوب فیلمفارسیهای قبلی رانده شد. اما این پیشزمینهی ناکافی، هیچ از وظیفهی ما برای زیر ذرهبین بردن یک پدیدهی تعیینکنندهی تاریخی کم نمیکند. جدیت مستمر منتقدی مثل حسن حسینی برای چارچوببندی مختصات سینمای جریان اصلی در سالهای دور، و اتفاقاً جدی گرفتن فیلمهایی آشکارا نازل، با هدف رسیدن به یک دورنمای محققانه، مثال ارزشمندی است از فاعلیت ناقد و دوری از تکرار. ناگفته نماند که تاثیر واضحی که اغلب فیلمهای پرفروش همین سالها از آن جنس سینما بردهاند، تکلیف را یکسره میکند. چارهای جز بازبینی ریشهها و شناخت آن گرایش معمولاً غالب و محبوب نیست.
چارلز اس.پیرس، فیلسوف امریکایی و متخصص برجستهی علم نشانهشناسی، تقسیمبندی مشهوری دارد که در آن، نشانهها را به سهدسته تقسیم میکند: نشانههای شمایلی که کارکردی انطباقی دارند (درست مثل عکس)، نشانههای نمایهای که صورت را حامل باری برای توضیح مفهوم میگیرند و نشانههای نمادین که توافقی و قراردادی به حساب میآیند و هیچ تشابهی بین صورت و مفهوم را نمایندگی نمیکنند. ناصر ملکمطیعی نمودار هر سه گونهی این نشانهها بود؛ و به این اعتبار در محدودهی سینمای ما به بازیگری استثنایی بدل شد. (منصفانه نیست اشاره نکردن به اینکه خود دکتر کاوسی سینمای ما را برای بازی گرفتن از او که در حقیقت بسیار توانا بود، سطح پایین میدانست) در بحث از نشانههای شمایلی، او ستارهی تمامعیار سینما بود و ماند، حتی در تنها موردی که در این 35 سال، با آن همه منت و بهسختی مجوز حضورش در برابر دوربین را دادند، فیلم نقش نگار (علی عطشانی،1392). نشانهی دوم پیداست که در مردانگی بازیگر نمود مییافت. او میتوانست با صرف حضورش، به هویت نرینه تمایز ببخشد، بر پرده و حتی در سطحی گستردهتر، در اجتماع ایرانی. ژستهای دوستداشتنی، اخم کاریزماتیک، راه رفتن شکیل (اوجهایش در دو لانگشاتی است که در راهروی بیمارستان و بعدتر در خروجی آن در ماندگارترین نقش کارنامهاش، فرمان از او دیدیم) و البته صفات شخصی گوهرین او، ابزارهای بروز این خصلت بودند. اما مرز باریکی هست بین این دسته از نشانهها با گروه سوم که تازه محدود به یک ویژگی هم نمیشوند. ملکمطیعی بازیگر و نقشهایش در عمل نماد همهی صفات پسندیدهای بودند که در فرهنگ عامهی ما ریشهای دیرپا داشتند: دستگیری و جوانمردی و عطوفت و جذبه و نفوذ کلام و رای و بزرگتری و لوطیگری. حتی گاهی که مثل فیلم قلندر (علی حاتمی،1351)، اشارهای به ناکارآمدی اخلاق فردی شخصیت به قصه راه مییافت، باز ترجیح با آن بود که فیلم بهسرعت، موازنهای ایجاد کند از جنس همان اعتراف به گناه نهایی قلندر در آستانهی مرگ. او در همه حال بنا بود مردمانی را روی پرده تصویر کند که با گذر زمان نسلشان داشت منقرض میشد. خب دیگر نمیشد نپرسیم این بازی تقدیر نیست که با اضمحلال یک روش زندگی (این روزها انگار که معادل فارسی نداشته باشد، به آن میگویند لایف استایل!)، روزگار دیگر جایی هم برای امتداد درخشش او نمیگذارد؟!
اما این از دریغ طبیعی منتقد کم نمیکند. او در کیفیت بازیگری با ایرج قادری و رضا بیکایمانوردی و منوچهر وثوق و حتی محمدعلی فردین فاصلهای واضح داشت. در اوج استیلای سینمای گنج قارونی، پذیرفت نقش مکمل فیلم فیلمسازی تازهپا را به عهده بگیرد و با همان هم جاودان شد. در تئاتر و دوبله دست داشت. گاهی به نظر میرسید تلاشی که برای درست درآوردن نقشهایش در همان فیلمهای مالوف میکند، از حاصل کار چنگیز جلیلوند هم فراتر میرود؛ گو اینکه این خواست بازار بود که داشت جلیلوند را آنطور به همراهی و پذیرش وامیداشت. خب این اتفاقی بود که برای هماورد ملکمطیعی، یعنی فردین، به آن کیفیت نمیافتاد. فردین به جز فیلم زیبای غزل (مسعود کیمیایی،1354) هرگز فرصت عرض اندام در سینمای پیشروی آن سالها را پیدا نکرد. ناصر اما از همکاری با کیمیایی، حاتمی (در 3 فیلم و یک سریال) و زکریا هاشمی (که همان سالها و بعدتر با طوطی و کاغذرنگیهای مچالهشده و ایستگاه آخر و چشم باز، گوش باز نشان داد رماننویس زبردستی هم هست و با وجود اشتراکهای ظاهری و بصری نسبتی با سینمای فارسی ندارد)، به معدلی در خور اعتنا در بازیگری رسید.
او هرگز برای کسی ملکمطیعیِ خالی نبود. قدیمیترها او را ناصر میشناختند و برای مایی که از پی آمده بودیم و بنا بود غربال مشهور نیما را به دست بگیریم، همیشه و بیتردید ناصر خان بود. این از سر بزرگنمایی نیست. دلیلی ندارد وانمود کنیم او فراتر از یک شمایل ماندگار و هویتمند سینمایی، بازیگر خیلی بزرگی هم بوده. تلاشهایش به جای خود، اما سقف سینما در سه دههی فعالیت او برای پرش یک بازیگر، آنقدرها هم بلند نبود. باریک که میشویم، بین همنسلانش صفت بزرگی تنها برازندهی بهروز وثوقی است. اما واضح اینکه او کوشش داشت بازیگری را جدی بگیرد و در 90 فیلمی که بازی کرد (طبعاً همه را ندیدهام) بهندرت موقعیتی مناسب برای بروز تواناییهایش یافت. تا همین اواخر هم هر مصاحبهی حتی کوتاهش را که میدیدیم، غافلگیرکننده بود که اینقدر حاضرالذهن است و بهجا شعر میخواند و مثل و طنز رو میکند و بداههها در آستین دارد. بیحکمت نبود که به تعریف دقیق ستارهی سینما بدل شده بود. عناصر سهگانهای که ذکرش رفت، خارج از دنیای سینما و در جهان خودمان هم او را «دیدنی» میکرد.
حقوق بدیهی شهروندی برای ادامهی فعالیت در حوزهای تخصصی و یا دریغ ابدی مردمان برای ندیدن او بر پرده به جای خود. در مقام تحلیلگر بازیگری هم این را بس ناگوار مییابم که آنهمه از جایی که باید دور ماند. ناصر خان تا جایی که به موضوع این نوشته و بازیگری برمیگردد، به بخشی از استحقاقش هم نرسید. رفتار قابل انتظار مهران مدیری و تلویزیون با او، نمونهای است متاخر و دم دست. واقع اینکه نمیخواهم پسند بینندهی انبوه را ملاک قرار دهم. هنوز میتوانم اوی بازیگر را جدا از فرمان و آسید مصطفی و امیرکبیر نامآشنا، با آن سکانس هنوز غریب فیلم اول زکریا هاشمی، سهقاپ، به یاد بیاورم. برزوی خسته و بریده و درمانده، از قمار شبانه رسیده خانه. نای لباس عوض کردن هم ندارد. روی زمین مینشیند که چیزکی بخورد و بعد هم به عادت همیشه بگیرد بخوابد. به نگاههای خواهندهی زنش هم اعتنا ندارد. سوالات او را کوتاه و بیتفاوت پاسخ میدهد. حوصلهی خودش را هم ندارد. دیگر خبری از آن اخم مورد پسند بازار نیست. بازیگر دارد بیبهره از کلام، با نوسانات بازی، شخصیتپردازی میکند. تداوم جذاب این سکوت و خستگی عمیقی که از چشم تا عضلات بدن در بازی بازیگر نمود یافته، ماهرانه چند حس را با کمترین خرج میمیک و با تسلط بر اندام، به بیننده میباوراند.
حالا مطمئناً از سر مردهپرستی یا بزرگنمایی نیست که ادعا کنیم ناصر خان، استعدادی آشکارا فراتر از بازیگری آن سالها و سینمای فارسی بود. در این یک سالی که رفته، خاک سردی آورده و باید دقیق شویم تا اوی بازیگر را جدا از حواشی به یاد بیاوریم. توضیحی فراگیرتر و گویاتر از این برای اثبات مبنای اصلی این نوشته؟! که او نمایندهی راستین روزگار رفته و آدمهای تمامشده بود در این سینما؟! یادش همیشگی است و غیرقابل فراموشی.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: