حاشیه اول: فضای حاکم بر فیلمهای مستند سال به سال دارد بازتر میشود؛ چه از باب مضمون و موضوع و چه از باب نمایش صحنهها، قیدوبندهای بسیار کمتری نسبت به همین پنجشش سال پیش مشاهده میشود. فیلمی مانند زنانگی اثر محسن استادعلی که در سال گذشته در همین جشنواره بهنمایش درآمد، تا چند سال پیش امکان نمایش نداشت و شاید هم امکان ساخت! اما امسال فیلمهایی مثل اکسدوس (بهمن کیارستمی) و خاتمه (هادی و مهدی زارعی) در جشنواره به نمایش درآمدند و مورد استقبال فراوانی هم قرار گرفتند. خیلی هم خوب! اما در هر دوی این فیلمها (اکسدوس کمتر و خاتمه بیشتر) کلمات و عبارات رکیک و گاه بسیار رکیکی از شخصیتها شنیده میشود که برای بیننده ایرانی آشنا به ممیزی این چند دهه، حیرتآور است. مرادم این نیست که بگویم: نه به آن شوری شور و نه به این بینمکی، بلکه میخواهم از این زاویه وارد شوم که اگر قرار است قواعد ایدهپردازی و طراحی و تهیه و تولید و اکران فیلمهای مستند ما استاندارد شوند؛ در مورد رعایت حقوق مصرفکننده مستندها هم باید به استانداردهای بینالمللی گردن نهیم. در شبکههای خارجی تلویزیونی اگر شخصیتهای مستند از این گونه کلمات و جملات رکیک استفاده کنند، توسط آن شبکه با «بیب!» پوشانده میشود. این کار از نگاه من نوعی رعایت حقوق مصرفکننده است تا احساساتش جریحهدار نشود و بعید میدانم عملی در جهت زیرپانهادن آزادی بیان مستندساز به شمار رود؛ و شگفتآور بود که توسط مستندساز آگاهی مانند بهمن کیارستمی به این نکته توجهی نشده بود.
حاشیه دوم: خاتمه در مورد خشونت خانگی علیه زنان است و شخصیت اصلی آن زنی بسیار جوان از افغانهای مقیم شیراز است که بهکرات توسط همسر و برادرش مورد اذیتوآزار زبانی و جسمی قرار میگیرد و بعداً معلوم میشود به نوعهای دیگر توسط مادرش مورد آزار و اذیت روحی قرار داشته است (از طریق اجبار به همخوابهشدن با شوهرخواهرش از هشتسالگی)! فیلم کاری قابل دفاع است و با وجود حساسیتی که به موضوع اخلاق در مستندسازی دارم، متوجه نشدم که سازندگان فیلم از سادگی شخصیتهای افغان برای حاضرشدن در برابر دوربین سوءاستفاده کرده یا اسیر احساسات شده باشند یا شخصیتهای فیلم را (چه ظالم و چه مظلوم) یکبعدی نشان داده باشند. در کنار آن مقامات و کارکنان بهزیستی شیراز را هم نه فرشته نشان دادهاند و نه شیطان. خلاصه فیلم مهمی است و مشخص است که زمان معتنابهی برای دنبالکردن موضوع، پرسهزدن در آن، جلب اعتماد شخصیتها و سرکردن با آنها صرف کرده است. چنین کاری آشکارا هزینه بالایی میطلبد. اما جالبتر این است که اسپانسر اصلی فیلم یک مؤسسه مد لباس به نام «منا محب» است که به گواهی برگههای تبلیغاتیای که در حاشیه نمایش فیلم پخش کرد،
معمولاً کسی از این شرکت انتظار ندارد در چنین عرصه موضوعی وارد شود یا ابراز علاقه کند. حضور اسپانسر در سرمایهگذاری و تولید فیلمهای مستند یک نیاز ضروری است و در صورت همهگیرشدن این حضور، میتوان در آینده شاهد رونقیافتن و اقتصادیتر شدن بازار فیلم مستند بود. اما کار بسیار هوشمندانه و تحسینانگیز این اسپانسر در فیلم آن است که تنها اکتفا کرده به آوردن اسم خود در عنوانبندی پایانی این مستند و در طول فیلم نشانی از دخالت آن در مثلاً پوشیدن لباسهای تولیدی این مؤسسه یا نمایش آرم آن در جایی از فیلم به چشم نمیخورد. اهمیت این کار آنجا مضاعف میشود که توجه کنیم پس از گذشت حدود 65 سال از تولید نخستین فیلمهای مستند صنعتی توسط شرکتهای ایرانی (از زمان ساخت از قطره تا دریا اثر ابراهیم گلستان) هنوز کمتر شرکت صنعتی یا تولیدی ایرانی است که مستندی بسازد و هیچ نشانی از آن صنعت یا رشته صنعتی یا لوکیشن و نشان و آرم آن صنعت در فیلم دیده نشود!
