نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای جهان » نقد و بررسی1393/09/12


فیلم‌های روز جهان

نگاهی به فیلم «تحت‌تعقیب‌ترین مرد»

هومن داودی

 

تحت تعقیبترین مرد / A Most Wanted Man
کارگردان: آنتون کوربین. فیلم
نامه: اندرو باوِل بر اساس رمانی به همین نام از جان لوکاره. مدیر فیلمبرداری: بنوآ دلوم. موسیقی: هربرت گرونمِیر. تدوین: کلر سیمپسن. بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن (گونتر باخمان)، رِیچل مکآدامز (آنابل ریختر)، ویلم دافو (تامی برو)، همایون ارشادی (دکتر فیصل عبدالله)، دانیل برول، رابین رایت. محصول 2014 انگلستان، 121 دقیقه.
گونتر باخمان یک جاسوس ضدتروریست مستقر در هامبورگ است که با همکاری بانکداری به نام تامس برو (ویلم دافو) و یک وکیل فعال و آرمان‌گرای حقوق‌بشر به نام آنابل ریشتر (ریچل مک‌آدامز) می‌خواهد از عیسی کارپوف (گریگوری دوبریگین) که یک پناهنده‌ی چچنی است به عنوان طعمه استفاده کند.

مرثیه‌ی شکارچی

بسی جان‌گداز و دریغ‌انگیز است که آخرین تصویرهایی که از فیلیپ سیمور هافمن فقید بر پرده‌ها می‌افتد، فیلمی هم‌چون تحت‌تعقیب‌ترین مرد و نقشی هم‌چون گونتر باخمان باشد؛ فیلمی پوچ‌گرایانه و رخوتناک درباره‌ی سازوکار بی‌رحم و بیدادگری که ذره‌ذره آرامش روحی و استحکام روانی آدم‌های درگیرش را مضمحل می‌کند و به یغما می‌برد. در این میانه، کسی که بزرگ‌ترین تاوان‌ها را داده و می‌دهد، گونتر است که همه چیزش (از زندگی خانوادگی گرفته تا روابط عاشقانه) را به آن سیستم ستمکار پیشکش کرده و سیستم به جای اعتبار دادن به او، پس‌اش می‌زند و لهش می‌کند؛ و چه کسی بهتر از هافمن عزیز (با آن نوع مرگ زودهنگام و اندوهبارش) برای ایفای نقش چنین آدم توخالی و افسرده‌ای که سراسر فیلم بر لبه‌ی پرتگاه قدم می‌زند و در نهایت با سر در آن سقوط می‌کند؟ چه کسی بهتر از او می‌تواند این‌چنین لهجه‌ی آلمانی را تقلید کند و حرف‌ها و کلمه‌هایش را با صدایی که از ته گلو می‌آید، بریده‌بریده و نصفه‌ونیمه ادا کند. چه کسی جز او که سال‌ها با هیولای اعتیاد دست‌به‌گریبان بود و آخر در چنگال بی‌مروتش اسیر شد، می‌تواند بدون آن‌که توی ذوق بزند، سیگار را با سیگار روشن کند و بدون آن‌که لذتی ببرد درونش را با الکل اشباع کند؟ این از هوشمندی آنتون کوربین کارگردان است که برای نقش اصلی فیلمش و برای یاری رساندن به شکل‌گیری فضای خموده و کم‌تحرک آن، بازیگر کاریزماتیکی هم‌چون هافمن را برگزیده که حتی نشستن و راه رفتن ساده‌اش هم فکرشده و جذاب است؛ مثلاً نگاه کنید به یکی از صحنه‌هایی که هافمن دارد وارد آن گاراژ دخمه‌مانند می‌شود و دوربین گشاده‌دستانه به او اجازه می‌دهد تا از عمق قاب و پس‌زمینه شروع کند و همین طور قدم‌زنان جلو بیاید تا به پیش‌زمینه برسد. نوع راه‌ رفتن بی‌قید و ولنگارانه‌ی هافمن و بی‌انگیزگی غلیظی که از نگاهش می‌بارد دقیقاً از جنس همان پوچی مسلط و گسترده‌ای است که سایه‌ی شومش بر سراسر فیلم افتاده است؛ یا جایی در اوایل فیلم که گونتر برای شنیدن سخنرانی دکتر فیصل عبدالله (با بازی همایون ارشادی) به جلسه‌ی اعانه جمع کردن او می‌رود، در یکی از ردیف‌های جلو می‌نشیند و پس از مدتی کوتاه بیرون می‌زند. نوع کج نشستن او روی صندلی و نگاه سرشار از شماتت و اندوهی که به سخنران می‌اندازد فریاد می‌زند که درگیری بی‌پایان و خردکننده‌ای با او در پیش دارد. جایی در انتهای تحت‌تعقیب‌ترین مرد هست که هافمن پس از یک طغیان احساسی فراموش‌نشدنی، اتومبیلش را رها می‌کند و می‌رود اما دوربین چند لحظه داخل اتومبیل می‌ماند و این آخرین تصویری است که از هافمن در فیلم می‌بینیم. انگار پس از پایان فیلم‌برداری، از شدت فشارهای روانی که تحمل کرده، دارد می‌رود تا اوردز کند و همه‌ی دوست‌دارانش را به غم فقدانش بنشاند. هرچه باشد پیش‌تر در پیش از آن‌که شیطان بداند مرده‌ای سیدنی لومت فقید نشان‌مان داده بود که اوردز می‌تواند رابطه‌ی تنگاتنگی با خودکشی داشته باشد. چنین هماهنگی ناخواسته و غریبی در کلیت و هویت یک فیلم با آن‌چه در واقعیت و پشت دوربین اتفاق افتاده، اگر نگوییم بی‌نظیر، کم‌نظیر است.
از طرف دیگر، راجرت ایبرت فقید یکی از معدود منتقدانی بود که تمام‌قد پشت فیلم قبلی کوربین یعنی آمریکایی (2010) ایستاد، به آن چهار ستاره داد، آن را جزو ده فیلم برتر سالش قرار داد و با سینماروهایی که به پیشنهاد او به تماشای فیلم رفته بودند و ناراضی از سالن بیرون آمده بودند و پول بلیت‌شان را از او می‌خواستند مباحثه کرد. ایبرت در جایی هم گفته بود که اگر روزی کسی قرار است نقش او را بازی کند، ترجیح می‌دهد فیلیپ سیمور هافمن باشد؛ و حالا این روزها مستندی اکران شده به نام خود زندگی که در آن می‌بینیم ایبرت با اراده‌ای که صفت «پولادین» برایش تخفیف و تحقیر به نظر می‌رسد، در هر دو وادی جسمی و روحی تا آخرین نفس با مرگ مبارزه می‌کند. از آن طرف، همین تحت‌تعقیب‌ترین مرد را داریم که در آن بازیگر بالقوه‌ی نقش ایبرت، گویی از هر دم و بازدمش بیزار است. آشکار است که تقلاهای بیهوده‌ی گونتر برای معنا دادن به زندگی حرفه‌ای پوچش (که تمام روح و روان و زندگی شخصی‌اش را بلعیده) به جایی نخواهد رسید و هر لحظه بیم آن می‌رود که دم به دم مرگ بدهد و خلاص. معلوم نیست اگر دنبال این تضادها و همسانی‌ها را بگیریم و واکاوی کنیم ممکن است به کجاها برسیم اما هرچه هست این نکته مسلم است که قدرت فیلم کوربین اصلاً و ابداً محدود به این نکته‌های فرامتنی نیست. به دلیل نوع کارگردانی فکرشده و باتشخص اوست که یک داستان جاسوسی البته پرمایه، به چنین فیلم خوبی تبدیل شده است.
کوربین در فیلم قبلی‌اش هم نشان داده بود که کوچک‌ترین علاقه‌ای به پیمودن مسیرهای آشنا ندارد و آشنایی‌زدایی‌های فراوان او از دنیای جاسوسان در آن فیلم به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد. او که از دنیای ویدئوکلیپ‌سازی به دنیای سینما پای گذاشته، هرگز ارادت بی‌چون‌وچرایش به موسیقی و ترانه را در فیلم‌هایش پنهان نکرده است؛ چه در اولین فیلمش کنترل (2007) که زندگینامه‌ی یان کرتیس از گروه «جوی دیویژن» بود و چه در فیلم دومش آمریکایی که توانسته بود سکون جاری در فضای فیلمش را با ترانه‌هایی شنیدنی متعادل کند. کوربین در فیلم جدیدی که ساخته، پایمردانه همان راه شخصی‌ و دیدگاه خارج از عرفش را ادامه داده و توانسته به بیان سینمایی‌اش قوام ببخشد، موسیقی را در فیلمش حل کند و فیلمی محکم‌تر و منسجم‌تر بیافریند. جالب است که از همان اولین نما که ورود غیرقانونی عیسی به خاک آلمان را نشان می‌دهد، نوع قاب‌بندی کوربین و تمرکزش بر موج‌هایی که به دیواره‌های سخت بندر می‌خورند، نشان می‌دهد که با فیلم‌سازی طرفیم که موقع کاشتن دوربین به لحظه‌لحظه‌ی نماها فکر کرده و زیبایی‌شناسی خاصش را در اغلب میزانسن‌ها به کار گرفته است. درست است که ژانر فیلم اقتضا می‌کند که با داستانی پروپیمان و با ضرباهنگی تند مواجه باشیم اما کوربین جسورانه بر خلاف جهت شنا می‌کند و ریتمی آرام و باطمأنینه را برای فیلمش برمی‌گزیند. در واقع این تشخص و فرم ویژه‌ی کوربین است که توانسته نه‌تنها خلأ کمبود مصالح دراماتیک رمان جان لوکاره برای یک فیلم دوساعته را پر کند، که به آن اعتباری سینمایی و هنرمندانه‌تر ببخشد. حتی در نهایت متوجه می‌شویم که اصلاً جزییات و ای‌بسا کلیات داستانی فیلم (مثل تروریست بودن یا نبودن عیسی) نه‌تنها اهمیت ویژه‌ای در ساختار اثر نداشته‌اند، که بهانه‌ای بوده‌اند برای به تصویر کشیدن تسلسل بی‌انتها و پوچی که آدم‌های داستان گرفتارش هستند.
تحت‌تعقیب‌ترین مرد از آن فیلم‌هاست که لحظه‌ها و صحنه‌های دوپهلوی زیادی در خود دارد؛ لحظه‌های پازل‌گونه و ناگفته‌ای که درک معنای‌ عمیق و اصلی‌شان و تشخیص جایگاه‌شان در ساختار اثر و جهان‌بینی حاکم بر آن، تنها با به پایان رسیدن فیلم و کنار هم قرار دادن و تفسیر آن قطعه‌ها امکان‌پذیر است. به عبارت دیگر از آن فیلم‌هاست که پس از تمام شدن، حیاتی دوباره در ذهن مخاطب اهل می‌آغازد. برای نمونه می‌شود به رابطه‌ی پررمزوراز گونتر و منشی شخصی‌اش اشاره کرد؛ یا جایی دیگر که برای شوراندن پسری علیه پدر او را در آغوش می‌کشد و با جمله‌هایی که از بی‌اساس بودن‌شان آگاه است، سعی در تشویق پسر به فریب‌کاری دارد. پس از پایان فیلم و ته‌نشین شدن این لحظه‌هاست که خلأهای عاطفی پررنگ شخصیت گونتر، به عنوان شوهر و پدر، خودشان را نشان می‌دهند و برجسته می‌شوند. در این زمینه، سکانسی غریب در فیلم هست که می‌تواند به‌تمامی و به‌تنهایی نماینده‌ی همه‌ی آن مفهومی باشد که فیلم‌ساز سعی می‌کند در اثرش جاری کند. منظور جایی در یک کافه‌ی تاریک است که گونتر برای حمایت از زنی که مرد همراهش دست روی او بلند کرده مشتی حواله‌ی آن مرد می‌کند. اما در کمال تعجب با مخالفت‌های زن و مهربانی او به مرد مشت‌خورده روبه‌رو می‌شود. این سکانس که بدون تأکید و در خلال قرار نیمه‌کاری و نیمه‌عاشقانه‌ی گونتر و مارتا اتفاق می‌افتد، و در ابتدا خنده‌دار و سرخوشانه به نظر می‌رسد، به‌نوعی به نماینده‌ی همه‌ی پوچی‌های بی‌پایان حاکم بر دنیای فیلم تبدیل می‌شود.
فیلم کوربین یک آلترناتیو قدرتمند برای تریلرهای جاسوسی نوعی هالیوودی هم هست. بر خلاف آثار آمریکایی مشابه که جولان‌گاه بازی‌های میهن‌پرستانه و بیانیه دادن علیه تروریسم و مسلمان‌هاست، تحت‌تعقیب‌ترین مرد به شکلی غافل‌گیرکننده تصویر و تحلیلی منصفانه و دور از تعصب، از اسلام و تروریسم به دست می‌دهد. بجز استثنایی هم‌چون خائن (جفری نشمانف، 2008) به‌ندرت می‌توان فیلمی را در سینمای معاصر آمریکا سراغ گرفت که در بهترین حالت، مسلمان‌ها را به دو گروه صلح‌طلب و تروریست تقسیم نکرده باشد. اما کوربین نه‌تنها به چنین تقسیم‌بندی‌های عوامانه‌ای بی‌اعتنایی می‌کند و همه‌ی مسلمان‌های فیلمش را انسان‌هایی چندبعدی و هویتمند به تصویر می‌کشد، که حتی پا را فراتر می‌گذارد و نوک پیکان فساد و خشونت‌ورزی را به سمت کسانی برمی‌گرداند که ادعای مبارزه با تروریسم دارند. در دنیای سیاهی که در تحت‌تعقیب‌ترین مرد می‌بینیم، نه‌تنها حیات شخصیت‌های اصلی (که در حال مبارزه با تروریسم هستند) به آن‌هایی که در تعقیب‌شان هستند وابسته است، که حتی هستی خودشان هم جزئی از آن‌ها شده‌ است. چنین است که فیلم کوربین به جای تمرکز صرف بر فرازوفرودهای یک داستان پلیسی، از لایه‌ی سطحی و معمول چنین داستانی گذر می‌کند و کم‌کم به یک مرثیه تبدیل می‌شود؛ مرثیه‌ای بر «از درون تهی شدن» صیادی که سال‌هاست به دنبال صیدی است که هرگز موفق به دام انداختنش نخواهد شد؛ مرثیه‌ای که در اندوه استحاله‌ی تدریجی و طاقت‌فرسای شکارچی به شکارش سر داده شده است.
یکی دیگر از دستاوردهای ارزشمند کوربین، نقش برجسته و پیچیده‌ای است که برای محل رخ دادن اتفاق‌ها یعنی شهر هامبورگ در نظر گرفته است. او با تسلطی قابل‌تحسین بر ابزار سینما کاری کرده که شهر هامبورگ، با همه‌ی زشتی‌ها و زیبایی‌هایش، به یکی از مهم‌ترین ارکان اثر تبدیل شود. کات‌های هوشمندانه‌ای که از خانه‌ی اعیانی آن مدیر بانک به محل استقرار عیسی زده می‌شود و تضاد طبقاتی مفرط و عریانی را پیش چشم‌ها می‌گذارد یا خیابان‌ها و ساختمان‌های باران‌خورده‌ و کافه‌های تاریک و دودآلود و تنگی که هم‌چون قفسی بزرگ شخصیت‌ها را به بند کشیده‌اند، تنها چند نمونه از تمهیدهایی هستند که به لوکیشن فیلم تشخص و اعتباری ویژه بخشیده‌اند. در این زمینه می‌شود به صحنه‌ای هم اشاره کرد که یکی از شخصیت‌ها می‌خواهد با اتومبیلش از روی پل عظیم شهر عبور کند. در این صحنه فیلم‌ساز به جای یک لانگ‌شات معمولی، با یک هلی‌شات که از فاصله‌ای بسیار دور اتومبیل را در قاب می‌گیرد و مهابت پل و به تبع آن شهر را چند برابر می‌کند، باظرافت بر حقارت و استیصال شخصیت‌های فیلمش تأکید می‌کند.
روند رو‌به‌رشد آنتون کوربین در سینما امیدوارکننده و تحسین‌برانگیز است؛ او از کنترل که به یک ویدئوکلیپ طولانی و کسالت‌بار می‌مانست و به‌زحمت می‌شد تا به انتها تماشایش کرد شروع کرد، در گام بعد و در آمریکایی فیلمی بسیار بهتر ساخت که فضاسازی درخور توجهی داشت و حالا با تحت‌‌تعقیب‌ترین مرد بهترین فیلمش را تا به این‌جا عرضه کرده است. با این‌که فیلم سوم او با یک شاهکار فاصله دارد اما آن قدر نشانه‌های یک فیلم‌ساز کاربلد و صاحب ‌سبک را در خود دارد که با اشتیاق منتظر فیلم و فیلم‌های بعدی سازنده‌اش بمانیم. (امتیاز به فیلم 7 از 10)

جدیدترین‌ها

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: