
باشگاه مشتریان دالاس (ژان-مارک وَله، 2013)
رام کردن گاو خشمگین
دامون قنبرزاده
صحنههای شروع و پایانِ فیلم، به شکلی نمادین، تحول ران در زندگیاش را به نمایش میگذارد. در آغاز، ران در حالی از لای نردههای چوبی، شاهد رام کردن گاوِ خشمگین به دست یک گاوباز ماهر است، که خودش نمیتواند وحشیترین عنصر وجودیاش را کنترل کند و اصلاً به خاطر افسارگسیختگی امیال و غرایزش است که به یک کابوی لاغرمردنی مبتلا به ایدز تبدیل میشود. فیلمنامه از یک سو به زندگی شخصی ران، رابطهاش با ریون (مردِ زننمای مهربانی که او هم گرفتار ایدز است با بازی فوقالعادهی جرد لیتو)، رانده شدنش از سوی دوستان و جامعهای که هنوز شناختی نسبت به این بیماری مهلک ندارد و باورش این است که علت ایدز لزوماً رابطه با همجنس است و ترس ران از پایان یافتن احتمالی زندگیاش میپردازد و از سوی دیگر، تقابل ران با سیستم دارویی آمریکا را به تصویر میکشد و این را که گردانندگان پولپرست این صنعت، چهطور برای حفظ منافع خود، انسانهای مبتلا به ایدز را با دارویی بیتأثیر و حتی خطرناک، به مرگ نزدیکتر میکنند در حالی که خیلی راحت میتوانند داروهایی را برای بیماران تجویز کنند که لااقل مرگِ آنها را به تعویق بیندازد؛ یعنی همان اتفاقی که برای ران میافتد. او وقتی پس از سی روز، مهلتی که دکترها برای زنده ماندن به او دادهاند، همچنان زنده میماند به خاطر حس انساندوستی و طبیعتاً کمی هم منفعتطلبی (!) تلاش میکند مردم بیچاره را آگاه کند. او با انواع و اقسامِ کلکها، داروهای قاچاق را وارد کشور میکند و به بیماران میفروشد اما طبیعی است که قد علم کردن در برابر دولت و سردمداران منفعتطلب، کار غیرممکنی است. ران تلاش میکند عیاشیها و بیبندوباریها را کنار بگذارد و نهتنها خودش زنده بماند بلکه دیگران را هم، شده حتی چند روز بیشتر، زنده نگه دارد. در صحنهی پایانی، در حالی که 2557 روز از زمانِ مقررشده توسط دکترها برای مرگ ران میگذرد، او وارد میدانِ گاوبازی میشود و تلاش میکند گاو خشمگین را به زانو دربیاورد. فیلم با تصویر ثابت ران که روی گاو نشسته به پایان میرسد. با رجعت به صحنهی اول، معنای این صحنه بیشتر آشکار خواهد شد؛ اینکه ران توانسته آن عنصر وحشیِ وجودش و در معنایی گستردهتر، خودش و زندگیاش را کنترل کند تا آدمی بهتر، هم برای خودش و هم برای دیگران بشود.
اما طعنهی تلخی است که به آدمی مثل ران که در واقع دچار همجنسهراسی (هموفوبیا) است نسبت همجنسگرا بودن زده میشود. هرچند هموفوبیای ران، بخشی به خاطر واقعی بودنِ این شخصیت و تمایلاتش در زندگی واقعی است و بخشی دیگر به خاطر وجه تماتیک داستان (همان طعنهی تلخ سرنوشت به رانِ بیچاره که با وجود چنین هراسی، در نهایت شروع میکند به فروش داروها به همجنسگرایان و حتی دوست مهربانی مثل ریون پیدا میکند که باعث ثابتقدمتر شدنش در راهی که در پیش گرفته میشود) اما تأکید بیش از اندازهی فیلمنامهنویسان روی این جنبه از شخصیت ران کاملاً غیرضروری به نظر میرسد. همچنان که شخصیتی مثل خانم دکتر که رابطهی عاطفی نیمبندی با ران برقرار میکند نیز عملاً در داستان هیچکاره است.
نمیشود از فیلم گفت و از بازی فوقالعاده و اسکاری مککانهی نگفت که در لحظههای اول، با آن هیکلِ بیش از حد لاغر ترسناکش، قابلشناختن نیست و یادآور لاغری ترسناک کریستین بیل در فیلم ماشینچی است. مککانهی که مانند بِیل، برای ایفای این نقش چندین کیلو وزن کم کرده و به معنای واقعی کلمه به پوست و استخوان تبدیل شده، بیشک یکی از بهترین بازیهای کارنامهی حرفهایاش را ارائه داده است.
جاسمین غمگین (وودی آلن، 2013)
دو خواهر
روزبه جعفری
جاسمین شخصیت پیچیدهنما و در عین حال بهشدت سادهلوحی است که توان رویارویی با واقعیت پیرامونش را ندارد. او که توان پذیرفتن حقایق را ندارد ترجیح میدهد به جای مواجهه با «آنچه هست» حقایق را به «آنچه میخواهد» تغییر بدهد. پس او در چنین مرحلهای، مثل تمام انسانها، چارهای ندارد جز پناه بردن به رؤیاهای خویش. جاسمین در رؤیاهایش زندگی میکند و از دریچهی آنها اطرافش را میبیند. از این روست که در اوج فلاکت و بدبختی میخواهد خودش را نزد یک مسافر ناشناس هواپیما خوب و متشخص نشان بدهد و جایگاهش را نزد او بالاتر ببرد؛ بیتوجه به اینکه سخنان مهملاش ارزشی برای آن زن ندارند و فقط حوصله او را سر میبرد. او چون نمیتواند با واقعیت زندگیاش روبهرو شود در اوج بیپولی با بلیت درجهیک سراغ خواهرش میرود و انعام خوبی هم به راننده تاکسی میدهد. جاسمین در زندگی قبلیاش زنی ثروتمند و خوشگذران بوده است و حالا پس از ورشکستگی و مرگ شوهر پولدارش نمیخواهد قصر خیالی آرزوهایش را ویران کند و با واقعیت روبهرو شود. او وقتی برای اولین بار وارد خانه خواهرش، جینجر میشود، سعی میکند با وی مهربان باشد و حتی خانهاش را «پر انرژی» میخواند و از آن تعریف میکند (آلن هم در قالب فلاشبک رفتار تحقیرآمیز جاسمین با خواهرش را به ما نشان میدهد که با شوهر سابقش پا به خانهی اشرافی جاسمین میگذارد) ولی دستش خیلی زود رو میشود و لباسها، چمدانها و بلیت گرانقیمت هواپیمایش، دروغگویی و دوروییاش را بیش از پیش آشکار میکند. او هنوز طبقهی جدید اجتماعیاش را درک نکرده و باز خود را در یک محیط ایزولهشدهی دیگر قرار میدهد. هنوز برایش افت دارد که با یک دندانپزشک ساده ارتباط برقرار کند و باز از همنشینی با دوستان جینجر زجر میکشد و مدام او را به داشتن رابطه با مردی به اصطلاح خودش «جدیتر» دعوت میکند. او وقتی دوباره پا به مهمانی میگذارد نه از جانب خود حقیقیاش بلکه از جانب آن زن ثروتمند گذشته سخن میگوید و این باب آشناییاش با مرد جدیدی میشود. جاسمین پس از فروپاشی این رابطه دوباره خسته و درمانده به خانه خواهرش برمیگردد و او را در حالی میبیند که دوباره نزد نامزدش برگشته و با او جشنی به راه انداخته است. سکانس پایانی حضور جاسمین در خانهی خواهرش، کاملاً مبین تفاوت دیدگاه دو خواهر است. اولی مشغول زندگی حقیقیاش است و دومی هنوز در حال نقاب عوض کردن و هنوز در حال گریز از قبول واقعیتها. او سرانجام در حالتی جنونآمیز از خانه بیرون میزند و بر روی نیمکت یک پارک مینشیند و با خود حرف میزند. در حالی که این بار بر خلاف همیشه سر و وضع آشفتهای دارد. زن کنار دستیاش بیتوجه به سخنان او از جا بلند میشود و میرود و این بار جاسمین تنها و خسته در مرکز قاب قرار میگیرد. آیا جاسمین میتواند در این خلا خودش را پیدا کند؟ بعید است چون همچنان زیر لب مشغول خیالبافیهای است!