یک نکته به عنوان معترضه: در مستند جای خالی دوست پشت کاپشنی که محمدعلی طالبی کارگردان و راوی به تن دارد، آرم آدیداس دیده میشود! آیا طالبی متوجه اثر تبلیغی دیده شدن این آرم برای شرکت آدیداس بوده است؟!
حاشیه سوم: امسال با مشارکت سازمان توسعه معادن و صنایع معدنی ایران (ایمیدرو) بخشی به فیلمهای مستندی با موضوع صنعت و معدن اختصاص یافت. سینمای مستند صنعتی ایران چنان که گفتم نزدیک به 65 سال دارد و فیلمسازان زیاد و مشهوری در این عرصه وارد گود شدهاند و آثار ماندگاری هم از خود به یادگار گذاشتهاند. اما این بخش از سینمای مستند ایران هیچگاه جشنوارهای اختصاصی که دوام آورده باشد نداشته و به نظر میرسد نخواهد داشت! طی نزدیک به 35 سال گذشته و یکیدو کوشش مناسبتی در پیش از انقلاب، کوششهای گوناگونی توسط نهادهای مرتبط با مؤسسات صنعتی، برای راهاندازی جشنواره اختصاصی با موضوع صنعت انجام شده که ماندگارترین آنها جشنواره فیلمهای صنعتی جهش بود که چهار دوره برگزار شد و از اتفاق، چهارمین دوره آن دیگر سروشکل یک جشنواره فیلم را نداشت و تنها یک مراسم اختتامیه داشت و اهدای جوایز آن که انسان را یاد جوایز ادبی میانداخت! یکی از عواملی که شاید دلیل اصلی دلسردی نهادهای متولی این جشنوارههای مستند صنعتی «دولتمستعجلنشان»! از برگزاری مداوم آنها باشد، عدم استقبال تماشاگران از چنین جشنوارههایی است؛ و شاید عاملی که بتواند باعث شود که تماشاگر به این نوع فیلمها روی خوش نشان دهد، نمایش این فیلمها در کنار برنامههای دیگر جشنوارههای مهم و معتبری مانند «سینماحقیقت» باشد. از این رو به نظر میرسد مشارکت ایمیدرو در جشنواره امسال راهی باشد که بتواند توجه بیشتر مخاطب عام را به این بخش از سینمای مستند کشور جلب کند. با توجه به اینکه فیلمهای این بخش اغلب با مشارکت این مؤسسات یا سرمایهگذاری کامل آنها ساخته شده است، به طور طبیعی انتظار میرود نمایندگانی از این مؤسسات در جلسات نمایش فیلمهایشان شرکت کنند و انتظار بیشتر این است که از دیگر جلسات نمایش هم استفاده کنند و بهویژه با مستندسازان حشرونشر داشته باشند. این همنشینی و احیاناً توجه به تجربههایی از قبیل اسپانسرینگ فیلم خاتمه توسط یک مؤسسه کوچک مد لباس، میتواند توجه مؤسسات مذکور را به این امر کلیدی جلب کند که در امر سرمایهگذاری فیلمهای مستند نیازی به الزام گروه سازنده به نمایش لوکیشن و آرم و تبلیغ (حتی غیرمستقیم) برای شرکتشان نیست و صرف مشارکت در یک فیلم خوب و تماشاگرپسند میتواند برای آن شرکت اعتبار کسب کند. البته این امر نیاز دارد به تداوم پیگیری نهادی مانند ایمیدرو و البته بازخوانی این گونه تجربههای مفید و همین طور بازنگری در سیاستهای اسپانسرینگ شرکتها و مؤسسات تابع این مؤسسه بزرگ
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: