
احتمالاً نخستین حضورش در سینما برخی به یاد ندارند. وردست خانم مهندس عربشاهی (مریلا زارعی)، دختر جوانی كه فكر میكرد حالا كه وردست یك خانم مهندس با كلاس است، هرطوری كه دوست دارد با دیگران رفتار كند. او در مجردها (1383) با نمایش یك «تیپ» نامتعارف ظاهر میشود. دختری كه ظاهراً هوش و حواسی ندارد و طوری حرف میزند كه انگار آلویی چیزی در دهانش گذاشته تا خیس بخورد. تقریباً بی آن كه دست خودش باشد، سر و گردنش را موقع حرف زدن تكان میدهد و عینك بزرگی هم به چشم زده و نمونهی دقیق یك وردست بیبخار اما در باطن زرنگ را به نمایش میگذارد. دست بر قضا بازی الناز شاكردوست در فیلم اصغر هاشمی به گونهای است كه شخصیت منشی خانم مهندس را از یك تیپ دور كرده و به شخصیت نزدیكش میساخت. هرچند كه بازیاش در این فیلم دیده نشد اما پیدا بود كه او برای بازی در نقشی- به هر حال- دشوار برنامه داشته است. گل یخ (1383) و داستان ملودرامش نتوانست نكتهی خاصی از بازی او را به نمایش بگذارد، همانطور كه عروس فراری (1384) نیز در كارنامهی او این گونه بوده و اثری فراموش شده محسوب میشود. نقش زهره در بیوفا (1385) این فرصت را فراهم میسازد تا در جلد یك دختر پایینشهری فرو رود كه محبور است لاتی حرف بزند و رفتاری مردانه داشته باشد و ابایی ندارد كه با مردان هم طبقهاش كلكل كند. هرچند كه چه كسی امیر را كشت؟ (1385) به یك معنا نقش اول یا دوم ندارد اما شاكردوست در نقش عسل این تلاش را دارد كه در یك بازی دشوار از عهدهی نقشی برآید كه دختر قهرمان كشته شده یا گم شدهی فیلم است و همه سعی دارند روایت «راشومونوار» خودشان را از او بیان كنند. دشواری نقش شاكردوست و اصولاً تمامی بازیگران فیلم آنجا بیشتر احساس میشود كه هیچ یك بازیگرِ روبهرو ندارند و دوربین كرمپور نقش بازیگر مقابل آنها را بازی میكند. نكتهی مهمی كه بعدها در بازیهای شاكردوست به یك بخش جداییناپذیر از بازیهای او بدل شد و پیش از این در فیلم اصغر نعیمی بارقههایی از آن را به نمایش گذاشته بود؛ نوعی رها شدگی در بازیهای اوست. به این معنا كه به نظر میرسد او در روایت خودش از شخصیت امیر به نوعی آزادی بیان دارد یا به عبارت دقیقتر، كارگردان دست او را باز گذاشته است تا رو به دوربین به گونهای بازی كند كه شخصیت عسل دربیاید. برای مثال نگاه كنیم به بخشی از فیلم که عسل در مورد به دره افتادن ماشین پدرش اشاره میكند و میگوید : «بابام، تهدیگ شد!»
او در فیلم در میان ابرها (1386) همچنان سراغ نقشی میرود كه برای یك بازیگر غیربومی چالش دشواری محسوب میشود. او در فیلم حجازی نقش نورا را برعهده دارد. دختری عربزبان كه ناخواسته به یك پیچ خطرناك میرسد اما این عشق است كه سرانجام راز او را بر ملا میكند. آنها كه عادات، رفتارها و نوع گویش عربزبانان جنوب ایران را میشناسند و با زبان عربی آشنا هستند، بهطور دقیق پی خواهند برد كه شاكردوست تلاش فراوانی میكند كه بسیار به رفتارها و سكنات زنان عرب نزدیك شود و مخرجهای حروف را هنگام ادای دیالوگها از ته حلق بیان كند تا به این ترتیب به واقعیت زندگی نقشی كه بازی میكند، نزدیك شود.
