ماد Mud
نویسنده و کارگردان: جف نیکولز. بازیگران: متیو مککانهی (ماد)، ریس ویترزپون (جونیپر)، تای شرایدان (اِلیس)، سام شپارد (تام بلَنکِنشیپ)، جیکوب لافلند (نِکبون)، مایکل شانن (گِیلن). محصول 2013 آمریکا، 130 دقیقه.
الیس که پسری چهارده ساله است با پدر و مادرش در خانهای قایقی در کرانهی رودی در آرکانزاس زندگی میکند و بهترین دوستش نکبون پسری همسن اوست. روزی آنها در جزیرهای در رودخانهی میسیسیپی با مردی به نام ماد برخورد میکنند که سرووضع آشفتهای دارد و به پسرها میگوید در ازای کمکشان غذا و قایقش را به آنها خواهد داد. الیس برای ماد غذا میآورد و بهزودی میفهمد که ماد در تگزاس مردی را کشته و اکنون پلیس و جایزهبگیرها دنبالش هستند. با این حال ماد بیشتر از هر چیز نگران رسیدن به عشق دیرینش جونیپر است که در واقع به خاطر او مرتکب قتل شده. دو پسر برای به هم رساندن عاشق و معشوق به آب و آتش میزنند...
یک) مهمترین ویژگی ساختاری ماد استفادهی فراوان از نمای باز (لانگشات) برای تأکید بر حضور طبیعت در زندگی شخصیتهاست که آنها را در پیوست و گسست با محیط پیرامون نشان میدهد؛ از وجود خانههای روی آب که شکل معلقشان به روابط ساکنان نیز تعمیم پیدا میکند تا جزیرهای دورافتاده که تنها مکان امن برای آدمها معرفی میشود. در واقع طبیعت حضور مؤثری در زندگی آدمها دارد که توجه کارگردان به پیشزمینه و پرسپکتیو در طراحی پلانها، به شناخت این وضعیت کمک کرده است.
دو) دنیای پیرامون اِلیس، به فراخور سپری کردن دورهی نوجوانی، ناشناخته و مبهم عمل میکند؛ تا جایی که روابط متزلزل و رو به زوال آدمهای اطرافش بستر لازم برای طغیان او علیه تکرار و روزمرگی را مهیا میکند و همین شرایط کافی است که به محض ملاقات با ماد شیفتهی او شود؛ چرا که شیوهی زندگیاش با مشاهداتی که تا کنون تجربه کرده تفاوت دارد؛ به طوری که ماد در همان برخورد اول به شکل بیواسطه و شفافی با او و دوستش (نکبون) ارتباط برقرار میکند، بهراحتی آنها را در حریم شخصی و خصوصیاش راه میدهد و از همه مهمتر عشق راستینی دارد که مهمترین حلقهی مفقودهی زندگی الیس است. در واقع او بهسادگی میتواند از قتل و دزدی ماد صرف نظر کند چرا که گوهر کمیاب عشقورزی و آزادیخواهی را در او یافته و بدین ترتیب شخصیت خام و تأثیرپذیرش در پیوند با فردیت ماد به بلوغ ذهنی و فردیتی قوامیافته دست مییابد.
سه) شخصیتهای داستان با یک تنهایی پرهیاهو ترسیم میشوند: نکبون مانند ماد، پدر و مادرش را از دست داده، عموی او (گیلن) از فرط تنهایی مدام از بچهها میخواهد با او حرف بزنند، والدین الیس هیچ انگیزهای برای ادامهی زندگی مشترک ندارند و با الیس مانند یک شخص غریبه رفتار میکنند و تام که همسر و فرزندش چندین سال قبل مردهاند، پیلهی تنهاییاش را میتند. توجه کنید که هیچ جمع یکپارچه و واحدی از آدمها تشکیل نمیشود و همگی به شکل جزیرهایی پراکنده معرفی میشوند و تنها جمع ممکن، اتحاد دوستان کارور برای پیدا کردن ماد و از بین بردن او شکل میگیرد که آن هم نابود میشود. به بیان بهتر خشونت و رفتارهای ضدانسانی تنها انگیزهی آنها برای جمع شدن میتواند باشد؛ خشونتی که در دیگر شخصیتها نیز نهفته است؛ از اقدام تام برای استفاده از تفنگ که میتواند هم ماری را هدف قرار دهد و هم از فاصلهای دور همراهان کارور را مانند کسانی که در جنگ کشته بود از بین ببرد تا معاملهی ماد با نکبون که هفتتیری خالی به او میدهد چرا که نیازی به گلوله حس نمیکند. اما نکبون بر خلاف ماد و الیس که آرامش و آزادی را جستوجو میکنند، با ابراز تمایل به اسلحه و گلوله، روحیهی خشونتطلبش را نمایان میکند. در اجرای این وضعیتها بهندرت از نمای بسته (کلوزآپ) استفاده شده چرا که کارگردان سعی کرده چهرهی دوگانهی طبیعت را مسلط بر انسانها نشان دهد؛ چهرهی مهربان و صمیمی که رؤیاهای الیس و ماد را سروسامان میبخشد و چهرهی زمخت و تلخ که در حملهی مارها به آنها و یا با اجرای قانون در ویران کردن خانهی قایقی و سرپناه الیس نمود عینی پیدا میکند.
نیکولز با نزدیک نکردن دوربین به چهرهی آدمها، توجه مخاطب را به کارکرد طبیعت جلب میکند و در قالب یک پیشنهاد انسانی، هر گونه قضاوت شتابزده و بدبینانه را مخل آرامش میداند. نمونهی پررنگ این رویکرد، شکل برخورد الیس با ماد است که در تقابل با قضاوت شتابزدهی نکبون قرار میگیرد و میتوان ترس و عدم جسارت نکبون و برداشت سطحیاش را به نوع جهانبینی دیگر آدمهای محصور در قواعد دستوپاگیر زندگی تعمیم داد. نکبون در مواجهه با افسارگسیختگی و بیسروسامانی ماد، او را دزد و گدا خطاب قرار میدهد اما ماد صفت کارگر و بیخانمان را مناسب خود میداند. او به بچهها هشدار میدهد که از تام دوری کنند اما الیس بدون توجه به بدبینی ماد، متوجه میشود که تام نهتنها خطرناک نیست بلکه رفتار انسانی نیز دارد و در واقع فقدانهای زندگی خانوادگی و تسلط طبیعت بر حریم شخصیاش او را به موجودی آدمگریز و خشن تبدیل کرده است؛ یا قضاوت میپرل از روی ظاهر و سن الیس که در حضور دیگران او را تحقیر میکند، در صورتی که او میخواهد حس کنجکاوی و نیاز غریزی خود را جامهی عمل بپوشاند؛ و یا برداشت پدر الیس از شخصیت زنها که با قضاوتی یکسویه آنها را موجوداتی حسود و دچار حساسیت غیرطبیعی میداند اما ماد در گفتوگو با الیس این نگرش را تأیید نمیکند.
چهار) طبیعت مداخلهگر در روابط انسانی حتی در شکل خالکوبی روی تن آدمها نیز اعلام حضور میکند و فراتر از نقش ظاهری، بینش و منش رفتاری آنها را آشکار میکند: ماد نقش مار را روی تنش خالکوبی کرده چرا که از نظر او مارها برای ترسیدن آدمها خلق شدهاند و از حملهی آنها گریزی نیست. جونیپر نقش پرنده را روی دستانش کشیده که دغدغه و نیاز او به پرواز و رهایی را نشان میدهد و یا گالن که طرح ماهی را روی سینهاش حک کرده که پیوند نزدیکی با کارش در جهان زیر آب میتواند داشته باشد. اما هیچکدام از این خالکوبیها به شکل پُرتأکیدی بیان نمیشود بلکه تشریح آن در دیالوگها، هویت و هدفمندی مؤثری به ساختار بصری فیلم بخشیده است. در تضاد با این خالکوبیها، الیس به جای هر گونه تلاش ظاهری و تصنعی در همرنگ کردن خودش با طبیعت، یک دنیای آرمانی مبتنی بر روابط انسانی را در ذهنش جستوجو میکند و با شناخت کمیت و کیفیت علاقهی ماد به جونیپر، بیشترین ارتباط عاطفی ممکن را با عشق آنها برقرار میسازد. در واقع ماد برای او چشمانداز یک جهان فاقد قواعد محدودکننده و سرشار از لذتهای انسانی را نشان میدهد.
پنج) از نظر اجرایی، جف نیکولز توانسته ساختاری نسبتاً مطلوب و هماهنگ با خردهروایتهای داستان ارائه کند که نقطهی اوج خلاقیت او در صحنهی رویارویی ماد و جونیپر قابلشناسایی است: مانند جونیپر که در نوجوانی، او را از مرگ نجات داده بود، حالا او الیس را برای مداوا به بیمارستان میرساند و سپس تصمیم میگیرد که ملاقات/ وداعی با معشوقهاش داشته باشد. کارگردان با دقت به عناصر بصری در طراحی این سکانس، توانسته با رعایت ایجاز، فضایی همدلیبرانگیز را خلق کند؛ ماد با ظاهری آشفته و پیراهن سفیدی که بعد از تحویل دادن اسلحهاش به نکبون، آن را تنها حفاظش از شر میداند، در میان ستونهای فلزی زنگزده و پایههای بتونی و زبالههای موجود، حضور پیدا کرده و برای جونیپر دست تکان میدهد اما جونیپر دستانش به نردههای آهنی چسبیده/ قفل شده و فقط میتواند انگشتانش را تکان دهد و در حالی که سیگاری در دست دارد، اشکهایش را پاک میکند که تنها واکنش ممکن او در برابر علاقهی عاشقش میتواند باشد. ماد صحنه را ترک میکند و جونیپر با قاب خالی از او و عبور ماشینها، بیش از پیش فضای صنعتی و ضدانسانی شهر و در واقع تنهایی پُردامنهی خود را تشخیص میدهد و این فضاسازی با پیوند نماهای باز و نماهای متوسط (مدیومشات) صورت میگیرد که به نمای بسته منتهی نمیشوند تا بیش از پیش بر عدم حضور مستقل آدمها از طبیعت تأکید شود. چگونگی رفتار آنها در این سکانس دوگانگی انسان محصور در طبیعت را نشان میدهد و تأثیری که الیس میتواند از این رفتار دوگانه داشته باشد، در انتهای فیلم نمود عینی پیدا میکند. او که به همراه مادرش به شهر نقل مکان کرده در همان بدو ورود با دختری روبهرو میشود که به شکل بیواسطه و دوستانهای برای او دست تکان میدهد که مشابه رفتار ماد در شروع رابطه با الیس است و حالا الیس با تجربیاتی که از رابطه با سه زن - مادرش، میپرل و جونیپر - در زندگیاش داشته، با لبخندی سرخوشانه به سمت خانهی جدید میرود که شاید/ باید در فرداهای دیگر بتواند با دختر همسایه ارتباط برقرار کند. در واقع او بر خلاف ماد در همان نوجوانی، به تجربهی لازم دست مییابد.
