کارگردان: مورتن تیلدوم. فیلمنامه: لارس گودْمِشتاد، اولف ریبِرگ بر اساس کتابی از یو نِسبو. مدیر فیلمبرداری: جان آندرِآس آندِرسن. تدوین: ویدار فلاتاکان. بازیگران: اکسل هِنی (راجر براون)، نیکلای کوستر-والداو (کلاس گرِوه)، سینووه مکودی لوند (دیانا براون)، یولی اولگارد (لوته)، آیویند ساندر (اووه). محصول 2011 نروژ و آلمان، 100 دقیقه.
راجر براون کارچاقکن ماهری است، اما در عین حال زندگی دیگری هم به عنوان دزد آثار هنری در پیش گرفته تا بتواند خرج زندگیاش را تأمین کند. او به خاطر کوتاهی قدش دچار عقده است و به همین دلیل سعی میکند با خریدن هدیههای گران، بر همسر قدبلند و زیبایش دیانا، تأثیر بگذارد، در حالی که همسرش بیش از هر چیز آرزوی بچهدار شدن دارد. دیانا گالری نقاشی جدیدی در اسلو باز میکند و راجر از این طریق با کلاس گرِوه آشنا میشود که قبلاً سرباز مزدور نخبه و سطح بالایی بوده و البته در صنایع الکترونیک هم به عنوان مدیرعاملْ سابقة کار دارد. راجر، کلاس را مناسبترین فرد برای بر عهده گرفتن شغلی که پیدا کردن فرد مناسبی برای آن به او محول شده، مییابد. در عین حال درمییابد که کلاس، مالک تابلوی نقاشی گرانقیمتی از روبنس، نقاش برجسته، است و تصمیم میگیرد به کمک دستیارش اووه تابلو را بدزدد. راجر خود را با فرصتی طلایی که همیشه آرزویش را داشته مواجه میبیند، یعنی فرصت رها شدن از همة مشکلات مالیاش. اما معلوم می شود که کلاس بیرحم نیز به نوبة خودش دارد با او بازی میکند. راجر وقتی مخفیانه وارد خانة کلاس میشود حقیقتی را کشف میکند که زندگی او را دگرگون میکند. حالا او شکاری است که باید برای حفظ جانش بگریزد...
کارچاقکنها مثل یک تریلر تروتمیز هالیوودی از نوع یازده یار اوشن آغاز میشود، همچون خشنترین و تعلیقآمیزترین اکشنهای آمریکایی از نوع جایی برای پیرمردها نیست ادامه پیدا میکند و به اوج میرسد و کانند آثار تماشاگرپسند، با یک پایان خوش تمام میشود. آنچه باعث میشود این تشتت در لحن به نقطهضعف که هیچ، به نقطه قوت اصلی فیلم تبدیل شود، توافق تماموکمالی است که با پیرنگ قصه و نوع شخصیتپردازی آدمها پیدا میکند.
هویتهای قلبشده و درگیریهایی که شخصیتهای فیلم به دلیل دوری از ذات اصلیشان با خود و دیگران از سر میگذرانند، موتور اصلی درام فیلم است. بر این اساس، مایههایی هیچکاکی همچون درگیری ناخواستة یک انسان عادی و خشونتپرهیز در گردابی از حادثههای توانفرسا و خشن، باعث شده که فیلم جابهجا با هویتهای شخصیتهای معدودش و انتظارهای تماشاگران بازی کند. شخصیت اصلی، راجر براون، مردیست که برای اثبات مردانگیاش و دلبری از شریک زندگیاش، دایانا، آثار هنری معروف را میدزدد تا پولهای کلانی خرج او کند اما بر اثر حادثههایی که ناخواسته بر سرش میآید، مردانگی ازدسترفتهاش را بازمییابد که بارزترین نمودش در فیلم، گلولهای است که به سمت لوته شلیک میکند. لوته زنی تنهاست که او هم مانند همه چیز دیگر در فیلم مدام تغییر ماهیت میدهد: از معشوقی شکستخورده به زنی فریبخورده و معصوم و در انتها یک فم فتال (زن اغواگر) تمامعیار. به همین شکل، هویت دایانا هم بین یک شمایل عروسکوار، یک زن زندگی و یک زن خیانتکار در نوسان است. فیلم آن قدر به اصولی که بر آنها بنا شده پایبند است که حتی شغلی که برای راجر در نظر گرفته شده (یعنی تعویض نقاشیهای اصلی با نسخههای بدلی) هم از نظر دور نمانده است.
آنچه باعث میشود که فیلم یک سر و گردن از اکشنهای متعدد این روزها بالاتر قرار بگیرد این است که در دل صحنههای پرتحرک هم پیشرفت درام و پرداخت شخصیتها را فراموش نمیکند. یکی از نمونههای درخشان این رویکرد، لحظهای است که راجر در محاصرة دو پلیس در اتومبیل نشسته و بهفراست پی میبرد که چه عاملی باعث شده هرچه فرار میکند شکارچیاش او را به چنگ بیاورد. اینجاست که فیلمساز در دل یک صحنة اکشن پرتعلیق، فیکسفریمی از چهرة راجر را قرار میدهد که میشود آن را نقطة عطفی در تغییر شخصیت او در نظر گرفت. در این لحظه است که زمان برای راجر میایستد و زاویة جدیدی برای او باز میشود تا بهسرعت به اتفاقهای گذشته نگاهی دیگر بیندازد و با تحلیل آنها، از حالت «انفعال» به حالت «فاعل» تغییر فاز بدهد. نمونة خوب دیگر جاییست که بعد از این اتفاق، او با حالی نزار به همسرش تلفن میزند و دقیقاً در لحظهای که صدای او را میشنود، زخمی که بر اثر تصادف روی سرش ایجاد شده سر باز میکند و خونی که بر صورتش میدود، آسیبپذیری او در برابر همسرش (و در شکلی عمومیتر «جنس مخالف») آشکار میکند.
اما بزرگترین نقطهضعف کارچاقکنها پایانبندی بیش از حد سرخوشانه و راهحل سادهانگارانهای است که برای به دام نیفتادن شخصیت اصلی توسط پلیس تیزبین ارائه میدهد. فیلمنامه بجز این ایراد اساسی آن قدر پیچشهای جذاب و لحظات هیجانانگیز دارد که میشود بهراحتی این نقطهضعف را به کلیت منسجم و هماهنگش بخشید.