نقش افسانه در رسوایی (1391) در شمار نقشهایی كه كمتر فرصت اجرایش برای بازیگران سینما پیش میآید و این فرصت در اختیار شاكردوست قرار گرفت تا در این نقش صحنهها و سكانسهایی را بازی كند كه شاید تا پیش از آن و در موارد اندكی مانند آب و آتش (1379) ساختهی فریدون جیرانی شاهدش بودهایم اما این تنها یك روی سكه است. آنچه در بازی وی در این فیلم نمود بیشتری دارد، بازی كنترل ناشدهای است كه در واقع مشخص است كه این كنترل از سوی كارگردان اعمال نشده و بازیگر مختار بوده كه نقش را تنها و تنها بر اساس روایت خودش از آنچه در ذهن دارد، پیش ببرد. نخستین جلوهی این خودبسنده بودن نقش، حضور اغراق شدهی افسانه در سكانسهای فیلم است از جمله در برخوردهایش با حاج یوسف (اكبر عبدی) و حتی سكانس پایانی كه درواقع خطابهی افسانه در محكومیت قضاوت مردم است. با توجه به این كه فیزیك و ظاهر افسانه آنچنان اغراقآمیز هست كه برای تماشاگر دیرباور به نظر برسد، بازی اغراق شده در نقش افسانه نیز مزید بر علت میشود و مانع از آن شده كه نقش افسانه در دستان بازیگری كوشا به نتیجه برسد.
جیرانی و بر اساس ذهنیات و نظرهایی كه نسبت به احیای ژانر در سینمای ایران و علاقه به نوار دارد، در خفگی (1395) تمامی هموغم خودش را صرف فضاسازی و داستان كرده و كمتر در شخصیتها كندوكاو كرده تا آنجا كه دو شخصیت اصلی، پژواكهایی از شخصیتهای ادبی را نیز به نمایش میگذارند. در این میان نقش صحرا مشرقی بهگونهای است كه شاكردوست عملاً نمیتواند در این شخصیت كندوكاو كند و این بار شاید بر خلاف مورد قبلی كه اشاره شد، بازیاش به تمامی در خدمت كارگردان و داستان فیلم است. این در واقع تنها به فیلم جیرانی باز نمیگردد. بازی بازیگران سینما در ژانرهای مختلف همواره تابعی از این ژانرها هستند و بازیگر نمیتواند دخل و تصرفی در نقش و شخصیتها بكند چرا كه ممكن است بازی بازیگران از خصیصههای ژانر بیرون بزند. به عبارت دقیقتر بازیگری مانند بابارا استانویك وقتی بر خلاف نوارهایی كه برای وایلدر و دیگران بازی كرده بازی میكند، در كمدی مفرحی مانند آتشپاره (1941) ساختهی هاوكز ظاهر میشود، نمیدرخشد.
واپسین فیلمی كه از الناز شاكردوست برروی پردهی سینماهاست او را در نقش فائزه منصوری به تصویر كشیده است. شبی كه ماه كامل شد (1398) كه سیمرغ بلورین بهترین بازیگری را برای شاكردوست به ارمغان آورد، شاید بهترین اثری نباشد كه او در آن ظاهر شده است. نقش فائزه از آن نقشهایی است كه برای بازیگری كه به توان فیزیكی متكی نیست و بر زبان و چهرهاش تسلط دارد، نقش راحتی نمیتواند باشد. راحت به این معنا كه چنین بازیگری باید تلاش مضاعفی به خرج دهد تا بتواند به نقشی كه از خودش فاصله دارد نزدیك شود. هرچند شاكردوست تجربهی بازی در نقش نامتعارف نورا در فیلم حجازی را دارد اما همان فیلم نشان میدهد كه برای كارگردانش، حضور كلامی و «كلوزآپ» بازیگر مهم است. كارگردانی خانم آبیار به موازات قصه و پروداكشن به گونهای است كه باید كمتر سراغ نماهای درشت بازیگرانش برود، حتی فضاهای شهری پیش از رفتن به پاكستان نیز به گونهای نیستند به شاكردوست اجازهی مانور در بازیاش را بدهند. به هرحال این نكته چندان پیچیده نیست كه برخی از نقشها «انگ» برخی از بازیگران است و برخی این چنین نیستند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: