شهریور 1392 - شماره 462
یادی از محمود استادمحمد (1392-1329):
مرگهایی پیش از مردن
علی شیرازی: سینما چندان به استادمحمد روی خوشی نشان نداد. او فعالیت رسمی سینماییاش را سال 1356 با جنگ اطهر آغاز کرده بود. محمدعلی نجفی که سه سال پیش از انقلاب به اعتبار تواناییهای استادمحمد در نوشتن حالوروز آدمهایی در فضاهای آسیدکاظم و گذر خلیل دهمرده برای تکمیل فیلمنامهی جنگ اطهر به سراغ او رفته بود، میگوید: «آسیدکاظم را دوسه بار در کنار تیپهای مختلف جامعه دیدم. همان وقتها باخبر بودم که زندهیاد دکتر علی شریعتی نیز با هماهنگی عزیزالله هنرآموز به دیدن این نمایش رفته است. سال 1355 وقتی طرح نگارش و ساخت جنگ اطهر جدی شد، برای نوشتن بخشهایی از فیلمنامه که در کوچه و بازار میگذشت، از استادمحمد دعوت کردیم و...
گفتوگو با بیتا فرهی: فرصتها زیاد نیستند
شاهین شجریکهن: عصر یک روز گرم و دمکردهی نیمهی مرداد مهمان بیتا فرهی بودیم؛ در خانهای دنج و کوچک و دلپذیر که درها و دیوارهایش با شعر و نقاشی و گلیم و معرق پوشیده شده بود و روی هر تاقچهاش چندین مجسمهی نفیس و زیبا به چشم میخورد. خانهای که نهتنها معرف ذوق و سلیقهی صاحبش است، که چکیدهای از زندگی و تجربههای او را هم پیش روی بیننده میگذارد. کشکولها و تبرزینهایش یادآور علایق عرفانی حمید هامون بود و بوداهای نشسته و خفتهاش یادآور مهشید و مدیتیشنهای طولانیاش زیر این سقف. بیتا فرهی بازیگر بیحاشیهای است و به طرز عجیبی از مناسبات عالم سینما و زدوبندهایش خبر ندارد. در همهی این سالها گوشهای نشسته و منتظر پیشنهادها مانده، بیآنکه مثل بعضی از همکارانش برای مطرح کردن خودش تلاش کند یا وارد بازیهای پیچیدهی حرفهای شود...
تلویزیون در ماه رمضان: روزهای داغ غصه
احسان ناظمبکایی: مسئولان رسانهی ملی باید جواب این سؤال را بدهند که چرا کارگردانانی مثل لطیفی و فتحی که کارآیی ساخت سریالهای «درجهی الف ویژه» دارند به ساخت سریالهای عامهپسند متوسط روی آوردهاند؟ آیا سریالهای رمضانی که طبق آمارها، میلیونها بیننده و درصدهای بالای مخاطب و رضایت داشتهاند، همان تأثیری را که سفارشدهندگان و متولیان مد نظرشان بوده، گذاشتهاند؟ آیا مردم در رمضان ۹۲ با شیفتگی سریالها را تعقیب میکردند؟ آیا دودکش و مادرانه وارد حافظهها شده و کنار میوهی ممنوعه و صاحبدلان و... قرار گرفته است؟
جشنوارهی کوچک من: بازگشت به خانه
احمد طالبینژاد: نمیدانم برخی از خوانندگان نوشتههای بنده میدانند که من در اوایل دههی 1360، بیشتر در عرصهی تئاتر حضور داشتم یا نه؟ حاصل نزدیک به پنج سال کار مداوم در تئاتر آن سالها با حالوهوایی که داشت، نوشتن چند نمایشنامه و کارگردانی و بازیگری بود، و درست در شرایطی که داشتم برای خودم در تئاتر جایی درخور توجه پیدا میکردم، وسوسهی سینما مسیرم را عوض کرد. آخرین بار در مرحلهی آغاز تمرین نمایشنامهای بودم به نام دلقکها و عروسکها نوشتهی محمد رحمانیان که از همان کارهای نخستش پیدا بود روزی به یکی از شاخصترین درامنویسان ما تبدیل خواهد شد. به دلیل آغاز به کار حرفهای در مجلهی «فیلم» و گرفتاریهای دیگر، رها کردم و...
