آنچه میزی تجربه کرد What maisie Knew
کارگردانها: اسکات مکگِهی، دیوید سیگل. فیلمنامه: نانسی دوین، کارول کارترایت. بازیگران: جولین مور (سوزانا)، استیو کوگان (بیل)، الکساندر اسکارسگارد (لینکلن)، جوآنا وَندرهَم (مارگو). محصول 2012، 98 دقیقه.
میزی دختر خردسالی است که درگیر طلاق پدر و مادرش و مسألهی حضانت است. با آشنا شدن و ازدواج پدر و مادر میزی با افرادی جدید، مسائل پیچیدهتر میشود...
*
هومن داودی: آن چه مِیزی تجربه کرد برآیند یک دوران و شمایلنگاری یک معضل فرهنگی بزرگ است. مشکلی به نام «خانوادههای تکوالد» و آسیبهای روحی و روانیای که کودکان درگیر در جداییها و طلاقها متحمل میشوند، جانمایهی مضمونی فیلم و عامل هماهنگکننده و وحدتآفرین اجزایش است. آنچه... ملودرامیست که داستان و فضایی بهشدت تلخ و ویرانکننده دارد اما به شکلی کمنظیر، در قالبی ساده و بهظاهر دستیافتنی روایت میشود. انگار یک تراژدی بزرگ ردایی از روزمرگی و بیاهمیتی بر تن کرده است. شاهدی بر این مدعا جایی است که مِیزی (دخترکی که درگیر کشوقوسهای روابط پرتنش والدینهایش! است) دستهگلی را از زبالهدان بیرون میآورد تا گلها پژمرده نشوند، اما در نهایت مجبور میشود برای اینکه گلها را برای همیشه حفظ کند، چندتا از آنها را لای صفحههای کتابش پِرِس کند. آیا این قرینهای از سرنوشت و حالوروز خود دخترک نیست که والدین بیمسئولیتش همچون موجودی زائد او را به هم پاس میدهند و دارد لابهلای چهار سرپرست و چهار تودهی عاطفی له میشود؟
تصمیم هوشمندانهی سازندگان فیلم مبنی بر روایت سراسر آن از نقطهنظر میزی، به کلیتی هویتمند و منسجم منجر شده و به لحظاتی از آن رنگی از نامیرایی زده است (چه عنوان بامسما و گزیدهای دارد این فیلم). بر اساس همین ساختار فرمی، حتی سکانسبندیهای فیلم هم به شکلی فکرشده طوری انجام شده که به زاویهی روایت خدشهای وارد نشود. اعتمادبهنفس کمنظیر و دوستداشتنی دو کارگردان آنچه... در حفظ اصول روایی و بصری که از ابتدا بنا نهادهاند، یکی از جذابیتهای انکارناپذیر آن است. تعقیب پیرنگ فیلم از منظر میزی به تماشاگر این مجال را میدهد تا خود را در بطن رخدادها حس کند و از زاویهای نوآورانه، داستان و فضایی صدها بار تکرارشده را لمس کند. لحن خوددارانهی اثر که در نمایش حداقلی و بدون احساساتزدگی لحظههای اشکبرانگیز و هیولا یا فرشته نیافریدن از هیچکدام از شخصیتها متبلور شده (و میشود در سراسر موسیقی متین و بهدور از خودنماییاش هم آن را رصد کرد) دستاورد دیگری برای اسکات سیگل و دیوید مکگهی محسوب میشود. اصولاً شمار دامهایی که سر راه فیلم گسترده شده و سازندگانش بهسلامت از آن گذشتهاند بیحساب است: از پرورده نشدن شخصیتها و روابط پیچیدهی آدمهایی که به نوعی در زندگی میزی دخیلاند تا ایجاد دافعه یا سانتیمانتالیسم از نسخهی به هر حال دور از ذهنی که در نهایت برای نجات میزی پیچیده میشود. باید قدر این نوع فیلمها را، که با قصهای ساده و نحیف و با تکیه بر بداعتهای روایی و فرمی، چنین فضای خودبسنده و درگیرکنندهای میآفرینند، دانست. (امتیاز: 9 از 10)
مرا به خاطر بسپار
محسن جعفریراد: آنچه میزی تجربه کرد با روایتی صمیمی و سیال به جای تعریف داستانی دربارهی زندگی یک کودک، از زاویهی دید کودک جهان معناییاش را ترسیم میکند و این مهمترین برگ برندهی آن محسوب میشود.
