چشمهای درشت / Big Eyes
کارگردان: تیم برتن. فیلمنامه: اسکات الکساندر و لری کاراژوسکی، مدیر فیلمبرداری: برونو دلبونل. موسیقی: دنی الفمن. تدوین: جیسی باند. بازیگران: ایمی آدامز (مارگارت کین)، کریستف والتز (والتر کین)، کریستن ریتر (دیآن)، جیسن شوارتزمن (روبن)، دنی هیوستن (دیک نولان)، ترنس استامپ (جان کاندی). محصول 2014 آمریکا، 106 دقیقه.
داستان ظهور نقاشی با نام مارگارت کین، موفقیت حیرتانگیزش در دهه 1950 و مسائل قانونی که در دهه 1960 با شوهرش پیدا کرد که مدعی اعتبار آثار او شد.
خیال در واقعیت
چشمهای درشت در کارنامهی فیلمسازی تیم برتن فیلم مهمی است. مدتها بود که این فیلمساز صاحبسبک فیلمی نساخته بود که چنین متعهد به قصهگویی باشد و لذت و سرگرمی توأمان برای مخاطبانش به همراه بیاورد. اگر انیمیشن خوب فرانکنوینی (2012) را مستثنا کنیم، پس از ماهی بزرگ (2003) تیم برتن را چنین شیفتهوار در قالب یک قصهگوی دوستداشتنی ندیده بودیم. با اینکه چشمهای درشت فاصلهی معناداری با بهترین فیلمهای برتن دارد اما یک بازگشت امیدوارکننده برای فیلمسازی است که در ستایش هنر و تخیل فیلم میسازد. نکتهی جالب اینجاست که این بار یک داستان واقعی دستمایهی فیلم جدید برتن قرار گرفته و او توانسته با موفقیت امضای سینمایی ویژهی خودش را، که معمولاً ارتباط مستقیم زیادی با واقعیت جاری دوروبرمان ندارد، اینجا هم به ثبت برساند.
چشمهای درشت از نظر طراحی صحنه و لباس و چهرهپردازی یک موفقیت چشمگیر سینمایی است که بر پردهی بزرگ سینما جلوهای دوچندان پیدا میکند. برتن و گروه تولید فیلمش جشنوارهی رنگارنگی برای چشمها تدارک دیدهاند. فضای عمومی چشمهای درشت دقیقاً همان چیزی است که توقعش را داریم؛ برتن حتی در بازسازی دنیای واقعی در دههی پنجاه و شصت میلادی هم رنگی از خیال به قابهایش زده که مبین افتراق او از یک فیلمساز معمولی است. از همان عنوانبندی که ارجاعی زیبا به عنوانبندی ادوارد دستقیچی (1992) است بگیرید تا تونالیتهی متنوع رنگها در قابها و لباسها و اشیا. جدا از این خوشذوقیهای فنی و تکنیکی که انگار در فیلمی از تیم برتن به نکتهای معمولی بدل شده است، بخش دراماتیک چشمهای درشت هم درگیرکننده است. قلب تپندهی فیلم شخصیت جذاب مارگارت کین و بازی نظرگیر ایمی آدامز در این نقش است. ظرافت شکنندهی این شخصیت و رابطهی پویای او و همسرش والتر کین بهترین چیز چشمهای درشت است. با اینکه ظرفیت تکاندهندهی داستان واقعی زنی که سالهای طولانی به دلایل مختلف از افشای هنرش محروم بوده به شکلی تمامعیار به پرده منتقل نشده، اما هنوز هم دنبال کردن سرنوشت او در چشمهای درشت لذتبخش و جذاب است.
از سویی دیگر، برتن یک بار دیگر نگاه بیرحم، قضاوتگر و سطحی جامعه به هنر و هنرمند را با زبانی شیرین و طنزآمیز به باد انتقاد میگیرد که بهترین مثالهایش نصب تابلوهای نقاشی در دستشویی یک کافه یا همهی لحظههایی است که آن دلال هنری گندهدماغ با بازی جیسن شوارتزمن در آنها حضور دارد. برتن هنوز هم دغدغهی هنر راستین و اصیل را دارد و هنوز هم از دست جامعهای که میخواهد همهی انسانها و هنرمندها را به شکل یکدیگر دربیاورد شاکی است. این پایمردی برتن در راهی که برگزیده بهراستی ستودنی است؛ هرچند که فیلمهایی که ساخته همه به یک اندازه درخشان نیستند و بهخوبی نمیتوانند بازتاب درخوری از اندیشههایش باشند. اما خوشبختانه با اینکه چشمهای درشت نسبتاً از دنیای پر از فانتزی و تخیل آشنای برتن دور است، در مجموع در ردهی فیلمهای بهتر او قرار میگیرد. (امتیاز: 6 از 10)
پنجتای برتر / Top Five
نویسنده و کارگردان: کریس راک. مدیر فیلمبرداری: مانوئل آلبرتو کلارو. موسیقی: لودویگ گورانسون. تدوین: آن مککِیب. بازیگران: کریس راک (آندره آلن)، روساریو داوسن (چلسی براون)، گابریل یونین (اریکا لانگ: نامزد آندره)، کِوین هارت (چارلز)، شری پپِرد (وَنِسا)، جری سینفلد، ووپی گُلدبرگ، آدام سندلر. محصول 2014 آمریکا، 102 دقیقه.
آندره آلن کمدینی است که نامزدش اریکا لانگ ستارهی یک برنامهی تلویزیونی در قالب ریلیتی تیوی است، یعنی گونهای از برنامهها که موقعیتها و ماجراهایی واقعی را به تصویر میکشند که بدون هیچ فیلمنامهی قبلی اتفاق میافتند. آندره قصد دارد خودش را به عنوان بازیگری جدی مطرح کند. اریکا پیشنهاد عجیبی دارد که معتقد است میتواند به آندره در این مسیر کمک کند: پخش عروسیشان در برنامهی تلویزیونی او...
عقاید یک دلقک
کریس راک یکی از سلاطین مسلم کمدی است؛ یکی از آنهایی که مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در کمدی غمبار سلطان کمدی (1986) تصویرش کرده بودند؛ یکی از آنهایی که فقط با استفاده از یک میکروفن غوغا میکنند و برترین لحظههای کمدی را میآفرینند؛ یکی از آن انگشتشمارهایی که کمدیهای استندآپشان به معنای واقعی کلمه «رودهبرکننده» است. استندآپهای کریس راک خندهدار و تحسینبرانگیزند چون بیپردهاند و باطراوت. شوخیهای صریح راک دربارهی مسائل سیاسی، روابط زن و مرد و مشکلات مربوط به نژادپرستی در جامعهی آمریکا (که هنوز وجود دارد) ناگفتهترین و عمیقترین جنبهها را هدف میگیرد و به همین دلیل است که سالهاست او را به عنوان «خندهدارترین مرد سال» میشناسند و از کمدیهای استندآپ او با عنوانهایی همچون «خندهدارترین کمدیهای تاریخ» یاد میکنند. اما متأسفانه همهی این دستاوردهای بهحقی که راک در عرصهی کمدی استندآپ به دست آورده، در مدیوم سینما به نتایج درخور توجهی منجر نشده است. مشکل اصلی آخرین فیلم او هم دقیقاً همین اختلاط بهبارننشسته مدیومهاست.
پنجتای برتر شوخیهای خیلی خوب و واقعاً خندهداری دارد که گاهی از یک یا دو لحظه هم فراتر میروند و یک سکانس را شامل میشوند. شاید برای موفق قلمداد کردن یک کمدی همین که خندهدار باشد کافی به نظر برسد اما اگر بخواهیم از منظر یک «فیلم سینمایی» پنجتای برتر را بررسی کنیم به جاهای خوبی نمیرسیم. فیلم آخر راک به لحاف چهلتکهای میماند که ملاط محکمی برای پیوند زدن قطعههای رنگارنگش وجود ندارد. یک سری شوخیهای کمابیش درخشان پشتسرهم عرضه میشوند؛ بدون آنکه منطقی برای توالیشان یا نوع عرضه شدنشان دیده شود؛ یا حتی قاعدهی فکرشدهای پشت این سکانسهای متوالی حس شود که بشود برای ساختار اثر به جای «بیمنطق» از صفتهایی همچون «رها» یا «آزادانه» استفاده کرد. گاهی دو نفر با هم توی خیابان به سبک سهگانهی «پیش از...» ریچارد لینکلیتر، در مسیری طولانی فقط راه میروند و حرف میزنند، گاهی فیلمساز روند روایت را قطع میکند و آن را به تعلیق درمیآورد تا با طمأنینه یک قصهی فرعی را شروع کند، پیش ببرد و به پایان برساند (مثل ماجرای بههم زدن چلسی براون با نامزدش که متأسفانه با وجود خندهدار بودن ربط زیادی به تنهی اصلی فیلم و شخصیتپردازیها پیدا نمیکند)، گاهی آدمها به سبک مستندهای پرتره (یا حتی ماکیومنتریها) توی دوربین نگاه میکنند و حرف میزنند، هر لحظه امکان دارد حرفهای آدمها درباره ماجراهایی که از سر گذراندهاند به یک فلاشبک کات بخورد تا شاهد بیان تصویری آن رخداد باشیم، در اواخر فیلم شاهد یک استندآپ طولانی و یکتنه از خود راک هستیم، حتی پای قصهی پریانی سیندرلا هم به معرکه باز میشود و فیلمساز خوانش جدیدی از آن ارائه میدهد.
البته جسارت و شهامت راک برای ارتقای جایگاه هنریاش و تئوریزه کردن زندگی و عقاید شخصیاش بر پردهی سینما قابلستایش است. کمترین امتیازی که میشود برای فیلم آخر او قائل شد این است که الگوهای ارزشمندی برای ساخته شدنش مد نظر قرار گرفته. اما مسأله اینجاست که اغتشاش و آشفتگی ساختاری پنجتای برتر کیفیت و هویتی سینمایی ندارد؛ بیشتر به ریلیتیشوها و اپیزودهای کمدی تلویزیونی میماند که پشتسرهم به هم متصل شدهاند تا به زمان یک فیلم سینمایی برسند. شاید به همین دلیل باشد که بهترین چیز این فیلم همان اجرای معرکهی راک در قالب یک کمدی استندآپ کوتاه در اواخر فیلم است. اینجا جولانگاه راک است؛ جایی است که او ذائقهی درخشانش در کمدی کلامی را یک بار دیگر عیان میکند و گاهی تنها با لحن و تُن صدایش از هیچ هم کمدی میآفریند. درست است که کیفیت آخرین تجربهی سینمایی کریس راک به اسفباری موردی همچون سقوطکرده بر کرهی زمین (کریس ویتز، پل ویتز، 2001) نیست، اما اگر به دنبال لذت بردن از قریحهی کمدی او هستید، ویدئوهای پرشمار او از استندآپهایش در طول سی سال گذشته (که در یوتیوب موجود است) گزینههای بسیار بهتری از پنجتای برتر هستند. (امتیاز: 5 از 10)