توضیح: این مطلب ورودیهای است (یا بهتر است بگوییم شروع دوبارهای است) برای سلسله مطالبی که در هفتههای آینده در همین سایت منتشر خواهد شد و در آنها، محمدسعید محصصی (و در مواردی نویسندگان دیگر) به بررسی و تحلیل فیلمهای نمایش دادهشده در جشن خانهی سینما خواهند پرداخت. برای شروع بد نیست نگاهی کلی به مستندهای جشن امسال داشته باشیم و چشمانداز سال آیندهی سینمای مستند را مرور کنیم.
ما ایرانیها به یک دسته از ضربالمثلها عادت داریم: «هر سال دریغ از پارسال» یا «فقط صد سال اولش سخته» و خیلی چیزهای دیگر. از تاریخ بگوییم ما نزدیک به دویست سال سبک بازگشت ادبی را داشتهایم که طبق آن نوگرایی دورانساز سبک هندی (اصفهانی) باید لگدمال میشد و در دوران معاصر سالهایی را تجربه کردهایم که به بهانههای گوناگون، حرف و سخن نو بیخریدار میشده است؛ و البته همچون مورد برخورد با سبک هندی، نهتنها سیطرهی حکومت که سلیقهی اهل هنر آتشبیار معرکه بودهاند.
در مورد سینمای مستند اما، میتوان بهجرأت گفت که طی بیست سال گذشته حرکت روبهجلو یک امر واقعی و مستمر بوده است، و اگر فضای کار اندکی بازتر شده، این سینما چند گامی بلندتر برداشته است. اگر سال پیش که جشن خانهی سینما پس از مدتی وقفه برگزار شد و چنتهی این سینما به خاطر این وقفه پرتر بود، امسال که آن چنته خالی شده بوده، به حسب قاعدهای آماری باید شاهد آثار اندکشماری میبودیم، که چنین نبود خوشبختانه.
طی روزهای داوری بود که بحثهای میان اعضای هیأت که چرا بعضی فیلمها راه یافتهاند به مرحلهی پایانی، که نباید، اما واقعیت این هم هست که فیلمهای زیادی وجود داشتند که باعث میشدند بحثهای اساسیای بر سر آنها صورت گیرد و ما را سرگردان سازند بر سر انتخاب اصلح. تنوع موضوعها هرچند هنوز زیاد نیست و گرایش برای ساخت فیلمهای اجتماعی بر دیگر موضوعها سایه میاندازد، اما مشخص است که مستندسازان زیادی یاد گرفتهاند داستانگویی کنند و عدهی پرشمارتری وارد عرصهی دشوارتر مستندهای بلند شدهاند و البته جذب تماشاگر بههرقیمت را سرلوحهی کار خود قرار ندادهاند. ضعفها هم البته وجود دارد و رسیدن به نقطهی تعالی همچنان کار میبرد.
در جشن امسال اکثریت با مستندهای بلند بود، یعنی 15 فیلم از میان 35 فیلم راهیافته در برابر 13 فیلم نیمهبلند و تنها هفت مستند کوتاه. این نسبت را اگر با اوایل دههی 1380 مقایسه کنیم، بهتقریب باورناپذیر میآید، زیرا هم توان مستندسازان ما غالباً در عرصهی فیلم کوتاه و نیمهبلند کفایت میکرد، و هم اینکه موضوعهای مناسب کار در عرصهی مستندهای بلند و حوصلهی مخاطب برای برقراری ارتباط با مستندهای بلند و پذیرش آنها، قابلمقایسه با پسند آنان در امروز نبود. با جاافتادن جشنوارهی سینماحقیقت به عنوان گرانیگاه سینمای مستند و سازماندهندهی حرکتهای روبهجلوی این سینما در ایران و مهمتر از آن راه افتادن بازار نمایش رسمی و اکران تجاری این گونه مستندها در گروه هنر و تجربه، میتوان چشمانداز استقبال بیشتر از این نوع مستندها و رقابت در این عرصه را بهعینه انتظار داشت. بدینسان طبیعی هم هست که در جشن مستندهای خانهی سینما، این بخش از سینمای مستند ما جای مهمی به خود اختصاص دهد. جالب اینکه در رأیگیری نهایی تعداد نامزدهای دریافت جایزه و میزان و حتی کیفیت بحثهای صورت گرفته روی فیلمهای مورد نظر داوران در بخش مستندهای بلند بیشتر بود. هرچند خود من ارزشی ذاتی برای کوتاهی و بلندی آثار هنری و از جمله فیلمهای مستند قائل نیستم، اما این را هم باید پذیرفت که بهنسبت کار انجامشده در جریان خلق بسیاری از مستندهای بلند، لازم بود به فیلمهای این بخش با دقت و تمرکز بیشتری پرداخته شود. به عنوان مثال، اگرچه چنارستان (هادی آفریده) از جمله مستندهای محبوب من نبود، اما نمیشود از کنار این واقعیت بهسادگی گذر کرد که کارگردان فیلم سعی مبسوطی داشته تا بتواند به ساختاری دست یابد تا گذشته و حال و چگونگی حیات مهمترین خیابان تهران (و کشور) را بهمثابه مکانی که زندگی میلیونها نفر از مردم در آن تبلور مییابد، بیان کند و فارغ از هر گونه ارزش داوری، کاری فینفسه مهم و باارزش انجام داده است.
مورد مهم دیگری که در این سالها طرف توجه واقع شده است و البته هنوز تا رسیدن به نقطهی مطلوب فاصله داریم توجه به امر داستانگویی درست در سینمای مستند است؛ کاری که با مستند داستانی تفاوت دارد. در فیلمهای امسال هم آن اندازه که به ساخت مستندهای بلند توجه شده بود به داستانگویی درست در فیلمها توجه نشده بود. بسیاری از مستندها واجد مضامین یا سوژههای بکری بودند، اما در گفتن و بهتر بگویم «درآوردن داستان مستند» توان کافی نداشتند.
کارنامهی بنیادکَندی از آن دست مستندها بود که شروع بسیار خوبی داشت و موضوع بسیار جذابی را دستمایه قرار داده بود، اما برنامهای برای درآوردن داستانی نداشت که باید طی فیلم شکل میگرفت. فیلم راوی داستان خود کارگردان بود که پس از نزدیک به چهل سال به روستای بنیادکَندی رفته که در دوران خدمت در سپاه دانشِ آن سالها، در مدرسهی آن روستا درس میداده است و سعی وافری داشته که یکایک شاگردان آن سالها را پیدا کند. اما برنامهای برای پس از یافتن شاگردان آن سالهای راوی/ کارگردان در میان نبوده است، در حالی که در این چهل سال، هم کل ملت ما و هم خود کارگردان و شاگردان آن سالها تاریخی را گذراندهاند و هر یک داستانهایی داشتهاند که میشده داستانهای فرعی فیلم.
فیلم دیگرِ نیمهبلندی هم هست به نام عروسکها نمیدانند که درباره دو زن است که بهناچار در کودکی شوهر کردهاند و هر یک مشکلات بسیاری در این ارتباط دارند. اما مهمترین مشکل فیلم این است که اصلاً معلوم نیست رابطهی این دو زن، از لحاظ ساختاری چیست؟ از این رو، فیلم بهشدت مستعد این است که داستان هر یک از این زنان، در دو فیلم مستند کوتاه و کاملاً مستقل روایت شود و آب هم از آب تکان نخورد. چنین امری نشان میدهد که مستندساز از نظر ساختار روایت هنوز مشکل دارد. از این دست مشکلات که به ساختار روایت نادرست، معیوب و نپخته یا نارسا مربوط میشود، در مستندهای امسال زیاد میشد برخورد؛ مستندهایی مانند زندگی پنهان، قرمز بودن، هامون، پهلوان و خرقه، خرابات، بافندگان خیال و پسر حاجعلی مستندهایی بودند که اگر روایت بهتری داشتند، میتوانستند به اعتبار موضوعهای بکرشان بسیار موفقتر از کار درآیند. در عین حال تعداد بهنسبت بالای این نوع مستندها که از نظر روایت و داستانگویی مشکلات اساسی داشتهاند، نشان میدهد که سینمای مستند ما در چه عرصههایی ضعف دارد و مستندسازان چه باید بکنند تا بتوانند خود را به قافلهی سینمای مستند جهانی (و استاندارد) برسانند.