جایی از فیلم، میزی در حال کشیدن نقاشی، نمیتواند پل دلخواهش را درست نقاشی کند. لینکلن (ناپدری او) پیشنهاد میکند که یک راهرو بکشد با زنجیر و گودالی بزرگ در زیر آن، اما مادر میزی که از ارتباط صمیمی آنها خشنود نیست، فضای آنها را به هم میزند و میزی را همراهش میبرد تا او را از لینکلن دور کرده باشد. این پلان و رابطهی میان میزی و لینکلن و سوزانا (مادر) را میتوان به دیگر روابط فیلم نیز تعمیم داد. علاوه بر این میشود پیشنهاد لینکلن را در جهت رؤیاپردازی و تخیل موجود در دنیای کودکانهی میزی دانست اما واکنش مادرش را تحمیل محیط اطراف و پیشنهاد عدم تخیل و محکوم بودن به شنیدن موسیقیای که برای ذائقه و مختصات کودکانهی میزی مناسب نیست. این عدم تناسب مهمترین موتیف معنایی فیلم به حساب میآید و فیلمساز با مثلثهای عاطفیای که مدام تغییر شکل میدهد در صدد تبیین جایگاه میزی در زندگی افرادی است که به عنوان پدر و مادر بیشتر به کار و علاقهمندیهای خود فکر میکنند تا اینکه با کودکشان ارتباط مؤثری داشته باشند؛ یا لینکلن و مارگو (نامادری میزی) که به عنوان یک پرستار ساده وارد زندگی میزی میشوند اما رابطهی بسیار صمیمانهای با او برقرار میکنند.
با نگاهی به شخصیتپردازی آدمهای داستان شاید زاویهی دید میزی که در ابتدای این یادداشت به آن اشاره شد، بهتر قابلدرک باشد؛ سوزانا یک خوانندهی موسیقی راک است که از همسرش جدا شده اما میان موسیقی و حرفهاش با میل مادرانهاش به میزی نمیتواند تعادل لازم را برقرار کند و استفادهی همیشگی او از تلفن همراه نمود عینی این نقیصه است. او برای برونرفت از این مشکل، مارگو را استخدام میکند اما پدر میزی که گاهی به آنها سر میزند با مارگو روابط عاشقانه برقرار میکند. سوزانا یک پرستار سالخورده به خدمت میگیرد که به مقتضیات سنش نمیتواند حواسش را به طور کامل جلب میزی کند و در ادامه، در یکی از مهمانیهای خانهی خودش با لینکلن آشنا میشود و بهدروغ وانمود میکند که با او ازدواج کرده است اما هر جا که لینکلن میخواهد مهربانیاش را نشان دهد، با دافعهی او مواجه میشود. در واقع لینکلن را به عنوان پرستار بچه میخواهد نه شوهری مهربان. این عدم تعادل باعث میشود که میزی کمکم از مهر مادری سوزانا دلسرد شود؛ تا جایی که ترجیح میدهد با او به تور کنسرتش نرود و کنار لینکلن و مارگو بماند تا رؤیای قایقسواریاش تحقق پیدا کند.
پدر میزی نمونهی مردی است که زندگی شخصیاش را فدای شغل و ضوابط کاریاش کرده و درگیر مادیگرایی است و از هر آدم پیرامونش در جهت تحقق اهدافش سوءاستفاده میکند؛ مانند مارگو که بهظاهر با او ازدواج کرده اما حتی نامش را در اجارهنامه ذکر نکرده است. او برای مارگو اتاقی کوچک با پنجرهای رو به دیوار در نظر گرفته تا هر گونه آزادی و امنیت را از او سلب کند و شاید به خاطر آزادیخواهی سوزانا و مقابله با تحکم مردانهاش او را ترک کرده است. در جایی از فیلم میزی از او میخواهد که به خاطرهای دربارهی کودکیاش - پیدا کردن سکه - رنگ واقعیت ببخشد. ولی او با خودخواهی نمیخواهد دخترش را در خاطرهاش سهیم کند؛ خاطرهای که در واقع الگوی زندگی او شده است و در پیدا کردن سکههای مختلف و خوشرنگولعاب، میزی و هر گونه وابستگی انسانی را طرد میکند.
لینکلن و مارگو بازیچهی دست سوزانا و بیل هستند اما به خاطر نگاه انسانی و اصیلی که به میزی دارند به او مانند بچهی خودشان نگاه میکنند. آنها هر کدام کودکی تیره و تاری داشتهاند که حالا با مختصاتی که از محیط زندگی میزی ارائه میشود، میخواهند به کودکی خود بازگردند و همراه با میزی، جاهای خالیاش را با رنگهای شاد نقاشی کنند. همان پلی که در ابتدا به آن اشاره شد در انتهای فیلم نمود عینی پیدا میکند؛ پلی که برعکس گودال و زنجیز، دریا و قایقی دارد که میتواند آدمهایی که با یکدیگر انسانی رفتار میکنند را از تنهایی پرهیاهوی شهر، نجات دهد.
کارگردانهای فیلم با انتخاب ساختاری متناسب با این خردهروایتها بهدرستی حالوهوای میزی را برای مخاطب تبیین میکنند. در فیلم نه از میزانسن و دکوپاژ نامتعارف خبری هست و نه از روایتهای مرکزگریز و پستمدرن استفاده شده است؛ بلکه دیوید سیگل و اسکات مکگِهی با شناخت درست و مهندسی جزییات زندگی میزی، با روایت و ساختار ساده و صمیمی، امکان لذتبخشی به مخاطب را فراهم میکنند.