زمستان سال گذشته هدی هانیگمان به ایران آمده بود تا ضمن حضور در برنامهی مرور بر آثارش در جشنواره سینماحقیقت، یکی از سخنرانان کارگاه پژوهشی و تحقیقاتی این جشنواره باشد. هانیگمان 63ساله که تقریباً به دشواری و با کمک ابزار پزشکی راه میرفت آخرین سخنرانِ آخرین روزِ این کارگاهها بود و زمانی که وارد محل برگزاری جلسهها شدخستگی از سر و رویش میبارید. اما به محض این که سخنرانی شروع شدخطوط چهرهاش تغییر کرد وخستگی ازچهرهی او محو شد. نکتهی جالب، شوخطبعی و نکتهبینی ظریف او بود. به عنوان مثال در بخشی ازجلسه وقتی مترجم همزمان، صحبتهای هانیگمان را با آبوتاب فراوان منتقل کرد، او با لبخند گفت: «فکر کنم داری یه چیزهایی از خودت به ماجرا اضافه میکنی!» هانیگمان در بخش دیگری از سخنرانی تأثیرگذارش،انتخاب فرد مناسب گفتوگو را مهمترین نکته در ساخت مستند گفتوگومحور برشمرد و گفت: «کسی که در مقابل دوربین قرار میگیرد تا با او مصاحبه کنیم باید به قدری جذاب باشد که در حدواندازهی یک سوپراستار سینما جلوه کند. کسی مثل رابرت دنیرو یا مریل استریپ.» شبی که سخنرانی هانیگمان در فرهنگسرای هنر به پایان رسیدچندبار تلاش کردم تا با او گپ بزنم اما ازدحام پیرامون او مانع انجام این کارشد. سرانجام یکیدو روز بعد، به شکلی اتفاقی فرصت این دیدار کوتاه فراهم شد. خوشبختانه هانیگمان، مرا که به قول او «بیوقفه در حال یادداشت برداشتن از حرفها» بودم به یاد آورد و با روی گشاده به پرسشهایم پاسخ داد.
در بخشی از سخنرانیتان گفتید مکالمه و گفتوگو با هم فرق دارند، درحالی که گفتوگوی اصلی پس از مکالمهای انجام میشود که پیش از آن صورت میگیرد.
بله، درست است. اما روی سخنم بیشتر با کسانی بود که از این دو مقوله اطلاع چندانی ندارند. برخی وقتی فیلمی را میبینند که در آن با کسی گفتوگو شده فکر میکنند: «خُب، اینکه چیزی نیست. یه نفرو نشوندن جلوی دوربین و دارن باهاش حرف میزنن.» در حالی که واقعاً این طوری نیست و مراحلی باید طی شود تا شخصی که قرار است جلوی دوربین چیزی را بگوید آماده شود؛ و در مواردی خاص، جملهی خاصی را هم به زبان بیاورد؛ و این، عمدهترین تفاوت در مکالمهی روزمره (Conversation) و گفتوگو (Interview) است. نکتهای که باعث میشود احساسات تماشاگر برانگیخته شود و مثلاً او را به هیجان بیاورد. به عنوان مثال در طول برگزاری جشنوارهی سینماحقیقت یک فیلم ایرانی دیدم که متأسفانه به دلیل عدم ناآشنایی با زبان فارسی چیز زیادی از آن متوجه نشدم (چون بخش عمدهای از فیلم متکی به گفتوگو بود). اما واکنش احساسی اشخاص طرف گفتوگو مرا نیز تحت تأثیر قرار داد؛ بیآنکه حتی یک کلمه از حرفهایشان را بفهمم. متأسفانه فیلم زیرنویس انگلیسی نداشت و این برای جشنوارهای که در آن فیلمهای ایرانی در کنار تولیدات سایر کشورها به نمایش گذاشته میشود چندان خوب نیست. به اعتقاد من اگر کسی که وظیفهی هدایت یک گفتوگو یا مصاحبه را بر عهده دارد کارش را خوب انجام ندهد و در کار خودش تبحر نداشته باشد نتیجهی مطلوبی در پی نخواهد داشت. در چنین شرایطی و با مشاهدهی محصول نهایی به راحتی میتوان فهمید کسی پیش از این، پرسشها را روی کاغذ نوشته و شخصِ مثلاً گفتوگوکننده تیتروار آنها را خوانده و از طرف مقابل جواب گرفته است! در حالی که حس تعامل میان گفتوگوکننده و گفتوگوشونده، کلیدِ دست یافتن به یک گفتوگوی خوب و سازنده است. به تعبیری بهتر ارتباط حسی خاصی که بین این دو نفر یا به تعبیری میان این دو ضلع گفتوگو شکل میگیرد گفتوگو را تشکیل میدهد. کسی که پرسش نخست را مطرح میکند اغلب با خودش فکر میکند: «خُب، حالا که سوال را پرسیدم، حتماً در ادامه، یک مکالمه شکل میگیرد و بحث آرامآرام گرم میشود.» اما چنین فردی اغلب در کار خود ناکام میماند چون چیزی که دنبالش بوده همان مکالمهی خط به خط بوده؛ نه یک مصاحبهی واقعی و از ته دل. خودِ من در مواردی دکمه را زده و گفتوگوهایی را ضبط کردهام؛ بی آنکه اصلاً بدانم دنبال چه هستم و میخواهم به چه برسم. البته گاهی وقتها هم برای کمک به فضای گفتوگو صبر میکردم و به عبارتی دیگر سعی میکردم با گفتوگوشونده گرم بگیرم تا این فضا به تصویری که ضبط میشده منتقل شود. اما مواردی هم پیش میآید که حسی به آدم میگوید فلان شخصیت به درد کارم میخورد و بهتر است بروم با او گفتوگو کنم؛ بدون اینکه اصلاً بدانیم برای چه باید اینکار را انجام بدهیم! در چنین شرایطی مستقیم میرویم سر اصل مطلب، و تصویربرداری و گفتوگو را شروع میکنیم. که البته در بعضی موارد، محصول نهایی خوب درآمده؛ و گاهی هم نه.
پیش از سفر چه اطلاعاتی دربارهی سینمای مستند ایران داشتید؟
وقتی به من گفته شد که قرار است مرور بر آثارم در این جشنواره برگزار شود خیلی خوشحال شدم چون از سالها قبل سینمای ایران را دنبال میکردم و میدانستم ایران از جمله کشورهاییست که سینمای مستند در آن ریشهدار و پر از فیلمهای غنیست. نخستین بار که نام ایران برایم جدی شد زمانی بود که در دانشگاه، ادبیات میخواندم. آن زمان بعضی کتابها را که شامل ادبیات کلاسیک ایران بود، میخواندم و خواندنشان برایم عجیب بود. به همین دلیل وقتی سالها قبل (زمانی که در رم فیلم میساختم) شنیدم یکی از فیلمهای ایرانی قرار است در این شهر به نمایش گذاشته شود با اشتیاق به تماشای آن رفتم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. تا مدتها به آن فیلم فکر میکردم. الان ذهنم خسته است و هرچه فکر میکنم اسم آن فیلم یادم نمیآید. اما اگر اشتباه نکرده باشم عباس کیارستمی آن را ساخته بود. ببخشید دیگر، پیر شدهام!
شما در جشنوارههای مختلفی در سراسر دنیا شرکت کرده و تحسین شدهاید. زمانی که به کشورتان برگردید اگر از شما بپرسند جشنوارهی سینماحقیقت چهطور بود چه خواهید گفت؟
به نظرم مهمترین تفاوت این جشنواره با جشنوارههای اروپا و سایر نقاط دنیا این است که در اینجا فیلمساز فرصت پیدا میکند بیواسطه و نامحدود با تماشاگران و مستندسازان ارتباط برقرار کند و حرفهای آنها را بشنود. در مدتی که اینجا بودم خیلی از مردم عادی و مستندسازان به سراغم آمدند و برخورد آنها با من خیلی گرم و صمیمانه بود. باید اعتراف کنم اصلاً توقع چنین استقبالی را نداشتم. وقتی به من گفته شد که در کارگاههای جشنواره برنامهای را هم برای من در نظر گرفتهاند فکر نمیکردم این همه آدم در آن شرکت کنند. فکر میکردم وقتی وارد سالن کنفرانس میشوم با ده نفر مواجه خواهم شد. وقتی وارد کارگاه شدم و دیدم سالن پُر است هیجانزده شدم. شما هم که آن گوشه نشسته بودی و بیوقفه تایپ میکردید! برای چه مینوشتید؟!
گزارش مینوشتم. به هر حال روزنامهنگاری حرفهی من است؛ و البته مستندسازی.
فکر کنم جلسهی خوبی بود و حرفهای خوبی زده شد. تنها مشکل این بود که من بخشهای کوتاهی از فیلمهای خودم را آماده کرده بودم تا در جلسه نشان بدهم و دربارهی آنها صحبت کنم اما ظاهراً به دلیل ناهماهنگی این اتفاق نیفتاد و بخشی از ایدههای من تحقق پیدا نکرد. البته این محدودیتها و مشکلات در همه جای دنیا هست اما همان طور که همیشه گفتهام این زبانِ هنر است که باعث میشود زندگی، زیبا و لذتبخش به نظر برسد. من معمولاً سعی میکنم مشکلات و موانع را نادیده بگیرم و کار خودم را پیش ببرم. یک بار کسی که در یکی از فیلمهایم با او گفتوگو میکردم جملهی جالبی گفت که اتفاقاً در سخنرانیام هم به آن اشاره کردم. من این جملهی او را آویزهی گوشم کردهام: «زندگی سخت است اما ارزشش را دارد که زندگی کنیم.» دوباره به این جمله دقت کنید: «زندگی سخت است اما ارزشش را دارد که زندگی کنیم.»