شهریور 1389 - شماره 414
به یاد محمد نوری: همیشهبهار آواز ایرانزمین
کیومرث پوراحمد: قاعدتاً باید از گل کردن تصنیف نازنینِ مریم بوده باشد که نسل ما دوستدار محمد نوری شد. برای من پس از دوست داشتن، شیفتگی آمد که از یک تصنیف میهنی شروع شد. بهار 1354 آغاز دومین همکاریام بود با زندهیاد نادر ابراهیمی به عنوان کارگردان دوم سریال سفرهای دورودراز هامی و کامی در وطن. این همکاری ادامه پیدا نکرد و در همان آغاز متوقف شد. نادر ابراهیمی شعری سروده بود برای عنوانبندی سریالش با ملودی که خودش ساخته بود و آن را ـ به گمانم ـ به فریدون شهبازیان سپرد تا تنظیم کند و محمد نوری (که انتخاب خود نادر ابراهیمی بود) آن را بخواند. پخش سریال سفرهای دورودراز... اندکی پیش از انقلاب شروع و با وقوع انقلاب قطع شد و فیلمها برای همیشه به بایگانی رفت. شعر نادر ابراهیمی برای سفرهای دور و دراز... همین تصنیفیست که اینک همهی شاگردان و دوستداران نوری به هر بهانهای آن را دم میگیرند و میخوانند: «ما برای آنکه ایران خانهی خوبان شود/ خون دلها خوردهایم/ خون دلها خوردهایم... ما برای خواندن این قصۀ عشق به خاک/ رنج دوران بردهایم/ رنج دوران بردهایم/ ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک/ خون دلها خوردهایم/ رنج دوران بردهایم...» و این تصنیف پابهپای نازنینِ مریم برای همیشه گل سرسبد کنسرتهای محمد نوری ماند که ماند...
دیدهبان سیاه و سفید
سعید قطبیزاده: تقریباً هیچکس جز بهروز افخمی و حمید اعتباریان نمیداند که ریشهی اصلی اختلافشان از کجا آب میخورد و حق با کدام یکی است. افخمی از کانادا دو نامه به مدیرعامل خانهی سینما نوشت و رونوشت آن را در اختیار چند صنف مربوطه گذاشت. در اولی پس از اطلاع از آمادهسازی فیلم توسط تهیهکننده و تدوینگر برای نمایش عمومی در عید فطر، خواستار توقف اکران سنپترزبورگ شد و پس از انتشار جوابیهی اعتباریان در این زمینه که او به تعهداتش عمل نکرده و به دلیل حضور افخمی در کانادا امکان ارتباط و نظارت بر کار تدوینگر وجود نداشته، کمی عقبنشینی کرد و در نامهی دوم گفت که در صورت اکران فیلم، باید نام او و فرزندش آیدین (همکار و شاید دستیار تدوینگر) را از تیتراژ بردارند. از این اتفاقها در سینمای ایران زیاد افتاده است. یک نمونهاش را خود افخمی سالها پیش با حسین فرحبخش در جریان تولید و نمایش فیلمی به نام عقرب داشت که در نهایت به جای نام کارگردان «کار گروهی» آمد. نمونهی دیگر، کارناوال مرگ بود که الان با نام تهیهکنندهاش به عنوان کارگردان در نوبت نمایش است و چون رضا اعظمیان را عدهی زیادی نمیشناسند (حداقل به اندازهی افخمی) صدایش به جایی نمیرسد (هر چند دربارهی این پروژه هم نمیتوان قضاوت روشنی داشت)...
فرش قرمز، آداب از فرنگآمده؟: بازگشت از تروا
تا کنون برای سه فیلم محاکمه در خیابان، آل و هفت دقیقه تا پاییز مراسم فرش قرمز برگزار شده که سومی با حاشیههایی نیز همراه بود. در نخستین روزهای اکران عمومی فیلم هفت دقیقه... خبر برگزاری مراسم فرش قرمز آن منتشر شد و پس از کشوقوسهای بسیار، سرانجام این مراسم بدون حضور دو بازیگر زن فیلم برگزار شد. خاطره اسدی به دلیل اختلافهایی که با کارگردان داشت در مراسم حاضر نشد و هدیه تهرانی هم به عنوان مطرحترین ستارهی فیلم غایب بود. تهرانی در یادداشتی دلایل حضور نیافتن در این مراسم را توضیح داد و اشاره کرد که فرش قرمز با سینمای ایران تناسبی ندارد. او نوشت که هیچ قولی برای حضور در این مراسم نداده و «کسانی که او را میشناسند میدانند که اهل اینگونه کارها نیست.» نیما حسنینسب نیز که در خود مراسم فقط اشارهی کوتاهی به موضوع کرده بود، پس از اظهار نظر تهرانی، در یادداشت بلندی پاسخ او را داد و مسائلی را مطرح کرد که تا چند هفته بعد بحث محافل سینمایی بود...