سینمای جهان - پیش از نیمهشب (ریچارد لینکلِیتر): پشت زمان، رو به آفتاب
صفی یزدانیان: خواستم بنویسم که هرچه از پیش از نیمهشب بنویسم چیزی جز پیشگفتاری بر این فیلم نیست. اما پیش از نوشتن آن جمله، که به هر حال نوشته شده، از خودم پرسیدم که کدام نوشته بر کدام اثر هنری، در بهترین شکل، چیزی جز پیشگفتاری بر آن است؟ و حالا نویسندهای که میخواست خودش را از بار سنگین این سه فیلمی که ظاهری چنین آرام و سبک دارند برهاند، و چیزی بنویسد (که وظیفهاش نیست. که چیزی را دربارهی فیلم لینکلیتر روشن نمیکند. که اصلاً نمیتواند چنین ادعا کند. که وقتی فیلمی را دوست دارد مدام به وسواس میافتد که چیزی را وقت اشاره به آن از قلم نیاندازد و بعد میداند که باید، جایی در کنهِ کارِ نوشتن، اصلاً سعی کند که همه چیزی را از قلم بیندازد و بگذارد که چیزها خود به سوی قلم بیایند. چون او هم کنار تماشاگران دیگر نشسته، نه در برابر آنها، و قصدی ندارد جز آنکه کنار آدم کناری، هر که هست، زمزمهای کند، وقتی که عنوانبندی نهایی را میبینند یا موسیقی نهایی را میشنوند). پیش از نیمهشب فیلمی است، گرچه شاید این مثالی باشد در ظاهر بیربط، مثل پدرخوانده3 کوپولا، که تماشاگرش را مدام در موقعیت قیاس میان اکنون و گذشته قرار میدهد...
هابیت: سفری نامنتظر (پیتر جکسن): حس خوب و طعم شیرین سرگرم شدن
جواد رهبر: شاید مناسبترین عبارت برای توصیف تجربهی تماشای هابیت: سفری نامنتظر، همان «سفری نامنتظر» باشد که عنوان فرعی فیلم است و از نام فصل اول کتاب هابیت: عزیمت و بازگشت تولکین یعنی «مهمانی نامنتظر» گرفته شده است. اما کدامیک از جنبههای اقتباس پیتر جکسن از کتاب ماجراجویانهی فانتزی و حماسی تولکین میتواند برای تماشاگری که سهگانهی دورانساز ارباب حلقهها را دیده، همچنان غافلگیرکننده باشد؟ آن هم وقتی که هابیت: سفری نامنتظر اولین قسمت سهگانهای است که خودش پیشدرآمدی بر مجموعهی ارباب حلقههاست...
خون (نیک مرفی): جنایت و مکافات
مهرزاد دانش: خون نشان میدهد که موفقیت نیک مرفی در اولین ساختهاش بیداری تصادفی نبوده است. اگر در آن فیلم، مرفی توانسته بود با استفاده از مؤلفههای ژانر وحشت، اثری روان و موقر بسازد، اکنون نیز با الهام از یک سریال جنایی محصول بیبیسی به نام محکومیت (۲۰۰۴) فضای تیره و سردی را در پیگیری قتل دختری نوجوان توسط دو پلیس ترسیم کرده که بیشباهت به مایههای نوآر از یک طرف و میراث ادبیای همچون جنایت و مکافات نیست. خون بیش از آنکه مانند هر فیلم جنایی/ پلیسی دیگری، در پی کشف معماها و گرههای مربوط به یک جنایت باشد، نقبی است به سرشت و سرنوشت آدمهایی تنها که ...
خداوند به آمریکا برکت دهد (بابکت گُلدتوییت): زدن به سیم آخر
شهزاد رحمتی: خداوند به آمریکا برکت دهد کمدی سیاهی است؛ یکی از سیاهترین کمدیهایی است که دیدهام و قطعاً یکی از خشنترین آنها که خشونت گاه کاریکاتوریاش تارانتینو و رودریگز را به خاطر میآورد و گاهی قاتلان بالفطره را، البته بدون وجوه رمانتیک زوج آن فیلم و صد البته بدون اداهای آزاردهندهی الیور استون که دیدن آن فیلم را به تجربهای کمابیش ناممکن تبدیل کرده است. فیلم، داستان مردی است به نام فرانک مرداک با بازی درخشان جویل موری (برادر بیل موری معروف) با زندگی از هر جهت ازهمپاشیده که از دنیای پیرامونش به ستوه آمده و همه چیز در پیرامونش باعث آزار اوست...
حرکت حسابشده (مایکل هافمن): عامل زمان
نیما قهرمانی: از همان ابتدا و با دیدن تیتراژ انیمیشنی بامزهای که موسیقی جازی به سبک فرانک سیناترا و قطعههای جاز-سمفونیک مشابه، آن را همراهی میکند، مخاطب بدون واسطه به دنیای فیلم وارد میشود و میفهمد که برادران کوئن در مقام فیلمنامهنویسان به همراه مایکل هافمن کارگردان، قصد دست زدن به یکی دیگر از تجربههای پستمدرن همیشگیشان را دارند. این پستمدرنیسم و ارجاع هجوآمیز و در عین حال ادای دین به ژانرهای سینمایی رو به زوال، این بار در قالب فیلمی ارائه شده که از یک سو یادآور فیلمهای گنگستری و فانتزیِ شیک و مخاطبپسندِ دهههای گذشته - با حضور تعداد زیادی سوپراستار – است...
پهلو به پهلو (کریستوفر کنیلی): تغییرهای ناگهانی و سازشهای اجباری
آرمین ابراهیمی: پهلو به پهلو مستندی دربارهی همین تفاوتهاست. تفاوت دوربینهای دیجیتال و اهمیتی که برای سینمای امروز دارند و همین طور نقش ابهامآمیز دوربینهای کلاسیک. مستندی دربارهی اینکه دیجیتال چه جاهایی دستمان را باز میگذارد و کجا جلوی خلاقیتمان را میگیرد. اینکه واقعاً «عمر نگاتیو سر آمده» یا آنکه این جملههای تبلیغاتی صرفاً بخش کوچکی از راههای بازارگرمی صاحبان سرمایهاند. در این مستند، فیلمسازان بزرگی مثل لینچ و اسکورسیزی دربارهی علاقههایشان نسبت به سیستمهای گوناگون صحبت میکنند...
کن؟من؟: تجربههایی از حضور در جشنوارهی کن
آناهیتاقزوینیزاده: یک روز قبل از شروع نمایشهای فیلمهایمان در کن، فیلمسازهای بخش «سینهفونداسیون» و کوتاه و جمعیتی از بازار فیلم جشنواره برای یک کارگاه دوساعتهی فیلمسازی با جین کمپیون دور هم جمع میشویم. کمپیون از تجربهی فیلمسازیاش میگوید، از شروع به فیلم ساختن، از سختی تلاشی که هر فیلمساز باید برای دیده شدن کارش بکند. میگوید: «همهی ما چنین مسیر مشترکی را میرویم، کسی اینجا هست که تا به حال خبر رد شدن نشنیده باشد؟» یک نفر دستش را بلند میکند. لبخند میزند و میگوید البته من تا به حال فیلمی نساختهام، چون فیلمساز نیستم!...
بخش دوم پروندهی «گذشته»
سه قاب: مردی که زیادی میدانست
رضا کاظمی: مشکل اینجاست که فرهادی پیرو هوش متعارف نیست. او اصلاً سینما را به آن شکل شکیل و جذابی که خیلی از ما دوست داریم ارائه نمیدهد بلکه به شکلی آزارجویانه با غرقهسازی تماشاگر در عاطفه و هیجان و تعلیق (و کلاً هر احساس شدید) بازی موش و گربه میکند. و درست به همین دلیل است که پایان بینهایت احساساتی گذشته کیفیتی نامنتظر برای تماشاگر پیگیر آثار او دارد. شاید هم نقطهی گذاری است به رویکرد متفاوت فرهادی در فیلمهای بعدی. او همواره به شکلی مؤکد تلاش میکند انتظار و خواستهی نهادینهی ذهن تماشاگرش را دور بزند و همیشه دست بالا را داشته باشد.
کمتوجهی به قواعد پزشکی در «گذشته»
دکتر مصطفی جلالیفخر: ...بخش آخر ماجرا از وضعیت بالینی بیمار غیرواقعیتر است؛ اینکه این انتظار در تماشاگر ایجاد میشود که با نزدیک کردن عطر همیشگی سمیر به بینی سلین، توقع واکنش یا بیرون آمدن او از کما را داشته باشیم. چنین چیزی نزدیک به محال است. چون هوشیاری بیمار کاملاً مختل است و طبعاً حس بویایی هم کار نمیکند که بخواهد با ارجاع به حافظۀ بویایی و یادآوری احساسات عاشقانه، نقش یک تلنگر را ایفا کند. دقت کنیم که بیمار به تحریکات دردناک هم جواب نمیدهد. و البته میدانم چنین ایده و اجرایی میتواند تصویر شاعرانهای خلق کند اما...
گفتوگو با بابک کریمی: حکایت ماندن و رفتن
پوریا ذوالفقار: پس بر خلاف جدایی نادر از سیمین که یک ماه و نیم در راهروها و اتاقهای دادگستری وقت گذراندید، اینجا از تمرینهای مخصوص فرهادی برای نزدیک کردن بازیگر به نقش معاف بودید.
کریمی: واقعاً اینجا کارم چندان سخت نبود. من تا زمان بازی در جدایی... پایم را در یک دادگاه ایرانی نگذاشته بودم. کلاً یک سکانس در کلوزآپ کیارستمی دیده بودم و بعد هم مستند طلاق به سبک ایرانی را تماشا کردم. حضور یک ماه و نیمه در دادگاه الهیه، هم تجربهی جامعهشناسانهی جالبی بود و هم به پیدا کردن نقش کمک زیادی کرد. البته در گذشته تمرینهایی داشتیم؛ بهویژه با خانمی که نقش همسرم را بازی میکرد. مثلاً سکانسی بود که لوسی به رستوران میآمد و شهریار و همسرش او را به خانه میبردند. شهریار مخالف این کار بود و در مقابل همسرش بر اساس یک حس مادرانه با لوسی همراهی میکرد.
گفتوگوی اختصاصی با سه سینماگر غیرایرانی «گذشته»
گفتوگو کننده: قصیده گلمکانی | طاهر رحیم، بازیگر:در تمرینهای پیش از فیلمبرداری خیلی با فرهادی روی نقش کار کردیم. تمرینهای تئاتری، در یک آتلیه به مدت دو ماه. پس از تمرینهای مشترک برای تمام شخصیتها، روی تکتک پرسوناژها کار کردیم. بعضی از تمرینها مربوط میشد به تجسم گذشتهی دیگری، و مرتبط کردن آن به گذشتهی همه. هرچه بیشتر در تمرینها پیش میرفتیم، فرهادی از من میخواست که برونگراییام را کم کنم، احساساتم را زیرپوستیتر نشان بدهم. مدام به من گوشزد میکرد که: فراموش نکن ۴۵ سالهای و حرکاتت باید سنجیدهتر باشد. حرکاتت باید مردانهتر باشد. رفتارت باید نشان از گذشتهای بدهد. بنابراین تمرینهایی که انجام دادیم، نوعی کار روی روان من بود که بهتدریج باید روی حرکاتم تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم میگذاشت. تمام این تمرینها برای به دست آوردن سمیری بود که زیر فشار مشکلات زندگیاش خرد شده و با آن دستوپنجه نرم میکند...
کلود لنوار، طراح صحنه: فرهادی را خیلی شبیه به کیشلوفسکی میبینم. دو کارگردانی که خیلی پرکار و باپشتکار هستند. بسیار شجاعانه از ایدههایشان حمایت و آن را هدایت میکنند. حرفهشان را بهخوبی میشناسند و با آن زندگی میکنند. وقتی در حال کار روی فیلمی هستند، فکر و ذکرشان فقط و فقط همان است و تمام وقت و انرژیشان را فدای آن میکنند. مارکو فرری هم همین طور بود. اغلب کارگردانان موفق چنیناند، البته هستند بسیاری دیگر که طرز کاری متفاوت دارند ولی افرادی چون فرهادی، بسیار تیزبینانه همه چیز را تحلیل میکنند، بر اساس آن نتیجهگیری و عمل میکنند و عکسالعمل نشان میدهند...
پولین بورله، بازیگر: روال سنگینی نقش من در تدوین و تصمیمهای فرهادی شکل گرفت. میتوانست تمرکزش را روی رابطهی علی و برنیس، یا برنیس و طاهر بگذارد، ولی این کار را نکرد. البته ناگفته نماند در حین خواندن سناریو مدام به خودم میگفتم اسم لوسی مدام تکرار میشود و تقریباً همه چیز تقصیر من است و من همه جا هستم! با این حال سعی میکردم زیاد به آن توجه نکنم و به خودم میگفتم موقع مونتاژ شاید سنگینی بار مسئولیت از روی دوشم برداشته شود. ولی وقتی فیلم را دیدم گفتم ای بابا! من که باز همه جا هستم و همه چیز هم هنوز تقصیر من است...
دهلیز: عبور از تاریکی
مهرزاد دانش: دهلیز به طور نسبی و با توجه به اینکه اولین فیلم بلند سازندهاش است، نمونهی خوبی از ژانر ملودرام به حساب میآید و بر خلاف بسیاری از نمونههای مشابه، با آنکه موضوعی مستعد سوزوگدازهای فراوان دارد، کمتر وارد فضاهای اغراقآمیز احساساتی میشود و حتی گاه نیز که غلظت احساسات رو به بالا رفتن است، از تمهیدهایی بهره گرفته میشود که آن را خنثی سازد (مثل شکلک درآوردن بچه و شاگرد مغازه برای همدیگر، موقع گریستن شیوا در فروشگاه داماد خانوادهی مقتول). محور وجه دراماتیک دهلیز، عنصر خانواده است و فیلمساز از همان ابتدا نوعی بیتعادلی را در داستان و موقعیتهای این هسته ترسیم میکند: فقدان و غیبت پدر خانواده. این خلأ، جدا از آنکه در روند موقعیتسازی بحث خانوادهی داستان نقش مؤثری دارد...
گفتوگو با کارگردان و دو بازیگر «دهلیز»: راز عبور از یک دهلیز تاریک
عباس یاری: دهلیز اولین فیلم بلند سینمایی بهروز شعیبی، هرچند مضمونی تکراری دارد، اما مثل روایتهای عاشقانه حدیثی شنیدنی و نامکرر است. این درام شاعرانه، تبوتاب عشق، عاطفه و نفرت را با تعلیقی سینمایی به تصویر کشیده است. قصه، ظرفیت زیادی در غلتیدن به ورطهی یک ملودرام اشکانگیز را دارد اما فیلمساز قدم اولیه و مهمش را با کار بیشتر روی فیلمنامه و گرفتن بازیهای ظریف از بازیگرانش، محکم و حسابشده برداشته و فیلمی تأثیرگذار ساخته است. مهمترین نوآوری فیلمسازی که تجربهی بازیگری در نقش پسر حاجکاظم در فیلم آژانس شیشهای و روحانی جوان طلا و مس را نیز در کارنامهاش دارد، چهرهی تازهای است که از رضا عطاران و هانیه توسلی ارائه داده که کاملاً متفاوت با پرسونای آشنای آنهاست و تماشاگر با جلوهی تازهای از بازیگری این دو چهرهی محبوب روبهرو میشود... این نشست و گفتوشنود نشان میدهد که رمز موفقیت دهلیز جدا از یک پیشتولید حسابشده و تلاش برای خلق یک درام تأثیرگذار، فضای صمیمی، شاداب و همدلانهای است که در پشت صحنه جریان داشته است.
گفتوگوی رضا عطاران با محمدرضا شیرخانلو: صاحب تنها ماشین پرندهی دنیا
ایدهی گفتوگو با بازیگر خردسال دهلیز را رضا عطاران مطرح کرد؛ درست پس از پایان مصاحبهی گروهی با او و هانیه توسلی و بهروز شعیبی که در همین شماره چاپ شده است. بعد هم خودش اقرار کرد که گنجاندن چنین گفتوگویی در ماهنامهی «فیلم» اگر عجیب نباشد لااقل بیسابقه است. اما دلیل آورد که نقش محمدرضا شیرخانلو در شکلگیری دهلیز آن قدر پررنگ و مهم بوده که نمیتوان مجموعه مطالبی دربارهی این فیلم تهیه کرد و او را نادیده گرفت. به گفتهی عطاران این پسربچهی باهوش و خوشسروزبان علاوه بر اینکه بازیگر خوب و بااستعدادی است، سر صحنهی فیلمبرداری هم رفتاری حرفهای داشته و بعضی از خصوصیات اخلاقیاش به قدری قابلتوجه است که نمونهاش را در بازیگران بزرگسال هم کمتر میتوان یافت...
هیس! دخترها فریاد نمیزنند: واقعهنگاری مجازات یک قاتل بیگناه
جواد طوسی: درخشنده لحن تلخ و اندوهبار فیلمش را در انتها با چند نمای متوالی کوتاه کامل میکند. در نمایی لانگشات و غبارگرفته و ضدنور، شاهد بردن شیرین به محل اجرای حکم قصاص همراه با دو مأمور بدرقه هستیم. این نما پیوند میخورد به نمایی بستهتر از شیرین همراه با ساطع شدن نور بر او و تلفیق صدای هلهله با فریاد معترضانهی شیرین. در واقع، درخشنده با این بیان ترکیبی و استفادهی کنایهآمیز از صدا، خود شخصاً حکم برائت شخصیت برگزیدهاش را صادر میکند. دیزالو این نما به نمایی از دویدن عدهای دختربچه و فیکس شدن تصویر روی یکی از آنها بیانگر نگاه آرمانی درخشنده در کانون این تلخیهاست...
جنایت خاموش
ارسیا تقوا: در جامعهای که بزرگترین و مؤثرترین واکنش خود نسبت به یک معضل پیچیدهی اخلاقی و اجتماعی را «انکار» و به عبارت خودمانیتر «مالهکشی» میداند، حتی تصور صدور مجوز ساخت هیس! دخترها فریاد نمیزنند هم بعید به نظر میرسید، تا چه رسد به اینکه از هزارتوهای مجوز فیلمنامه، ساخت و پخش بگذرد و روی پرده برود. و خوشبختانه محصول نهایی با درک موقعیت بهدستآمده نخواسته در لابهلای داستان نهچندان پرمایهی خود فرصت پرداختن به موضوع پراهمیت آزار جنسی به عنوان محور فیلم را کمرنگ کند و یا با ارائهی اندرزها و بیانیههای بیپشتوانه فقط راوی داستانی پرسوزوگداز باشد...
سیبزمینی داغ
آنتونیا شرکا: صادقانه بگویم: تا قبل از هیس! دخترها فریاد نمیزنند امیدم را به پوران درخشنده از دست داده بودم. سالها بود که او را با هر فیلم جدیدی که میساخت، دورتر از موفقیتهایش در دههی 1360 میدیدم و فکر نمیکردم که بتواند بار دیگر با مخاطب نسل جوان در سطح گسترده ارتباط ایجاد کند. اما استقبال از هیس... چه در جشنواره چه در نمایش عمومی نشان داد که پرداختن به تابویی زنانه – آن هم توسط یک فیلمساز زن باتجربه – همواره جواب میدهد. هیس... فیلمی بالاتر از سطح متوسط است؛ فیلمی که گرچه بیشتر به سینمای بدنه نزدیک است تا سینمای اندیشه و ...
جسارت در ایده، شعار در اجرا
علیرضا حسنخانی: لحن شعاری فیلم در بیان دغدغهی اجتماعی و موضوع محوری بزرگترین ضربه را به آن زده وگرنه هیس... قابلیت این را داشت که فیلم بهتری باشد. در یک بیان صادقانه باید به خانم درخشنده بابت پرداختن به این موضوع حساس تبریک گفت و این نکته را متذکر شد که اگر هیس... چنین موضوع جذابی نداشت، شاید اصلاً کسی ترغیب نمیشد که دربارهاش بنویسد و ایرادش را بیان کند. در پسِ آنچه به عنوان نقد در این نوشته مطرح میشود حسرت یک فرصت ازدسترفته پنهان است؛...
گفتوگو با پوران درخشنده و طناز طباطبایی: نسل آینده را دریابیم
گفتوگو کننده: سوفیا مسافر | درخشنده: برای این نقش خاص داستان فرق میکرد و سختتر بود چون باید در نقش کسی که مظلوم واقع شده باورش میکردند. طناز هر روز پر از ایدههای جدید میآمد، واقعاً وقت میگذاشت و معلوم بود که با تمام وجود درگیر نقش شده. سر فیلمبرداری هر روز شادتر میشدم چون میدیدم چهقدر بازیاش خوب از کار درآمده است. دوست دارم بازیگر خلاقیت داشته باشد و چیزهای جدیدی به فیلم بیاورد. من با بازیگری مثل زندهیاد خسرو شکیبایی در فیلم رابطه کار کردهام که ماهها با خانوادههای ناشنوایان زندگی میکردیم تا در درجهی اول خودمان موضوع و فضا را باور کنیم. طناز هم کاملاً در داستان غرق شده بود، برای نقش دل میسوزاند و اشکهایی که بیاختیار میریخت از درونش میآمد. حتی متن اعترافش در سکانس بازپرسی را خودش نوشت.
طباطبایی: من با کارگردانهای مختلفی کار کردهام و خوشبختانه تا اینجا مسیر حرفهای رضایتبخشی برایم رقم خورده، اما نقطهعطف کارنامهام را این فیلم میدانم.
فرزند چهارم: کفشهای لنگهبهلنگه
مصطفی جلالیفخر: فرزند چهارم در همان نقطۀ عزیمت دچار آفت مخرب «کت برای دکمه» شده است. وقتی قرار است دربارۀ قحطی در موگادیشو مستندی ساخته شود و بعد به هر دلیل تصمیم گرفته میشود داستانی برای آن سرهم شود تا بتوان یک فیلم بلند داستانی سینمایی از آن درآورد، آدمها و رخدادها ماهیت تزریقی برای جور شدن جنس پیدا میکنند. در نتیجه باز همان تصاویر مستند و لوکیشن و موسیقی و چند کلیپ کوتاه فیلم بیشتر به چشم میآیند...
گفتوگو با وحید موساییان: سفر به ابتدای تاریخ
گفتوگو کننده: پوریا ذوالفقاری | موساییان: در سومالی بهراحتی اجاره میکردیم ولی در کنیا باید از طریق پلیس اقدام میکردیم. پلیس هم به ازای هر اسلحه یک نفر را میفرستاد و هی پیغام میآمد که مجوز لغو شده یا حتی پلیس گفته فلان جا فیلمبرداری کنید! میگفتیم مگر پلیس میتواند برای ما لوکیشن تعیین کند؟ تجربهی من و علیمحمد قاسمی در سینمای تجربی به کمکمان آمد. مثلاً وقتی پلیس امکان فیلمبرداری در چند محل را از ما گرفت، تعدادی از صحنههای شب و کپرها را در همان هتل در مرز کنیا و سومالی گرفتیم.
گهوارهای برای مادر: رقص در سکوت
محسن جعفریراد: فیلم با همان تیتراژ آغازش از مخاطب طلب میکند که با نگاهی ظریف و جزئینگر تماشایش کند. نوشتههای تیتراژ دو فونت عادی و نستعلیق دارد و میتوان این دوگانگی را به ایدهی مرکزی روایت (تردید شخصیت اصلی داستان) تعمیم داد که درس طلبگی خوانده و در انطباق مفاهیم انسانی و دینیای که آموخته با زندگی شخصی و اجتماعیاش دچار تردید و درماندگی شده است. این داستان با کمی افراط میتوانست به متنی ایدئولوژیک و شعاری تبدیل شود اما...