شش) در بسیاری از صحنهها، زاویهی دید شخصیتها (POV) با زاویهی دید مخاطب منطبق میشود و با حرکتهای پرشتاب دوربین، شکل این انطباق در جهت سیالیت و تأثیر روانی فضاها وجه پیشبرندهی روایی دارد که به عنوان مثال در صحنههای حضور الیس پشت وانت پدر و پرسهزنیهایش در شهر قابلبازیابی است و یا صحنهای که ماد در حال رانندگی با موتور، الیس را در آغوش گرفته و با عبور کامیون همزمان بر تهدیدهای بیرونی و چهرهی مصمم و قهرمانگونهاش تأکید میشود که با این تلاقی زاویهی دیدها در این پلانها و صحنههای مشابه دیگر، اشتیاق لازم در مخاطب برای پیگیری ماجراها ایجاد میشود.
هفت) نیکولز با استفاده از تکرار چندبارهی صحنههای کلیدی، اساس روایت فیلم را بر مبنای نشانهشناسی قرار داده که این تمهید در پیشبرد درام مؤثر واقع میشود. به این نمونهها توجه کنید: الیس دو بار کتک میخورد، یکی برای نجات جونیپر از چنگال کارور و دیگری برای ابراز حس مالکیت و و تعصبگونهاش به میپرل. سه بار با مارهای موجود در جزیره روبهرو میشود؛ در ابتدا با پرتاب سنگ توسط نکبون از گزند آنها نجات مییابد، بار دوم با نور چراغش در شب، هیبت خطرناک آنها تشدید میشود و در بار سوم با پرت شدن در چاله، واکنش طبیعت به یک طغیان انسانی را برمیانگیزد و حملهی مارها به شکل پررنگی نوجوانی ماد را یادآوری میکند. الیس دو بار به خانهی تام میرود؛ بار اول به طور پنهانی وارد حریم زندگیاش میشود و با مواجههی ناگهانی او و چهرهی سنگیاش، ترسی عمیق در جسم و جانش رخنه میکند اما بار دوم با پیشنهاد خود تام نزد او میرود و آن قدر بر ترسش مسلط شده که او را پیرمردی دربوداغان خطاب میکند. یا توجه کنید به دو باری که ماد چشمانش را در مقابل نور آفتاب میبندد؛ بار اول زمانی است که نامهی اول را به الیس میدهد تا به جونیپر برساند و با تماشای پرندگان و تجسم آزادی و وصال، چشمانش را میبندد و بار دوم در اواخر فیلم و هنگام حرکت و تکاپو در مسیری تازه برای رسیدن به خوشبختی مورد نظرش رخ میدهد که در همهی این تکرارها، تحول الیس و ماد بهخوبی تبیین میشود. در واقع آنها مکمل هم عمل میکنند؛ ماد لذت بردن از زندگی را به الیس میآموزد و الیس در صحنهای که به ماد حملهور میشود و او را دزد و دروغگو خطاب میکند - با بازی اثرگذار تای شریدان - مردانگی ازدسترفتهاش را به او یادآور میشود که به جای عقاید خرافی و دوری از جریان جامعه و خیالپردازی صرف، باید واقعیت تلخ زندگی را تجربه و بر آن غلبه کند.
با توجه به این موارد، میتوان ماد را تجربهای لذتبخش در اجرای یک روایت کلاسیک دانست که بر خلاف دو فیلم قبلی نیکولز - داستانهای شاتگان (2007) و پناه بگیر (2011) - که فقط از طرف جشنوارهها و منتقدین تحسین شدند، میتواند ارتباط مؤثری با مخاطب عام نیز برقرار کند. مضمون طبیعتگرایی و طبیعتستیزی که بارها در آثار ادبی و سینمایی به کار گرفته شده، حالا با توجه نیکولز به فضاهای چندلایه و معنازا و تمرکز روی ابعاد انسانی، رنگ و جلوهی تازهای به خود گرفته و لذتبردن و گریز از روزمرگی را تنها مسیر منتهی به خوشبختی انسان معاصر معرفی میکند؛ با تعریف داستانی که در شب و با چهرهی ناامید الیس شروع میشود اما در روز و حضور دلگرمکنندهی خورشید و تأکید بر چهرهی امیدوار ماد، پیوند او با مرشدش و گستردگی افق، پایان مییابد.