در تلویزیون هفت دلیل ناکامی «هفت»: راه درازی در پیش است
شاهین شجری کهن: برنامهی هفت با وجود پخش نابهسامانش ظاهراً ماندگار است و پخش آن ادامه دارد. بدبینی ما از آنجایی ناشی میشود که همواره برنامههای سینمایی تلویزیون عمر کوتاهی داشتهاند و بهسرعت فراموش شدهاند. هفت در همین چند قسمتی که از اردیبهشت پخش شده (و جام جهانی یک ماه در آن وقفه انداخت) برنامهای جنجالی بوده و واکنشهای بسیاری – اغلب منفی و کمتر مثبت - از سوی اهل سینما و بینندگان عادی برانگیخته و نشان میدهد این برنامه هنوز جای کار دارد و مانده تا به استانداردهایی برسد که بخواهیم آن را مثلاً با برنامهی 90 مقایسه کنیم. هرچند که سازندگان برنامه مدام پیروی از الگوی 90 را نفی میکنند، اما همه چیز – از مقدمات و تدارک برنامه گرفته تا جزییاتش – نشان میدهد که قرار بوده یک «90 سینمایی» ساخته شود. حالا که دوسه ماه از عمر این برنامه می گذرد در گزارشی جنبههای مختلف آن را مرور کردهایم با این امید که در آیندهای نزدیک با ترمیم این نقاط ضعف، شاهد برنامهای جذابتر باشیم. سینمای ایران به چنین برنامهای نیاز دارد...
نمایش خانگی اقتضای این روزگار
مسعود نجفی: عرضهی آثار شبکهی نمایش خانگی در سوپرمارکتها و ورود فیلم به سبد خرید خانواده هم در رونق این شبکه مؤثر بوده و کمتر مغازهی خواربارفروشی مشاهده میشود که قفسههایش خالی از فیلمهای سینمایی باشد. هر چند در ماههای اخیر عرضهی وسیع فیلمهای ویدئویی سطح پایین در کنار آثار سینمایی، شرایط ناخوشایندی را ایجاد کرده و اعتراض بسیاری از تهیهکنندگان سینما را نیز به همراه داشته است. طبق آمار اعلام شده، از 21 فیلم ایرانی که امسال پروانهی نمایش خانگی دریافت کردهاند، هجده اثر توسط خود دفاتر سینمایی و غیرسینمایی تولید شده و تنها تهیهی سه فیلم در مؤسسات ویدئو رسانه بوده است. از ابتدای امسال (تا 23 تیر) بنا بر آمارهای ادارهی نمایش خانگی وزارت ارشاد 443 اثر پروانهی نمایش دریافت کردهاند که در میان آنها هجده فیلم ایرانی و 147 فیلم خارجی است؛ به اضافهی آثار مستند، انیمیشن، برنامهی تلویزیونی، کنسرت موسیقی، نماهنگ و سریال. با توجه به اهمیتی که نمایش خانگی پیدا کرده، از این شماره در بخش ثابتی به این عرصه میپردازیم...
گفتوگو با فردین خلعتبری: همنوایی با ارکستر یک آهنگساز جستوجوگر
جواد طوسی: اتفاقی که امروز میافتد این است که دیگر فیلم خارجی را در سالن سینما نمیبینم و این ارتباط با دیویدی و در قاب تلویزیون صورت میگیرد. حالا اگر به لحاظ اقتصادی در حد یک شهروند معمولی طبقهی متوسط باشم و نتوانم آن وسایل و ابزار کیفی مطلوب برای دیدن فیلم و شنیدن موسیقی فیلم را فراهم کنم، در نتیجه موسیقی هم بهنوعی حرام میشود...
فردین خلعتبری: به اضافهی اینکه موسیقی در حال حاضر از جریان ملودیک هم دور افتاده... البته در مجموع نمیتوانیم در مقایسهی جریانهای تاریخی موسیقی، بخشی را برتر از دیگری ارزیابی کنیم و مثلاً بگوییم راک اندرول و ترانههای الویس پریسلی از کارهای ری چارلز بهتر یا بدتر بود؛ یا بیتلها از رولینگ استونز جذابتر و محبوبتر بودند. باید بپذیریم که هر دورهی تاریخی اقتضاهای خاص خودش را داشته و هر جریانی با تأثیرپذیری از آن شرایط اجتماعی و تاریخی پدیدار میشود و در ظرف همان شرایط زمانی باید ارزیابی شود. این طبیعی است که وقتی ما در یک شرایط سنی قرار میگیریم، بعضی مقاطع تاریخی و جریانهای هنری برایمان نوستالژیک و خاطرهانگیز میشود. البته در همین شرایط موجود هم بعضی جریانهای عجیب و قابل توجه در سینما و موسیقی جهان اتفاق میافتد که در آینده برای نسل امروز میتواند خیلی نوستالژیک باشد. اما باید این انقطاع و جداافتادگی از جریانهای جهان بیرون را به عنوان یک واقعیت گریزناپذیر، باور کنیم و بپذیریم...
گفتوگوی اختصاصی با تئودور آنگلوپولوس: عبور از شک
رامتین ابراهیمی: شما در ایران، به واسطهی نمایش فیلمهایتان در جشنوارهی فجر در دههی 1980 شناخته شدید. طرفدارانی در ایران دارید که پیگیرانه آثارتان را دنبال میکنند. امیدواریم خودتان را هم در ایران ببینیم... غبار زمان قسمت دوم از یک سهگانه است که با دشت گریان شروع شده و شباهتهایی هم با آن فیلم دارد، آیا سعی کردید از آن فیلم فاصله بگیرید؟
تئودور آنگلوپولوس: ایدهی اصلیاش که یک فیلم بود. اما به دلیل مسائل مختلفی هنگام ساخت، به سه قسمت تبدیل شد. داستان دو فیلم در قرن بیستم و در جایی میگذشت که من بیشترِ کارهایم را آنجا ساخته بودم و جایی بود که تمام رؤیاهایم را در آن دوره گذراندم، و البته با گذر زمان همهچیز محو و ناپدید شد. در جایی از یک شعر میگوید «و ما خاکستر پیدا کردیم...». سومین فیلم، بخش نهایی این تریلوژی، در حال ساخت است. سعی کردم از فیلم اول دور شوم، البته تأیید میکنم که رابطهای بین دو فیلم نخست وجود دارد، جدا از این حقیقت که شخصیت اصلی فیلم دوم زن جوانیست به نام النی...
بازخوانیها شابرول در هشتاد سالگی: حقیقت، گیوتینی خوشتراش است
احسان خوشبخت: خود را وسط ماراتون بیامانی از فیلمهای شابرول رها کردهام. پاسخ به وسوسهای که از زمان سرژ زیبا – اولین فیلم شابرول و اولین شابرول من نیز – گرفتارم کرد. خودآزاری سینمایی، تلفیقی باورنکردنی از لذت، عذاب و ترس. شابرول حالا هشتاد سال دارد و هنوز فیلم میسازد. با آنکه فیلم آخرش را - اولین فیلمی که با بازی ژرار دوپاردیو ساخته - هنوز ندیدهام اما تجربهی تماشای حدود سی فیلم او ثابت میکند که شابرول هرگز فیلم بد نساخته است. حتی فیلمهای ضعیفی مانند بیگناه با دستان آلوده (1975) مملو از لحظههای استثناییاند. مشکل شابرول در بدترین حالت فقط اغراق است. وقتی بیش از حدِ تحمل صبورترین تماشاگرانش، در گرداب تباهی فرو میرود...
موسیقی فیلم شنیدن سینمای آندری تارکوفسکی: صدا، پنجرهای به دنیای ناپیدا
حسین یاسینی: در میان تمام عناصری که سینمای سحرآسای آندری تارکوفسکی را شکل دادهاند، صدا و شیوهی کاربرد آن جایگاهی ویژه دارد. تارکوفسکی بهویژه در چهار فیلم آخرش، آینه (1974)، استاکر (1979)، نوستالگیا (1983) و ایثار (1986) قدرت نهفتهی صدا در القای ایهام و بیان انتزاعی را برای خلق یک زبان صوتی بسیار کنایی اما گیرا، چنان به کار گرفته که این فیلمها را میتوان ـ حتی به همین یک دلیل نیز ـ آثاری بسیار در خور تأمل دانست. در این فیلمها صدا چنان در ساختار و معنای روایت تنیده شده که اگر بگوییم درک ما از آنها بدون آشنایی با تفکر صوتی کارگردان ناتمام میماند، گزافهگویی نکردهایم...
نقد فیلم سنتوری (داریوش مهرجویی): دوران بیخیالی
ناصر صفاریان: ... حالا حکایت سنتوری و شخصیت اصلی و آدمهای اطرافش است. با این تفاوت اساسی که میان این یکی با قبلیها تفاوت بسیار است و این قهرمان اصلاً از سنخ - و از جنس- آن قبلیها نیست. البته شباهت این است که این تفاوت هم برآمده از خود جامعه است. در واقع این تغییر شخصیت و این قهرمانپروری متفاوت، برآیند تغییر رخ داده در متن - و بطن - اجتماع است، نه چیز دیگر. تفاوت حمید هامون و علی سنتوری را باید در خود تفاوتهای دهههای شصت و هشتاد جست. تفاوت دو فضا و دو جامعه و دو برخورد و دو نگاه و دو نسل و دو شخص برآمده از محیط. همین میشود که نویسندهی جوانی پس از دیدن سنتوری در تنها نمایش جشنوارهایاش با هیجان و شادی نوشت: «سنتوری، هامون نسل ماست.»...
ناسپاس (حسن هدایت): ترکستان
مهرزاد دانش: ناسپاس، کلکسیونی از بازیهای ضعیف و پراغراق است. اوج این مسئله زمانی است که مخالفان موسی گرد هم میآیند و از موسی بد میگویند: بازیگرها همه با هم سرشان را تکان میدهند و همصدا واژهای را تکرار میکنند. البته دیالوگها کار را بدتر هم میکند. در فیلمهای تاریخی معمولاً از واژههای عصاقورتداده استفاده میکنند. برخی هم در آثار تاریخیشان این کلیشه را میشکنند و زبان شخصیتهایشان را به بیان محاورهای امروز نزدیک میکنند. اما در ناسپاس هم این است و هم آن؛ و معلوم هم نیست که چه کسی و چه وقت و بنا به چه اقتضایی، محاورهای حرف میزند یا لفظ قلم. همه راحتند و ظاهراً انتخاب بین این دو جور گویش، به سلیقهی خودشان واگذار شده است...
کارلوس (الیویه آسایاس): انقلابی؟ تروریست؟یا تروریست انقلابی؟
محمد حقیقت: صحنهپردازیهای آسایاس موجز است. دقت او در بسیاری موارد با حرکت دوربین به همراه حرکات جزئی هر شخصیتی حساب شده صورت میگیرد و تماشاگر را در دلهرههای شخصیتها – بهویژه کارلوس - سهیم میکند. تدوین فیلم با دینامیسم موضوع همخوانی دارد و در لحظههای التهابآمیز، این تدوین کاربرد درستی پیدا میکند. در نسخهی تلویزیونی، کارگردان به دوران کودکی قهرمان و زاویههای تاریک آن دوره بیشتر پرداخته در حالیکه در این نسخهی سینمایی به مقطعی میپردازد که کارلوس در پی «حذف خردهبورژوازی» است. آسایاس میگوید که چنین آدمهایی بدون داشتن پشتوانهی دولتهای حامی آنها نمیتوانند در راهی که در پیش گرفتهاند موفق شوند...
نویسندهی پشت پرده (رومن پولانسکی): دلشورههای فانوس دریایی
رضا کاظمی: پولانسکی فضای سیاه، پیچیده و تلخ محلهی چینیها را اینبار در قالب یک تریلر سیاسی و رازناک بازآفریده است؛ با این تفاوت که در نویسندهی پشت پرده، فضای جذاب و پرترههای کاریزماتیک آن شاهکار را در اختیار نداشته است. با اینحال حس بهتآمیز غوطه خوردن در نیرنگی دور از انتظار و سیطرهی ظلمت و تباهی بر فضای روایت، این بار هم به شکلی مؤثر به بار نشسته و سکوت و بهت ناگهانی پایان هر دو قصه ـ سکوتی واقعی و فیزیکی و نه حتی استعاری و تمثیلی ـ کارکردی همسان به خود گرفته است...
سینمای خانگی ده: شیره را خورد و گفت شیرین است
بهزاد عشقی: چه کسی در ایران و جهان سینمای کیارستمی را بهتر از همه درک کرده است؟ در این مورد جواب روشنی نمیتوانیم بدهیم، اما اگر بپرسند چه کسی اصلاً درک نکرده، یا تفسیرهای مغلقی از سینمای این فیلمساز به دست داده، شاید بتوانیم به نامهای زیادی اشاره کنیم. اتفاقاً کسانی که بیشتر از همه سنگ سینمای کیارستمی را به سینه میزنند، کمتر از همه سینمای این فیلمساز را فهمیدهاند. به باور نگارنده بهترین مفسر سینمای کیارستمی، آثار خود این فیلمساز است و فیلمهایی که به آن سادگی و جذابیت خود را بیان میکنند، در بسیاری از این تفسیرها به آثار مغلق و پیچیدهای بدل میشوند که جز ملال حاصلی به بار نمیآورند. البته در این مورد استثناها را میتوانیم جدا کنیم و در مورد همین فیلم ده مطالب بسیاری نوشته شده و یکی از بهترین مطالب مقالهی ایرج کریمی بود که با عنوان «متافیزیک کلام» در همین نشریه چاپ شده است...
نمای درشت مری و مکس: نامهی ما به مری و به مکس: با احترام و محبت
امیر قادری: فیلمهایی هستند که در ایران به هزارویک دلیل، از شهرت و ارزش بینالمللیشان فراتر میروند و بیشتر به یاد میمانند. مری و مکس از این قبیل فیلمهاست که سال 2009 با وجود پخش جهانی محدودش، به کشور ما رسید و دست به دست شد و روز به روز هواداران بیشتری یافت. اما تهیهی این پرونده طول کشید، چون میخواستیم همه چیزش اریژینال باشد. هیچ بخش این پرونده برگرفته از منابع خارجی نیست. گفتوگوها با کارگردان و تهیه کننده، اختصاصی انجام شده و نقدها همه نوشتهی علاقهمندان ایرانی این فیلم هستند. حتی عکسهای اصلی پرونده و توضیحاتشان را هم سازندگان فیلم برایمان فرستادهاند. این فیلمیست پراحساس، جذاب و پر از نکته و جزییات. یک «دیو و دلبر» امروزی که دلبرش هم خیلی دلبر نیست. داستان دوستی یک آدم میانسال چاق کندذهن و یک دختر زشت کوچولو، که آنقدر طول میکشد تا مرد میانسال میمیرد. به نظرم رسید برای چنین فیلمی با چنین عشقی و چنین قصهای، پروندهمان باید کاملاً ایرانی باشد...
گفتوگوی اختصاصی با آدام الیوت کارگردان و ملانی کومبز تهیهکنندهی «مری و مکس»
جواد رهبر: ایدهی قصههای انیمیشنهایتان را از کجا به دست میآورید؟
آدام الیوت: تمامی فیلمهایی که ساختهام بر مبنای زندگی افرادی شکل گرفته که از نزدیک میشناسم، مثل اعضای خانوادهام و دوستانم. من دربارهی انسانهایی که اطرافم هستند، فیلم میسازم و به این نکته هم توجه ندارم که این انسانها عادی هستند یا غیرعادی. دوست ندارم بین آنها فرق بگذارم. من به زندگی و شرح حال انسانها علاقهمندم، چون به نظرم انسانها موجوداتی بسیار شگفتانگیز هستند و هر یک قصهای برای روایت شدن دارند. مری و مکس، براساس داستانِ واقعی نامهنگاریهای بیست سالهی من و دوست نیویورکیام ساخته شده است. او یک انسان واقعی است و من شخصیت مکس را براساس او خلق کردهام. از من برنمیآید که صرفاً به کمک تخیلم شخصیتهای خوبی خلق کنم، حتماً باید از اشخاص واقعی دنیای اطرافم الهام بگیرم.
