
جف بریجز اصولاً بازیگر نقشهای جدی است. چهرهاش كه هیچ وقت خندهاش را نمیبینیم و آن نگاه نافذ و جدیاش جایی برای بازی در نقشهای كمیك و یا طنزآمیز نمیگذارد. از میان نقشهای جدی بریجز میتوانیم به بیباك (1993) در نقش مكس كلاین و كیپكس (2001) در نقش دكتر مارك پاول اشاره كرد. در اولی او كسی است كه از یك پرواز ناموفق جان سالم برده و حالا میخواهد مفاهیم مرگ و زندگی را بشناسد و در دومی یك روانشناس است كه با موردی عجیب روبرو است. در این میان نقش او در مردانی كه به بزها خیره شدند (2009) فراموش شدنی است و حتی یك نقش طنزآمیز تلقی نمیشود. با این همه برادران كوئن برای بازی در نقش جف لبوفسكی او را انتخاب میكنند. نقشی كه در كارنامهی او هرگز تكرار نشد و همراه با خود فیلم، نقش او نیز ماندگار شده است.
لبوفسكی بزرگ (1999) یك هرج و مرج كامل را به نمایش میگذارد و از زندگی آدمهایی سخن میگوید كه تنها خودشان، خودشان را جدی- كاملاً جدی!- میگیرند و بس. جف لبوفسكی- یا آنطور دوست دارد، صدایش بزنند «دود»- كار درست و حسابی ندارد، یعنی اصلاً جایی مشغول نیست و تنها كاری كه با جدیت به آن مشغول است بازی بولینگ همراه دو دوستاش والتر خالیبند (جان گودمن) و دانی كُند ذهن (استیو بوشمی) است. بریجز از همان ابتدا كه دود در سوپرماركت در حال بو كردن یواشكی شیر پاكتی است تا زمانی كه آدمبدهها او را با جف لبوفسكی اشتباه میگیرند و قالیچهاش را كثیف میكنند و سپس با لبوفسكی دیگر (دیوید هادلستون) و همسر جوانش (تارا راید) و سپس ماد (جولین مور) آشنا میشود؛ تصویر بسیار دقیقی از شخصیت تنلش دود برای ما تصویر میكند. او در باشگاه بولینگ برای والتر یك آدم بیحوصله است كه از خنگ بودن او به جان آمده است. در برابر تبهكاران آمیزهای از ترس و بیخیالی را از خودش بروز میدهد. در برابر لبوفسكی كه روی صندلی نشسته سعی میكند ادای آدمهایی را دربیاورد كه همیشه حق به جانب آنها است. در برابر همسر لبوفسكی یك آدم حریص از آب در میآید و در برابر ماد خودش را میبازد اما سعی دارد به رویش نیاورد.
تقریباً شكی وجود ندارد كه شخصیت ولنگار و بیخود لبوفسكی ابتدا روی كاغذ آمده و سپس این جف بریجز است كه در برابر دوربین به او جان داده است. حتی اگر فرض بر این بگذاریم كه موهای بلند، شلختگی ظاهری دود محصول همفكری با طراح لباس و متصدی گریم فیلم است اما دیگر نحوهی نشستن دود جلوی لبوفسكی درون لیموزین او و شیوهی حرف زدن، راه رفتناش كه نوعی سورتمه رفتن را تداعی میكند و صورت سنگی و بدون میمیك دود محصول خلاقیت بریجز است. در صحنهای كه دود، والتر و دانی در باشگاه بولینگ نشستهاند و والتر همچنان دارد مهمل میبافد، بازی بریجز آمیختهای از یك آرامش كاذب و توأم با عصبیتی است كه در نحوهی حرف زدن دود خودش را نشان میدهد. ظاهر چهرهاش آرام است اما با تكان دادن سرش كلافه بودنش را به ما نشان می دهد و در كمال خونسردی به والتر میگوید: «خفهخون بگیر!» درواقع میتوان گفت كه هستهی اصلی شخصیت دود این است كه او خودش از همه بیخبرتر و سر به هواتر از بقیه است اما دائماً باید با كسانی سر و كله بزند كه از او خنگتر هستند. بریجز این نكتهی اصلی شخصیت دود را در بازیاش وارد كرده است. در صحنهای كه والتر به اشتباه ماشین همسایهی روبرویی را خرد و خاكشیر میكند، دود در نقش یك عقل ظاهر میشود و تضاد شخصیتی او با دیگران در بازی بریجز بعد تازهای پیدا میكند: دود هم میخواهد مانع والتر شود و هم نمیتواند. هم میخواهد مانع صاحب اتومبیل بشود هم نمیتواند. بنابراین سعی میكند خونسردیاش را حفظ كند. در تماس تلفنی والتر سعی دارد بسیار خونسرد عمل كند. عذرخواهی او را میپذیرد. ما تقریباً باورمان شده كه دود والتر را بخشیده اما او ناگهان صدایش را بالا میبرد و هر چه از دهانش میآید، نثار والتر میكند.
شیوهی بازی كمیك بریجز نه شبیه به شلوغكاریهایی از جنس بازی جری لوییس است- مثلاً در دهن گشاد (1967)، نه از جنس بازی تام هنكس در ترمینال (2004) كه سعی دارد در نقش ویكتور ناورسكی، بلاهت را چاشنی بازیاش بكند. جنس بازی بریجز حتی شبیه به بازیهای بابهوپ هم نیست كه سعی دارد با خونسردی دیالوگهایی را بگوید كه تماشاگران تعجب كرده و خندهشان بگیرد. اگر خیلی بخواهیم مته به خشاش بگذاریم، جنس بازی او در نقش دود هم آمیزهای از بازی كری گرانت در شمال از شمال غربی (1959) در نقش تورنهیل گیج و ویج است كه نگاهش به دیگران عاقل اندر سفیه است اما این خودش هست كه از همه جا بیخبر است و پژواكهایی از بازی جك لمون و –مثلاً- دلخوریهایش در آپارتمان (1960) را در خود دارد اما بریجز كمتر سعی میكند كه سبكی یكدست از بازیگریاش در لبوفسكی بزرگ را به نمایش بگذارد. بازی او در برابر بن گازارا كه نقش جكی تریهوم را بازی میكند جلوهی دیگری از «بازیسازی» بریجز در این نقش را نشان میدهد. بعد از این كه جكی در نوشیدنی دود دارو بیهوشی میریزد و سكانس رویای دود را میبینیم، بریجز در یك سكانس واحد چند وجهه از شخصیت دود را به نمایش میگذارد تا این لحظه آنها را ندیده بودیم. دود میخندد، میترسد، لذت میبرد، میرقصد و دوباره به واقعیت باز میگردد.
نقطهی پایان بازی جف بریجز و وداع ما با شخصیت دود، به اقیانوس سپردن خاكستر دانی است كه همهی خاكسترها به سر و صورت دود میریزد و باعث خشم او میشود اما والتر او را در آغوش میگیرد و آرامش میكند. لبوفسكی بزرگ یكی از مهمترین آثاری است كه موقعیت جفنگ در آنها محوری است و شخصیتها به تبع چنین موقعیتی در آن سرخوش هستند و هیچ یك نیازی به تغییر آن نمیبینند. دود و رفقایش جزیی از این موقعیت هستند. در سكانس پایانی كه بر روی توپها و هدفهای بولینگ تأكید میشود و كابوی و دود با هم حرف میزنند، دود میگوید كه تاب میآورد چون تحملش زیاد است و كابوی تأكید میكند كه «این حكایت» به پایان رسید و یك جاهایی خندیده است...مثل این است كه موقعیت جفنگ با شخصیتهایش خلق میشوند تا چنین كنند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: