توضیح: فریدون شفقی از همکاران قدیمی و پیشکسوت ماهنامهی «فیلم» است که سالهاست در کشور کانادا اقامت دارد. او هم مانند همهی سینمادوستان از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی و غمانگیز فیلمساز بزرگمان، عباس کیارستمی، بهشدت غافلگیر و متأثر شد. متأسفانه این مطلب در بحبوحهی مطالبی که در اولین روزهای درگذشت کیارستمی در سایت ماهنامه، و سپس در شمارهی روز ملی سینما کار شد، از نظرها دور ماند. اما حالا و از آنجایی که خود این نوشته هم با گذر از مرز ناباوری به پیشنهاد کشف دوبارهی سینمای یکی از مهمترین فیلمسازان کشورمان میرسد (و با در نظر گرفتن این موضوع که در ماههای اخیر خیلیها آثار کیارستمی را برای اولین بار یا به منظور بازبینی تماشا کردهاند)، خالی از لطف نیست که در اولین روزهای پاییز طبیعت؛ طبیعتی که او عاشقانه دوستش داشت، دوباره یادی از کیارستمی کنیم و به حیات تازهی او در ذهن و قلب سینمادوستان اشاره کنیم.
آن روز ناگوار سر کارم مشغول تکمیل گزارشی بودم که رأس ساعت پنج بعدازظهر صدای پیامک تلفن همراهم بلند شد. پیامک را باز کردم و خبر را که خواندم روی صندلی خشکم زد. به صفحهی رایانه خیره شدم؛ انگار آتش گرفته بودم و از درون میسوختم. هیچ تاب و توانی در پاهایم احساس نمیکردم؛ انگار فلج شده بودم. حالا چهطور باید آن گزارش لعنتی را تمام میکردم. نتوانستم. همه چیز را رها کردم و از اتاق بیرون رفتم.
باید دور از همکاران به گوشهی دنجی پناه میبردم. در این میان، چند پیام همدردی از دوستان رسید. مثل اینکه همه با خودشان حدس میزدند که من تا چه حد ممکن است پریشان حال شده باشم. اما واقعاً چهگونه میتوان سنگینی این فضای خالی را تحمل کرد.
عباس کیارستمی برای من جایگاهی یگانه دارد؛ البته بیتردید برای خیلی از دیگر دوستان و علاقهمندان این فیلمساز بزرگ و جهانی هم، چنین حکمی برقرار است. من فقط یک بار، سالها پیش، در اولین نمایش طعم گیلاس (1376) در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو، از نزدیک با کیارستمی دیدار کرده و دست او را فشرده بودم. با این وجود، بین دوستان، بهشوخی، او را عباسآقا خطاب میکردیم. تنها دفعهای که به جشنواره فیلم کن رفتم، وقتی با دوستانم به نزدیکی فرش قرمز رسیدیم، شوخطبعیام گل کرد و گفتم: «بریم جلوی کاخ جشنواره و بگیم همشهری عباسآقا هستیم!»
این حرفها و دیگر خاطرههای ریز و درشت بهسرعت از ذهنم میگذشتند. نفس عمیقی کشیدم و برگشتم پشت میز کارم. در اینترنت چرخی زدم و خیلی زود به این نتیجه رسیدم که هیچکدام از این گونه خبرها صحت ندارند! «عباس کیارستمی درگذشت.» خیر، هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد، یکباره به خودم آمدم و موضوع را این طور با خودم مطرح کردم: «مگر استنلی کوبریک و فدریکو فلینی رفتند که کیارستمی ما هم برود؟» و در نهایت به این نتیجه رسیدم که قلب چنین آدمهایی وقتی از تپش بازایستد، تازه جاودانگی باشکوه آنها آغاز میشود؛ و چه چیز والاتر از این مقام برای یک انسان، که با توقف حیات و مرگ جسمانی، جاودانگی را تجربه کند و برای همیشه در تاریخ بشریت ماندگار شود.
برای من و خیلیهای دیگر، تجربهی دلپذیر تماشای آثار عباس کیارستمی فراتر از غرق شدن در عشق سینما است. ما با او میآموزیم که از دریچهای تازه به جهان اطرافمان چشم بدوزیم و آن را نظاره کنیم؛ دریچهای که سادهترین روابط انسانی را، بدون هر گونه تظاهر و زرق و برق، در برابر دیدگان ما قرار میدهد و به همین سادگی، و البته به گونهای اسرارآمیز، در ذهنمان ماندگار میشود و بهتدریج پیچیدگی فلسفی و شاعرانگی ویژهی خودش را پیدا میکند.
ابداعها و خلاقیتهای سینمایی کیارستمی، برگی تازه و باطراوت به کتاب تاریخ سینما افزود و همهی همقطاران جهانیاش را به شگفت آورد. از بارزترین ویژگیهای آثار او - که شاید کمتر به آن توجه کردهایم - این است که در ساختار ساده و مینیمال فیلمهای او، بسیاری از عناصر حیاتی فیلمسازی، از جمله نورپردازی، چهرهپردازی، موسیقی، حرکتهای نامتعارف دوربین، طراحی صحنه و حتی شخصیتپردازی، به شکل عادی نقش چندانی ندارند یا به عبارت دیگر، حضوری بسیار کمرنگ دارند. گرچه این ویژگی بیشتر به فضاهای باز و طبیعی آثار او برمیگردد اما تعهد او به واقعگرایی مطلق، علت اصلی این گرایش است. خلق آثار تأثیرگذار، بدون استفادهی خاص و چشمگیر از عناصر یادشده، از عهدهی هر فیلمسازی برنمیآید.
همهی کسانی که به گونهای با سینمادوستان خارج از ایران تماس دارند شخصاً شاهد این موضوع بودهاند که عباس کیارستمی در مجامع هنری جهان از چه محبوبیت توصیفناپذیری برخوردار است. هر گاه در صف جشنوارهای صحبت از ملیت ما میشد امکان نداشت نامی از کیارستمی به میان نیاید.
برخی از مخالفان سینمای او میگفتند کار کیارستمی فقط این است که دوربین را به کورهدهاتها ببرد و تنها هدفش ساختن فیلمهای جشنوارهای است. اما آنها با این حرفهای خامدستانه در واقع نگاه و دانش خودشان را به سینما نشان میدادند و نهفقط متوجه ویژگیهای سینمای او نبودند بلکه ثابت میکردند که مخالف هر نوع تجربه و کشف تازه در قلمروی سینما هستند.
کیارستمی از همان آغاز با نان و کوچه (1349) که در زمان ساخت آن هیچ ملاحظهی جشنوارهای را در ذهن نداشت، تا آخرین اثرش، همواره بر اصول ساختاری و شیوهی فیلمسازیاش تأکید داشت و هرگز از اعتقادهای سینماییاش کوتاه نیامد و ذرهای سازش نشان نداد؛ و همین طور به تجربهگرایی و کشف مرزهای تازه در ساختار سینمایی آثارش ادامه داد.
عباسآقا، اعتباری جهانی را برای فرهنگ و هنر سرزمین ما به ارمغان آورد. تا صد سال دیگر هم، حتی اگر فناوری سینما به سطوحی معجزهآسا و دور از ذهن امروز ما برسد، فکر میکنم هنوز هم به دانشجویان بگویند که باید بروند و از فیلمهای کیارستمی بیاموزند که با یک دوربین و یک قاب ساده چهگونه میتوان موقعیتهای انسانی عمیق و بینظیر را ثبت کرد و به تصویر درآورد. زندگی عباسآقا مانند فیلمهایش یک پایان باز است و نهتنها به همینجا ختم نمیشود بلکه آغازی برای شناخت جامعتر او و آثار اوست. او همینجا در کنار ماست. بله، این خبر صحت ندارد، نام این وداع مرگ نیست، جاودانگی است.