نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای جهان » نقد و بررسی1393/07/24


تماشایی اما فراموش‌شدنی

نگاهی به «مردان ایکس: روزهای آینده‌ای سپری‌شده»

هومن داودی

 

مردان ایکس: روزهای آینده‌ای سپری‌شده
X-Men: Days of Future Past
کارگردان: برایان سینگر. فیلم
نامه: سایمن کینبرگ بر اساس داستان «روزهای آیندهای سپریشده» اثر کریس کلِرمانت و جان برن. مدیر فیلمبرداری: نیوتن تامس سیگل. موسیقی: جان آتمن. تدوین: جان آتمن و مایکل لوییز هیل. بازیگران: هیو جکمن (لوگان/ وُلوِرین)، پاتریک استیوارت (چارلز اگزاویه/ پروفسور ایکس)، جیمز مکاِیووی (چارلز اگزاویه/ پروفسور ایکس در جوانی)، ایان مککلن (اریک لنشر/ مگنیتو)، مایکل فاسبندر (اریک لنشر/ مگنیتو در جوانی)، جنیفر لارنس (رِیون دارکهولم/ میستیک)، هالی بری (اُرورو مونرو/ استورم)، نیکلاس هولت (هَنک مککوی/ بیست)، آنا پاکویین (مری/ روگ)، اِلن پِیج (کیتی پراید/ شدوکَست)، پیتر دینکلِیج (بولیوار تراسک). محصول 2014 انگلستان/ آمریکا، 131 دقیقه.
مردان ایکس در اقدامی ناامیدانه، ولورین را به گذشته می‌فرستند تا تاریخ را تغییر بدهد و از بروز اتفاقی جلوگیری کند که سرنوشت انسان‌ها و میوتنت‌ها را به آخرالزمانی شوم می‌کشاند.

ابرقهرمان‌های جمعی
قصه‌ها و کتاب‌های مصور و به تبع آن‌ها فیلم‌های مجموعة مردان ایکس یک تفاوت عمده با دیگر آثار ابرقهرمانی دارند: در آن‌ها یک قهرمان یا ابرقهرمان واحد حضور ندارد؛ بلکه مجموعه‌ای‌ از ابرقهرمان‌ها با قابلیت‌های فراطبیعی و ویژه هستند که دنیای مردان ایکس را می‌‌سازند. هیچ‌کدام از آن‌ها واجد چنان قدرت‌های شکست‌ناپذیر یا بی‌‌پایانی نیستند که بتوانند در داستانی مستقل، به‌تنهایی بار قصه و درام را به دوش بکشند و به پیش ببرند. حتی در مورد استثنایی به نام ولورین (لوگان) که آشکارا نیروهای برتری نسبت به بقیه دارد، آن‌ قدر عقده‌ها و سرخوردگی‌ها و درگیری‌های ذهنی‌ برایش تدارک دیده‌اند که عملاً او هم منفک از باقی‌ هم‌قطارانش، تشخص و هویتش را از دست می‌‌دهد؛ و دقیقاً به همین دلیل است که دو فیلمی از مجموعة مردان ایکس که جداگانه به این کاراکتر پرداخته‌اند و ابرقهرمان‌های همراه او را از کنارش حذف کرده‌اند، بد‌ترین و ضعیف‌ترین قسمت‌های این مجموعه‌اند؛ با این‌که کارگردان‌های کاربلدی مثل گاوین هود و جیمز منگولد آ‌ن‌ها را ساخته‌اند. ماهیت این ابرقهرمان‌ها در جمع است که تعریف و تبیین می‌‌شود. ارتباط آن‌ها با هم و تصمیم‌هایی که در نقاط بحرانی‌ درام در قبال هم می‌‌گیرند و به طور کلی‌ نقشی‌ که در زندگی‌ و سرنوشت آن دیگری دارند عواملی هستند که آن‌ها را یک‌سره از ابرقهرمان‌های تک‌رو و نیرومندی هم‌چون بتمن و سوپرمن جدا می‌‌کنند.
این مجموعه چنان به هویت جمعی ابرقهرمان‌هایش متکی است که در آن‌ حتی قطب‌های منفی‌ درام (آنتاگونیست‌ها) هم از دل همین ابرقهرمان‌ها انتخاب شده‌اند و اصلاً نبرد اصلی‌ که در سراسر این مجموعه فیلم‌ها در جریان است، نه نبرد میوتنت‌ها با انسان‌ها، که نبرد دو گروه متخاصم میوتنت‌هاست: یکی گروهی صلح‌جو به رهبری پروفسور چارلز اگزاویه که قائل به هم‌زیستی‌ دشوار اما مسالمت‌آمیز با انسان‌هاست و دیگری گروهی جنگ‌طلب به رهبری اریک لنشر (مگنیتو) که هدف‌شان نابودی همة انسان‌های معمولی‌ (ضعیف) و ارتقای نسل بشر به نسلی نیرومندتر، تکامل‌یافته‌تر و متحدتر است. جالب این‌جاست که بر خلاف آن‌چه در نگاه اول به نظر می‌‌رسد، هر دو گروه دلایل و مستنداتی متقن برای اعتقادات‌شان اقامه می‌‌کنند و از طرف دیگر، در نظام فکری و اخلاقی هر کدام از دو گروه هم نقصان‌ها و پرسش‌های بی‌پاسخ زیادی را می‌توان ردیابی کرد. به عبارتی، تضارب آرای دو گروه هرگز حالتی‌ یک‌سویه پیدا نمی‌کند و به جدال کلاسیک خیر و شر تبدیل نمی‌شود. هم‌چون تمامی آثار مدرن، این‌جا هم از خط‌کشی واضح بین نیک‌ و بد خبری نیست و هرچه هست کاوش در این تنگنای اخلاقی‌ بزرگ است که آیا سزاوار است به نفع آینده‌ای بهتر برای اشرف مخلوقات، آگاهانه از جان جمعی از آن‌ها صرف نظر شود یا نه؟

عوارض جانبی «انتقام‌جویان»
با این مقدمة کوتاه باید مشخص شده باشد که جنس و ماهیت مردان ایکس با مجموعه‌های بی‌هویت و بی‌‌اصالتی هم‌چون انتقام‌جویان (که ابرقهرمان‌های کمپانی مارول را در خود جمع کرده) یا لیگ عدالت (که ابرقهرمان‌های دی‌سی‌‌‌ کامیکز را کنار هم گرد آورده) از بیخ و بن متفاوت است. هرچه کاراکتر‌های ریزودرشت مردان ایکس با حضور در کنار هم معنا پیدا می‌کنند و قوام می‌‌یابند، ابرقهرمان‌های انتقام‌جویان یا لیگ عدالت تنها کاراکتر قوام‌یافته و هویتمند خود را بیهوده مکرر می‌‌کنند. این نقصان ذاتی با رویه‌ای‌ که شرکت مارول در پیش گرفته و – با توجه به موفقیت بی‌‌سابقة مالی نسخة جدید انتقام‌جویان (2012، جاس ودون) - آن را به تمام فیلم‌های منفرد ابرقهرمان‌هایش هم تسری داده، آن قدر شدت یافته که این فیلم‌ها را از کم‌ترین ارزش‌های سینمایی و هنری تهی کرده است. سران این استودیو در رویکردی مسموم و مخرب تنها و تنها بر طرف‌داران و دوست‌داران دوآتشة ابرقهرمان‌های‌شان (که انصافاً کم هم نیستند) تمرکز کرده‌اند و قید الزامات بنیادین مدیوم «سینما» را زده‌اند. هم‌چون سیستم‌های عرضه و تقاضای آشنا در بازار و دنیای اقتصاد (و نه دنیای سینما و هنر) نسل جدید فیلم‌های ابرقهرمانی مارول دقیقاً همان چیزهایی هستند که سینماروهایی که با دنیای این قصه‌های مصور و فیلم‌ها عجین شده‌اند می‌طلبند و برای دیدن‌شان لحظه‌شماری می‌‌کنند. در این فیلم‌های «بازاری» (که می‌‌توان آغازگرشان را با تقریب بسیار خوبی‌ قسمت دوم آیرن من به کارگردانی جان فاورو در سال ۲۰۱۰ در نظر گرفت) دیگر از پرورش و گسترش شخصیت‌ها و قصه در ابعاد مدیومی به نام «سینما» خبری نیست و هم‌چون سریال‌های تلویزیونی، تماشاگران برای ارتباط گرفتن با این فیلم‌ها باید حتماً قسمت‌های پیشین را دیده باشند یا قصه‌های مصور مرتبط را خوانده باشند. چنین است که استقلال و خودبسندگی که یکی‌ از مهم‌ترین و اصلی‌‌ترین ارکان یک اثر سینمایی است رنگ می‌‌بازد و ارزش‌های هنری و سینمایی، مظلومانه در پیشگاه این دستگاه خودپرداز میلیارددلاری قربانی می‌‌شوند. جالب این‌جاست که مجموعه‌های دنباله‌دار مشهور و سترگی هم‌چون ارباب حلقه‌ها و هری پاتر (که همگان از وابسته بودن داستان‌های‌شان به هم خبر دارند) هم هرگز چنین بی‌‌پروا استقلال‌شان را فدای خواست انبوه تماشاگران نکرده‌اند و می‌‌توان با کمی تخفیف هر کدام از قسمت‌های این دو مجموعه را یک فیلم سینمایی مستقل و باهویت در نظر گرفت – البته صرف نظر از تفاوت کیفی چشم‌گیر بین این دو مجموعه و اغلب فیلم‌های اخیر کمپانی مارول که بر اساس قصه‌های مصور ساخته شده‌اند. مسلم است که کسی مشکلی با سرگرمی و تفریح با فیلم و سینما ندارد، مسأله از جایی آغاز می‌شود که همه چیز فقط و فقط در خدمت سرگرم کردن و پول به جیب زدن دربیاید.