پیش از اینکه بحث در مورد اهمیت داستان در مستندها را پی بگیرم باید دو نکتهی مهم را طرح کنم: مشکل مباحث فنی و ایضاً مشکل حلنشدنی موسیقی اریژینال. منظور از مباحث فنی عدم توجه بسیاری از سازندگان فیلمها به یکدستی رنگ و نور فیلمها است، هرچند در تعدادی از فیلمها مشکل صدابرداری هم بهچشم میخورد. دوربینهای دیجیتال و نرمافزارهای تکمیلی تدوین صدا و تصویر امروزی این امکان را به وجود آوردهاند که بتوان تصاویر و حاشیهی صوتی بسیار تمیز و شستهرفتهای تهیه کرد. دیگر محدودیت تصویر «تلویزیونی» که مستندسازان را محدود به تصاویر نزدیک و متوسط میکرد به تاریخ ویدئو سپرده شده است چون امکانات اصلاح رنگ آن قدر هست که بتوان تصاویری با کیفیت بالا روی پرده مشاهده کرد. این درست که گاه لازم است تصاویری چرک تولید کرد که بیننده بیشتر با فضای داستان مستند درگیر شود، مثل کاری که کارگردان زخم و بهتر از آن محسن استادعلی در دم صبح انجام داده است. اما در بسیاری از فیلمها مثل مردی به نام سیمین، پهلوان و خرقه، جدایی، گزارشی درباره مینا و مانند اینها این اشتباهات در نور یا عدم تصحیح رنگ، به فیلمها ضربه زده است.
گذشته از اینها کمتر فیلمی از موسیقی ساختهشده بهره برده و اغلب به موسیقی انتخابی بسنده کرده یا اصلاً از خیر موسیقی متن گذشتهاند. مسلم است که در مورد سفارش ساخت موسیقی مشکل بودجه خودنمایی میکند و باعث پرهیز کارگردان از بهکارگیری موسیقی میشود اما با شرایطی که پیشآمده میتوان حدس زد که گاه همین مشکل بودجه باعث شده که نهتنها در استفاده از موسیقی متن که در تصویربرداری هم به حداقلها بسنده شود. با اخباری که از گوشهوکنار میرسد، رفتهرفته این خطر وجود دارد که بسیاری از کارگردانان از خیر بهکارگیری تصویربردار هم بگذرند و به تجربهی محدود خود بسنده کنند. اما اگر انجام کارهایی نظیر آنچه مهدی گنجی در من میخوام شاه بشم انجام داد و به مستندسازی یکنفره مشهور است، تنها در شرایط خاص و بنا به محذورات ناشی از طبیعت آن نوع کار اتفاق میافتد؛ انجام همین کار صرفاً به خاطر کمبود بودجه، مسلماً باعث ضربه خوردن کیفیت مستندهای آینده و جریان طبیعی کار و به طور قطع، کند شدن جریان حرفهای شدن سینمای مستند جوان ایران خواهد شد.
با این حال نمیتوانم این گزارش را بدون ذکری هرچند کوتاه و در حد نام از فیلمهای محبوبم به پایان ببرم، هرچند مستندهایی مانند آتلان، اهالی خیابان یکطرفه، دم صبح، من میخوام شاه بشم را پیشتر دیده بودم و بهشدت درگیرشان شده بودم، اما دیدن دو یا سهبارهی آنها هم غنیمتی بود و البته دیدن فلکناز و عیار مشروطه، حسوحال تازهای به من داد و بیش از همهی اینها دیدن زمناکو نهصرفاً بهواسطهی تازه بودن داغ شهدا و مجروحان حلبچه که به دلیل ساختار و داستان جاافتاده و منسجم فیلم یک غنیمت مسلم بود و واقعاً مایهی بسی افتخار که سالیان سال است بجز استثناهایی تنها در مورد سینمای مستند قلم میزنم.