جواد رهبر: شما چطور وارد پروژهی مری و مکس شدید؟ چه شد که به این طرح علاقهمند شدید که تهیه کنندگی آن را برعهده گرفتید؟
ملانی کومبز: من و آدام پنج سالی روی فیلم هاروی کرامپت کار کردیم، بعد از پایان فیلم و گرفتن جایزهی اسکار بهترین انیمیشن کوتاه بود که تصمیم گرفتیم ایدهای برای ساخت فیلمی بلند پیدا کنیم. من در تمامی مراحل گسترش فیلمنامه از همان ایدهی اولیه گرفته تا نسخههای متعدد آن، حضور داشتم. فیلمهای آدام درباره انسانهایی است که در مقایسه با انسانهای دیگر دربارهی عشق و پذیرفته شدن به عنوان فردی از جامعه، نظرهای متفاوتی دارند. به نظرم مضمونهایی که آدام در فیلمهایش مطرح میکند، جهانشمول هستند و به همین دلیل روایت قصههای او تا این حد دلچسب و جذاب است. من مجذوب این ویژگیهای متن شدم...
«مری و مکس» و «شازده کوچولو»: آدم کوچولوها، آدم بزرگها
صوفیا نصراللهی: یکی از جذابترین فیلمهای امسال انیمیشن مری و مکس است؛ از آن انیمیشنهایی که آن قدر لایههای مختلف دارد که برای درک و لذت بردن از هر سطحش باید هم کودک باشی و هم بزرگ. بعید است کارگردانش آن را برای بچهها ساخته باشد. تلختر و واقعیتر از آن است که به دنیای بچهها تعلق داشته باشد و در عین حال آن قدر ساده و لطیف است که فقط از یک بچه میشود انتظار داشت این دنیای دوستداشتنی را درک کند. اگر بخواهم کلیدی برای ورود به این دنیا پیشنهاد کنم قطعاً و بیهیچ تردیدی کتاب شازده کوچولو است؛ کتابی آن قدر ساده و در عین حال عمیق که مرز کودک و بزرگسال را از بین میبرد. آدم بزرگهایی آن را میفهمند که کودکیشان را از یاد نبرده باشند. و شباهت این دو اثر هنری از مخاطبشان هم فراتر میرود. مری و مکس هم مانند شازده کوچولو داستان تنهایی آدمهایی است که دنبال یک دوست میگردند...
گزارش چهلوپنجمین جشنوارهی کارلوویواری: چیزهایی هست که نمیدانی...
محمد محمدیان: در کارلوویواری احساس میکنی همهی شهر مهمان جشنوارهاند. بسیاری از جوانان یک کارت جشنواره به گردن دارند. بسیاری از دانشجوها با یکدیگر میآیند و فیلم میبینند و دربارهی آنها با هم بحث میکنند. در جشنوارهها فقط فیلمهای بخش مسابقه را نمیبینم. سعی میکنم از هر بخش چندتا فیلم ببینم که تا حالا هم هرچه فیلم خوب دیدهام در بخشهای جنبی بوده است. در این جشنواره چون قرار شد با سیزده نفر دیگر در رأیگیری بهترین فیلمهای بخش مسابقه برای بولتن روزانه حضور داشته باشم، مجبور شدم تمام فیلمهای بخش مسابقه را ببینم و خودم را از تماشای برخی فیلمهای دیگر محروم کنم.
نمایشگاه آثار تاکشی کیتانو در پاریس موسیو دوپُن در سرزمین عجایب
قصیده گلمکانی: در یکی از سه سالن زیر زمین 24 اثر، «نقاشیهای 2009-2008» کیتانو که برخی برای این نمایشگاه کشیده شدهاند به نمایش گذاشته شده است. نقاشیهای او هرچند که برای اولین بار به نمایش عام گذاشته میشود، ولی اغلب از آنها برای ساخت فیلمهایش و همچنین نمایش در آنها استفاده شده، مانند هانا- بی. کیتانو خودش را نقاش حرفهای نمیداند و خود را به عنوان «نقاش روزهای جمعه و تعطیلات» معرفی میکند، ولی این هم از تواضع اوست، چون هر کس با کمی شناخت از نقاشی بهسرعت متوجه آشنایی عمیق کیتانو از نقاشی مدرن میشود و رنگهای تند و درخشان آثار مارک شاگال و هنرمندان آرت نَیف (naïve art یا art naïf، آثاری با ظاهر ساده و کودکانه) را در آنها میبیند.