گذشته‌ها نگذشته؟
اما خوش‌بختانه هنوز هم قصة مردان ایکس از دیگر فیلم‌های جدید مارول جداست. هرچه آیرن من در قسمت‌های دوم و سوم به قهقرا رفت و داشته‌های ارزشمند قسمت اول درخشانش را بر باد داد، هرچه اسپایدرمن/ مرد عنکبوتی با بازسازی زودهنگام و بی‌دلیل نسخة قابل‌قبول سام ریمی (2002) رو به افول رفت، و هرچه فیلم‌های جعلی و بی‌ارزشی هم‌چون کاپیتان آمریکا: اولین انتقام‌جو و تور فقط و فقط برای معرفی ضرب‌العجلی ابرقهرمان‌های حاضر در انتقام‌جویان بر پرده‌ها رفتند (در واقع جادة انتقام‌جویان را هموار کردند تا به فروشی میلیارددلاری برسد)، مردان ایکس در رویکردی سراپا متضاد، بهترین قسمت مجموعه‌اش را در سال 2011 به کارگردانی متیو ون روانة پرده‌ها کرد. کلید موفقیت این پیش‌درآمد درخشان این بود که جدا از استقلال بی‌گفت‌وگویش از مجموعة مردان ایکس، معنایی افزوده به قسمت‌های پیش از خود می‌داد و حتی باعث درک بهتر آن فیلم‌ها می‌شد. این همان عنصر کمیابی است که کمبودش در قسمت جدید این مجموعه، با همة جذابیت و ارزش‌هایش، به‌شدت احساس می‌شود. و از آن بدتر این‌که برای کسی که قسمت‌های پیشین این مجموعه را ندیده باشد، بر خلاف قسمت‌های پیشین، ارتباط گرفتن با دنیای روزهای آینده‌ای سپری‌شده دشوار خواهد بود. اما به هر حال، پیرنگ اصلی قسمت جدید و بازی‌های زمانی درگیرکننده‌اش و نقش منطقی و پررنگی که برای میستیک/ ریوِن و لوگان تدارک دیده‌اند، به‌خوبی در بافت درام تنیده شده‌اند. باید نویسندگان این مجموعه را تحسین کرد که داستانی تمام‌شده را دوباره راه انداخته‌اند و از «هیچ» داستانی چندلایه و پرکشش بیرون کشیده‌اند. مسلماً رؤیای پیش‌گیری از جنگی نافرجام و فرساینده، پیش از آن‌که آغاز شود، نیروی محرک قدرتمندی است که می‌تواند موتور درام نسخة جدید را از اول تا آخر روشن نگه دارد. کارگردانی روان برایان سینگر و راحتی اکثر بازیگران جلوی دوربین و آمیختگی‌شان با نقش‌هایی که چند سال است دارند آن‌ها را ایفا می‌کنند، هرگز مجال کسالت به تماشاگر روزها... نمی‌دهد؛ به‌ویژه در تمام لحظه‌هایی که کاراکتر جدید کوییک‌سیلور در قصه حضور دارد و آن سکانس عالی فراری دادن مگنیتو از زندان پنتاگون (که تقریباً تنها جایی بود که تماشای فیلم روی پرده به صورت سه‌بعدی را توجیه می‌کرد). اما متأسفانه هم‌چنان آن پرسش بزرگ و حیاتی پابرجاست: بدون وجود این قسمت، این مجموعه چه کم داشت یا به عبارت دیگر، قسمت جدید چه چیزی به کلیت این مجموعه اضافه می‌کند؟ متأسفانه پاسخ این است: هیچ.
پس از به پایان رسیدن فیلم و متوقف شدن ضرباهنگ سریعش، اگر با فاصله و خارج از داستان درگیرکننده‌اش به آن بیندیشیم، به جاهای خوبی نمی‌رسیم. انگار ردپای آن سم مهلک انتقام‌جویان که ذکرش رفت دارد در این مجموعه هم خودش را نشان می‌دهد. گویا سران استودیو تصمیم گرفته‌اند حالا که قسمت قبلی با دوران جوانی ابرقهرمان‌های اصلی این مجموعه جواب داده، در قسمت جدید ابرقهرمان‌ها و جوانی‌شان را با هم در یک فیلم جمع کنند و حتی در جایی پروفسور اگزاویه را با جوانی خودش روبه‌رو کنند! (البته این رویارویی در بطن درام فیلم مفهوم و جایگاهی شایسته و منطقی دارد) اما تعدد بیش از حد کاراکترها (با توجه به این‌که هر کدام از آن‌ها در جوانی‌شان شخصیت‌های متفاوتی داشته‌اند و طبعاً نوع رابطه‌شان با یکدیگر هم فرق داشته) باعث شده فرصت کافی برای عرض اندام به هیچ‌کدام از کاراکترها (چه پیر و چه جوان) نرسد. درگیرهای ذهنی و اخلاقی مگنیتو و اگزاویه جوان و رابطة پرفرازونشیب‌شان با ریون همان است که در مردان ایکس: ردة اول دیدیم، همان طور که رابطه‌شان در کهن‌سالی هم چیزی جز تکرار قسمت‌های اول نیست. در مورد لوگان هم، برای خالی نبودن عریضه اشاره‌های زودگذری به گذشته‌اش می‌شود تا احتمالاً قسمت اختصاصی دیگری هم برای او تدارک ببینند. کاراکترهای مهم دیگری مثل استورم و آیس‌من هم که فقط در فیلم حضور دارند؛ همین. این تورم بیش از حد و افراطی این همه کاراکتر در نسخة جدید دقیقاً از جنس همان رویکرد بازاری انتقام‌جویان و به دست آوردن دل طرف‌داران تک‌تک این ابرقهرمان‌هاست.

تکرارهای بی‌فرجام
مشکل اصلی خط داستانی روزها... این‌جاست که با وجود آن‌که به ارکانی که از ابتدا بنا می‌کند و گسترش‌شان می‌دهد وفادار می‌ماند و همة گره‌افکنی‌ها را به‌سلامت به سرمنزل مقصود می‌رساند، از دیدگاهی کلی‌گرایانه‌تر، به کلیت مجموعة مردان ایکس یاری نمی‌رساند که هیچ، حتی ممکن است به آن لطمه هم بزند. در قسمت جدید می‌بینیم که لوگان موفق می‌شود پس از دشواری‌های زیاد و راهی پرپیچ‌وخم جلوی جنگی فراگیر و سرنوشت‌ساز را بگیرد و تمام ویرانی‌ها و خسارات پیش‌آمده را پیش از به وقوع پیوستن متوقف کند. به همین دلیل است که در انتها با محبوبش - جین گری – که قبلاً مرگش (بهتر است بگوییم ریزریز شدنش) را دیده بودیم روبه‌رو می‌شود. ضرب‌المثل مشهوری در دنیای ابرقهرمان‌ها و قصه‌های مصور هست که می‌گوید نباید هیچ‌وقت مرگ یک ابرقهرمان را باور کرد چون ممکن است دوباره به لطایف‌الحیل به دنیای زنده‌ها بازگردد. درست است که این موضوع سال‌هاست در فرهنگ قصه‌های مصور و فیلم‌های برآمده از آن‌ها جا افتاده، اما حتی این بازگشت‌های ناباورانه هم قواعد و شرایط خودشان را دارد و در دنیای این آثار منطقی برای‌شان اندیشیده می‌شود. فقدان همین منطق است که کلیت داستان روزها... را زیر سؤال می‌برد؛ اگر کیتی پراید (با بازی الن پیج) می‌تواند هر بار لوگان را به گذشته بفرستد تا جلوی رخدادهای ناگوار را بگیرد، دیگر تمام اتفاق‌های حال و آینده تهی از معنا می‌شوند. دیگر مهم نیست چه کسی می‌میرد یا چه کسی زنده می‌ماند، چه کسی عاشق می‌شود و چه کسی فارغ می‌شود، چه کسی به راه خیر می‌رود و چه کسی به راه شر. اگر در فیلم تمهیدی اندیشیده می‌شد تا این بازگشت به عقب فرایندی به تصویر کشیده شود که تنها یک بار امکان به وقوع پیوستنش هست، می‌شد بسیار راحت‌تر آن را پذیرفت و درک کرد. اما در شکل فعلی، حتی قسمت‌های پیشین و تمام آن گرفت‌وگیرها و درگیری‌های سرنوشت‌ساز زیر سؤال می‌روند. در قیاسی مع‌الفارق، فیلم‌های نازلی به ذهن متبادر می‌شود که در آن‌ها قهرمان فیلم در پایان از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود هرچه دیده است و دیده‌ایم خواب و رؤیایی بیش نبوده است. با روندی که در روزها... می‌بینیم داستان می‌تواند تا ابد ادامه پیدا کند؛ هر بار داستان از نقطة صفر آغاز شود و به آخر برسد تا وقتی که همه چیز دقیقاً همان طور پیش برود که شخصیت‌های اصلی انتظار دارند. این موضوع برای مجموعه‌ای هم‌چون مردان ایکس که پر است از کاراکترها و خرده‌پیرنگ‌های قدرتمند و تفکربرانگیز، نقطه‌ضعفی بزرگ به حساب می‌آید. اشاره‌های سیاسی گذرای فیلم به جنگ ویتنام هم در قیاس با دنیای فیلم قابل‌قبول از کار درآمده، اما اصرار بیش از حد بر نشان دادن نمای نقطه‌نظر دوربین‌های تلویزیونی دهة هفتاد میلادی که احتمالاً هدف‌شان هرچه واقعی‌تر نشان دادن داستانی کاملاً تخیلی میوتنت‌هاست بی‌مورد و حتی گاهی دافعه‌برانگیز است. در این زمینه، از همه بدتر اشاره‌ای کاملاً جدی به میوتنت بودن رابرت کندی است که ناخواسته به کمدی تبدیل شده و در سالن نمایش هم همه را به خنده انداخت.

بیم و امید
در مجموع اما، هنوز هم تماشای روزها... و آمیخته شدن با روایت تودرتو و جذابش، لذتی در خود دارد که فرسنگ‌ها با دیگر فیلم‌های ابرقهرمانی که بازار را قبضه کرده‌اند فاصله دارد. با این‌که این قسمت به نظر نگارنده ضعیف‌ترین قسمت این مجموعه است (البته صرف نظر از آن دو قسمت ناخلف که فقط به لوگان پرداخته‌اند)، هنوز قلبی تپنده دارد که می‌توان به بازگشت دوباره‌اش به اوج خوش‌بین بود. اگر و فقط اگر سران کمپانی مارول رضایت بدهند و نخواهند همه چیز و همه کس را با هم و یک‌جا داشته باشند. 

جدیدترین‌ها

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: