کافه فلوره Café de flore
نویسنده و کارگردان: ژانمارک وَلِه. مدیر فیلمبرداری: پیر کاتِرو. موسیقی: انتخابی. بازیگران: وَنِسا پارادی (ژاکلین)، کوین پَرِنت (آنتونی گودین)، اِولین بروشو (رز)، هلن فلوران (کارول). محصول 2011 کانادا و فرانسه. 120 دقیقه.
دو داستان موازی با هم در فیلم روایت میشوند و کمکم به هم ارتباط پیدا میکنند. داستان اول که در زمان حال و در مونترال میگذرد دربارهی یک دی جی به نام آنتوان است که با عشق دوران نوجوانیاش ازدواج کرده اما در حال حاضر در حال طلاق گرفتن از اوست. آنتوان بهتازگی با دختری به نام رز آشنا شده و رابطهی صمیمانهای با او برقرار کرده است. داستان دیگر که در پاریس و سال 1969 میگذرد دربارهی زنی به نام ژاکلین است که کودکی به دنیا میآورد که معلول ذهنی است. او به توصیهی پدر بچه که معتقد است باید او را به مکانهای مخصوص این نوع کودکان بسپرند مخالفت میکند و به همین دلیل شوهرش ترکش میکند. ژاکلین مجبور میشود بهتنهایی فرزندش را بزرگ کند و این ارتباط نزدیک باعث میشود رابطهی محکمی بین مادر و فرزند به وجود بیاید. وقتی یک عامل بیرونی وارد زندگی آنها میشود و میخواهد بین این دو فاصله بیندازد، شرایط سختی برای آنها به وجود میآید...
ساختار روایی کافه فلوره پر از شکستهای زمانی است؛ بهعلاوهی کاتهایی که با تغییر مکان و زمان رخدادها همراه است. حتی راوی هم بسته به موقعیت تغییر میکند. این بنیان پیچیده برای روایت چند قصهی همزمان، نه از سر پیچیدهنمایی یا گندهگویی، که برآمده از محتوای اثر و دنیای درهمتنیدهی شخصیتهاست. در دل این نماها و فصلهای منفک که جا به جا و گاهی بیمقدمه به هم کات میخورند و گاهی با فلاشبک و فلاشفوروارد پیش میروند، آنچه اصلیترین سرنخ ماجراست و تماشاگر را به تعقیب فیلم ترغیب میکند، «موسیقی» آن است که کارکردی فراتر از یک موسیقی متن معمولی دارد و در واقع کلیدی برای کنار هم قرار دادن پازلهای متعدد فیلم و درک دنیای شخصیتها و حتی کلیت پیچیده و دور از ذهن فیلم است. نام فیلم که نام قطعهای معروف به همین نام است و سازندهاش آن را به خاطر به یاد آوردن معشوقش ساخته است، نقشی پررنگ در شکل گرفتن ارتباط بین شخصیتهایی دارد که در زمان و مکان متفاوتی زیستهاند، عاشقی کردهاند و در پایان فیلم به هم مربوط میشوند. به همین شکل، ترانهی عاشقانهی «It's You» در اواسط فیلم، بین عاشقیهای همان آدمها پل میزند و فضای حاکم بر ذهنیت و روحیه آنها را به هم نزدیک میکند. در هر دو قصهای که به طور موازی در فیلم پیش میرود، شخصیتهای اصلی مجبورند یک عشق واقعی را به خاطر یک عشق واقعی دیگر ترک کنند. اصولاً همین موقعیت دشوار و ویرانکنندهی چنین ادیسهی عاشقانهای است که به ساختار کلی فیلم هم سرایت کرده است.
البته جهانبینی فیلم و فلسفهای که برای ارتباط شخصیتهایش با هم به تصویر میکشد و مبتنی بر «تناسخ» است جای چونوچرا دارد؛ مکافات کشیدن بیدلیل آدمها و حتی خیانت، با نوع مطرح شدن «تناسخ» در فیلم به امری تقدیری و اجتنابناپذیر تبدیل میشود، اما مسأله اینجاست که فیلم با به تصویر کشیدن شخصیتهایی همدلیبرانگیز، آن قدر قدرت پیدا میکند تا جهانبینیاش را به کرسی بنشاند؛ هرچند با پایانبندی بیش حد خوشبینانهاش کوبندگی و تأثیرگذاریاش را زیر سؤال میبرد.