
نمایش فیلم
خیلیها آمده بودند. گویی قرار بود مهمترین اتفاق سیوچهارمین دورهی جشنواره جهانی فیلم فجر چنین روی دهد. از فیلمساز باتجربه و جوان و منتقد کارکُشته و تازهکار تا بازیگر و خبرنگار و تماشاگر از جنس مردم عادی، همه و همه مشتاقانه در سالن کنار هم نشسته بودند. جماعتی انبوه و بیتاب برای تماشای فیلمی آمده بودند نه از جنس فیلمهای امروز سینمای ایران و حتی سینمای جهان بلکه اثری متعلق به چهار دهه پیش، اما همچنان سرزنده؛ ضیافتی بهپا کرده بود باد صبا اثر آلبرت لاموریس فقید.
دیگر از آن نسخهی قدیمی و رنگورو رفته خبری نبود. باد صبا با ظرافت بازسازی شده و با اصلاح رنگ جان تازهای یافته است. سبزی رنگ نخلستان، رنگ خاکگون بادها، افق طلایی کویر، سپیدی دماوند، آبی خزر، زردی شعلههای فروزان پالایشگاه نفت، سُرخی غروب تخت جمشید، تیرگی سایهی ستونها، کرتهای آینهوار شالیزارهای شمال، زلالی زایندهرود و نقشونگار قالیهای پهنشده بر تپّه قالی، همه و همه جلوهی رنگهایشان خودنمایی میکرد.
بهیقین آشکار شد باد صبا برای ابعاد پردهی سینما ساخته شده است و بر پردهی بزرگ میتوان عمق تصویر در قابهای هوایی و پرسپکتیو مناظر را بهروشنی دید؛ نکتههایی که در تماشای این مستند در قابی چون تلویزیون اغلب نادیده میمانند و از دست میروند. با اینکه خیلیها برای دفعهی چندم و برخی برای اولین بار به تماشای فیلم نشسته بودند اما در پایان همگی این تجربهی متفاوت را ارج نهادند و با شور و شعف، بیوقفه باد صبا را تشویق کردند.
ساختار فیلم
اگرچه باد صبا در گونهی مستند جای میگیرد ولی مؤلفههای فیلم داستانی و قصّهگو را نیز دارد. از یک سو معرفی و شخصیتپردازی و از سویی دیگر موضوع آشنای سفر و همراه شدن مخاطب با مُخاطرهها و تجربههای شخصیت که در این اثر منظور نظر «باد صبا» است و در این بین میتوان رگههای بارزی از شاعرانگی را هم در جانمایهی اثر ردیابی کرد. برای نمونه معرفی ابتدای فیلم این گونه است: «من در کنار کویر زاده شدم. در این سرزمین بسیارند بادهایی که موجودات زندهاند. بعضی آوارهاند، بعضی ساکناند، دلسختاند، دلنازکاند، شوخاند، عبوساند. بعضی بادها دستآموزند و بعضی وحشی. آدمیزاد آنها را خوب میشناسد و به نام میخواند. نام من باد صباست. در آغاز بادی واحهنشین بودم. گُل گشت میزدم در جاهایی که پدرانم زده بودند. با پریشان کردن نخلها خود را خُنک میکردم و خُرمای رسیده را میتکاندم...» بعد از این معرفی، باد صبا برای کسب تجربه و آشنایی با جایجای ایران به حرکت درمیآید و در درازای مسیر با بادهایی چون باد دیو، باد زاهد، باد سرخ یا باد کافر، باد سام، باد شُرطه، باد سَرسَر و باد بازار همکلام شده و از هر کدام نکتهای میآموزد تا اینکه در انتها به کمال و پُختگی و شناخت از خویش میرسد و میگوید: «در این مدت من هم پُخته شدهام. حالا دیگر عطر و موسیقی محضام. شدهام باد صبا. باد عاشقان. هر گاه جُنبش نرمی در میان درختان دیدید، بدانید که دست باد صبا در کار است. میوزد تا در گُلها و جانها نشاطِ زندگی بدمد.» این همان الگوی آشنای روایی ادبیات عرفانی ما است که در آن سالک فکرتی جهت سیر در منازل معرفت به دیدار اهل نظر رفته و از هر نفر تعلیمی میگیرد و در پایان طی طریق به درجهی اعلای خرد و آگاهی دست پیدا میکند که نمونهی آثار شاخصی چون مُصیبتنامهی شیخ عطّار و رسالهی شطرنجیهی شیخ علاءالدوله سمنانی از آن جُملهاند. در این رهگذر، سازندگان باد صبا نیمنگاهی هم به اشعار حافظ داشتهاند چرا که در دیوان حافظ بیش از هر دیوانی کلمهی صبا یا باد صبا دیده میشود (بیش از نود بار) و این نکته در سیلان تصویر و گفتار فیلم جاری و لحن شاعرانه گرفته است.
باد صبا به هنگام ورود به شمال کشور و مشاهدهی کرتبندی شالیزارها میگوید: «در اینجا چشماندازها به دست پُرمهر انسان پدید آمده بود. این پارههای آینهای است که آسمان را تکرار میکنند یا نقش عظیمی است از رگهای برگ بارانخوردهای که عکس آسمان درون آن افتاده.» و بعد با همین بیان شاعرانه در قسمت مدخل ورود آب رودخانه به دریا ادامه میدهد: «سرانجام رسیدم به این دریای مُلایم که خون زمین عاشقانه در آن میریزد. اگر از برای آدمیزاد بهشتی هست، کرانههای خزر جلوهای از آن بهشت است.» بالگرد در این مستند عملکردی فراتر از وسیلهای جهت ضبط تصاویر به صورت هلیشات دارد و قرار بوده که بهسان بادها غرّش کرده و طوفان بهپا کند، فرشها را از روی تپّه فرش به زیر افکند، قایقها را واژگون کند، گرد و خاک در چشم اهالی روستا فرو کند و...
موسیقی فیلم ساختهی حسین دهلوی نیز در هماهنگی با تصویر و حالوهوای شاعرانهی آن است. در جایی به فراخور جغرافیا ترنم موسیقی نواحی گرفته و در همراهی باد با قطار و گذر از تونلها با رِنگ جذاب تنبک همراه شده و روی تصویر لولههای ارسالی نفت، ضرب زورخانه و نوای مرشد شنیده میشود.
گفتار فیلم
کاری که منوچهر انور در باد صبا ارائه کرده بهمراتب بالاتر از عنوان مترجم فیلم است که در تیتراژ آمده است. انور با نوع بیان استادانه و انتخاب شایستهی کلمهها جهت گفتار فیلم، مانند مؤلفی چیرهدست عمل کرده و نهایت دقت و ظرافت را در بیان و انتقال مفاهیم به مخاطب به کار گرفته است. انور این آزادی عمل را از سوی لاموریس داشته که متن نسخهی انگلیسی را با سلیقهی خاص خویش به فارسی برگرداند و بعد با آن کششها و سکوتهای منحصربهفردش در گویندگی، گفتار فیلم را تزیین کند. وی علاوه بر نقش راوی قصه، در قالب دیگر شخصیتها هم قرار گرفته و از زبان آنان روایت کرده است؛ برای نمونه در مواجههی باد صبا با برادرش باد دیو، لحن استهزا گرفته و زخمزبان میزند: «برادرم خیلی از من قویتر بود و مرا میچزاند. مدام میگفت: "بدبخت، باد محلّی، نسیم بینفس، جریان هوا."» و در ادامه به جای همین باد دیو در گشتوگذار در منطقهی باستانی پارسه به مانند لحن گفتار استاد تاریخ از منظر خود چنین روایت میکند: «اسکندر بر این شکوه آتش زد. در خیل جهانگشایان اسکندر بد آدمی نبود اما میگساری را دوست میداشت. میگویند تخت جمشید را برای خوشایند یونانیان به آتش کشید اما این قصّه به درد تاریخنویسان میخورد. در واقع مسئول همه چیز ما بودیم. آتش در اصل یک تفنّن آخر شب بود ولی ما چنان سخت دمیدیم که تا چیزی برای سوختن بود، شعلهها خاموش نشد. غرّش آنها چنان بود که نعرههای خلایق انبوه گذرها و کوچهها را در خود غرق میکرد. از قرنیزهای شعلهور زر ناب میچکید. ملازمان سرخوش اسکندر چنان قهقه میزدند که اشک از چشمشان جاری بود. فُتوحات جنگجویان فقط نظم کارهای روزانه را بههم میزد و باعث وحشت خانمها میشد و خاصیت دیگری نداشت. کار اصلی بر عهدهی ما بود و الحق سخت میدمیدیم.» سپس به هنگام نمایش قلّهی دماوند، نوع بیان انور با فراز و فرود در گفتار و توصیفهای بُریدهبُریده در نوشتار همراه میشود: «به بام فلات رسیدم. به دماوند که مرواریدی ششهزارمتری است. به چشم بادهای کوهستان، این قلّه خوابگاه است، اتاق نشیمن است، تفریحگاه است، استراحتگاه است، ییلاق است. در اینجا پیش از آنکه به جانب تهران سرازیر شوند، نفس تازه میکنند.» این موسیقی کلام در هر لحظهی فیلم جاری است و کار منوچهر انور بیبدیل و مثالزدنی، به همان اندازهی کار آلبرت لاموریس؛ و همچنان باد صبا به شکلی درخشان بر تارک تاریخ سینمای ایران جای دارد.