
یک تفاوت کلی در بازی بازیگران سینمای اروپا و سینمای امریکا وجود دارد. بازیگران اروپایی اصولاً بازیهای سردی دارند. بیش از هر چیز این به فضاسازی فیلمها باز میگردد. حتی اگر در یک فیلم-مثلاً فرانسوی- شاهد تعقیب و گریز باشیم، هرگز یک بازیگر فرانسوی مانند جین هکمن در ارتباط فرانسوی (۱۹۷۱) آن همه پرتحرک ظاهر نمیشود. حتی در آثار ملویل که به زندگی گنگسترها و پلیسها میپردازد، فردی مثل جف کاستلو (آلن دلون) در سامورایی (۱۹۶۷) ضد قهرمانی آرام، خونسرد و کم حرف است. براین سیاق به نظر میرسد که فیلمسازی مانند ژان پیر ملویل در شکلگیری پرسونای گنگستری چشم آبی که زیاد حرف نمیزند، شور و هیجانی در چهرهاش دیده نمیشود و با خونسردی مرگ را پذیراست؛ نقش انکارناپذیری دارد. آلن دلون مانند بسیاری از بازیگران سینمای اروپا عمل میکند. حتی زمانی که در فیلمی مانند آفتاب سرخ (۱۹۷۱)که فضای آثار وسترن دارد، ظاهر میشود، همچنان رفتارش با شور و شر چنین فضاهایی در تضاد قرار میگیرد. زیر آفتاب سوزان (۱۹۶۰) ساختهی رنه کلمان، در کارنامهی او اثر مهمی محسوب میشود. او نقش ریپلی را در این فیلم برعهده دارد که شخصیت مورد علاقهی پاتریشیا هایاسمیت در چند اثر دیگر او نیز هست. دلون در نقش ریپلی بسیار پرتحرک ظاهر میشود و حتی سعی دارد از حالات چهرهاش در اجرای نقش استفاده کند.
نکتهای که بعدها کمتر به استفاده از آن تن داد. درواقع نقش ریپلی یک آلن دلون جوان را به ما معرفی میکند که هنور فاصلهی زیادی با پرسونای او در آثار بعدیاش دارد. حتی نقش پیرو در کسوف (۱۹۶۲) ساختهی آنتونیونی به نوعی ادامهی همان شخصیتی است که دلون در فیلم رنه کلمان بازی کرده است.جوانی رمانتیک و خوش قیافه که مورد توجه ویتوریا (مونیکا ویتی) است. نه رکو و برادران (۱۹۶۰) و نه حتی یوزپلنگ (۱۹۶۳) که در هر دوی آنها ویسکونتی از دلون استفاده کرده، همچنان تصویری جوان، سادهدل و رمانتیک و حتی جاهطلبی از او به نمایش میگذارند. او در آثار بعدیاش در دههی ۱۹۶۰ مانند رولز رویس زرد (۱۹۶۴) همچنان همان جوان جویای سرخوشی و لذت است که ظاهراً نه تلخیهای زندگی را میشناسد و نه دوست دارد به سوی آنها کشیده شود. این درواقع ژان پیر ملویل بود که با سپردن نقش جف کاستلو به آلن دلون به شکلی ناگهانی پرسونای او را به سوی شخصیتی سوق داد که این بار جهان «زیرین» را انتخاب میکند. حتی شیوهی راه رفتن دلون در این نقش نیز با بازیهای گذشتهاش تفاوت دارد. او در نقش ریپلی بسیار فعال است. از ساختمانهای مختلفی عبور میکند. از روی تراس به پایین میپرد. اما در فبلم ملویل او با طمئنینه راه میرود. حرکاتش کند است. وقتی در ابتدای فیلم پولها را پنهان میکند و سراغ بارانی و کلاهش میرود، خودش را در آینه ورانداز میکند اما هیچ احساسی در صورتش نیست. با نگرانی به پلیس در خیابان نگاه میکند. تا ۸ دقیقه بعد از شروع فیلم او حتی یک کلمه به زبان نمیآورد. او تنهاست و تنها همدمش پرندهی او است. خیلی کم حرف میزند. هرگز نمیخندد در فرار از دست پلیسها و پیدا کردن میکروفنی که در خانهاش کار گذاشتهاند، بسیار هوشمندانه عمل میکند. اما یک چیز را میداند: او به پایان خط رسیده است.
تقریباً به جز زیر آفتاب سوزان که در انتها میبینیم پلیس او را زنده دستگیر کرده؛ هرگز مرگ او را به عنوان شخصیت اصلی فیلم نمیبینیم اما بعد از سامورایی مرگ نیز به خصایص نقشهایی که بازی میکند، افزوده میشود. چند سال بعد او بار دیگر در دایرهی سرخ (۱۹۷۰) برای ملویل بازی میکند. او در این فیلم با ایو مونتان و جان ماریا ولونته همبازی است و در داستان یک پلیس (۱۹۷۵) با ژان لویی ترینتینیان. سبک و سیاق بازی دلون با این هر سه متفاوت است. ملویل در دایرهی سرخ دلون را در برابر ولونته قرار میدهد که تمایل دارد حسهای مختلفی را در چهرهاش به نمایش بگذارد و مونتان که او هم از چهرهاش استفاده میکند اما نه به اندازهی ولونته و آلن دلون که اصولاً هیچ حسی را در چهرهاش نمیتوان جستوجو کرد. همانطور که تریتینیان نیز اینگونه است و با آن صورت سنگی ترجیح میدهد که نقشها را با استفاده از بیان کلامیاش به نمایش بگذارد. دلون در داستان یک پلیس نقش پلیس را دارد و آدم بدهی ماجراها ترینتینیان است. در حالی که در فیلم ملویل هر سه بازیگر اصلی نقش منفی دارند. در واقع این کارگردانهای سینمای فرانسه هستند که یا توانستهاند یا موفق نبودهاند که بازی مناسبی از دلون بگیرند چرا که او همواره یک بازی ثابت از خودش به نمایش میگذارد. مقایسهی بازی او در داستان یک پلیس ساختهی ژاک درای و یک پلیس (۱۹۷۲) ساختهی ملویل نشان میدهد دلون بازیگری است که باید یک کارگردان بر اساس میزانسنها، حرکت دوربین و بازی بازیگر روبرویش از او بازی مطلوبی بگیرد. در صحنهای از فیلم ملویل که لویی کاستا (مایکل کنراد) دستگیر میشود و او را به دفتر کمیسر کولمن (آلن دلون) میآورند.
حرکت داپمی کیسر به دور کاستا همراه با نماهای درشتی که ملویل از هر دوی آنها میگیرد و مکث دوربین بر روی نماهای درشت، اقتدار کمیسر در برابر کاستا به خوبی به نمایش میگذارد. در حالی که در فیلم ژاک درای هرگز چنین فرصتهایی برای دلون ایجاد نمیشود تا بتواند اقتدارش در برابر امیل بویسن (ژان لویی ترینتینیان) را به تماشاگران منتقل سازد. آلن دلون در در فیلمهای بسیاری بازی کرده است. از آثار درجه دویی مانند زورو (۱۹۷۵) ساختهی کارگردانهای درجه دویی مانند دوچو تساری تا آثار نسبتاً مهمی در کارنامهاش مانند دستهی سیسیلیها (۱۹۶۹) یا اولین شب آرامش (۱۹۷۲) یا سوان عاشق (۱۹۸۴) به کارگردانی فولکر اشلندورف. با این همه، همچنان او به عنوان بازیگر آثار سرگرمکننده مطرح بوده است. آلن دلون یکی از بازیگرانی است که بیش از آن که بازیهای او فینفسه واجد امتیاز باشند، این چهرهی او بوده که توجه مخاطبان را به خودش جلب کرده است. در تاریخ سینما همواره شاهد حضور بازیگرانی بودهایم که فتوژنیک بودنشان حرف اول را زده اما توان بازیگری آنها مورد توجه نبوده است. در زندگینامهی او نیز آمده که حضورش در سینما کاملاً تصادفی بوده است. ژان کلود بریالی او را در ۱۹۵۷ همراه خودش به جشنوارهی کن میبرد و حضور جذابش باعث میشود که همان موقع چندین پیشنهاد بازیگری دریافت کرده و وارد سینما شود.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: