به نظر میرسد برای ارزیابی یک اثر نمایشی، بیستسالگی زمان مناسبی جهت بررسی و ارزشگذاری است و اینکه چهقدر در حافظه جمعی نفوذ داشته و تأثیرگذار بوده است. سریال تلویزیونی تهران-11 (یا مشهور به «خودرو تهران-11») ساختهی مرضیه برومند واجد این ویژگی است که در بیستمین سال پخش وقتی نامش مطرح میشود یادآور خاطرههاست و مخاطبان را به مرور سرگذشت شخصیتهایش وامیدارد.
مرضیه برومند قبل از تهران-11 چیرهدستیاش را در ساخت مجموعههای عروسکی چون مدرسه موشها، خونهی مادربزرگه و قصّههای تابهتا برای مخاطبان کودک و نوجوان بهخوبی نشان داد و با ساخت سریال آرایشگاه زیبا روند روبهرشدش در سریالسازی در گروه تماشاگر بزرگسال ادامه یافت. بنابراین وی در زمان تولید تهران-11 در اوج قصّهگویی و کارگردانی بهسر میبُرد.
قصّه حول یک پراید هاچبکِ سبزرنگ میچرخید که قرار بود در هر قسمت با خرید آن توسط یک مالک جدید، شاهد داستان یک فرد و خانوادهاش باشیم و این تنوع قصّهها در چهارده قسمت (در زمانی حدود 45 دقیقه) با شخصیتها و تیپهای گوناگون قابل ردگیری بود؛ شخصیتهایی که گویی برآمده از دنیای کودکانهی آثار قبلی برومند بودند، با همان خواستهها و تمانّاها و این بار از نظر سن و شکل و قیافه کمی بزرگتر و آلوده به مناسبات اجتماعی شدهاند. مرضیه برومند و حمید جبلی در جایگاه نویسندگان سریال با تیزهوشی تحولات جامعه ایران در میانههای دههی 1370 را در بستر روایی ماجراهای تهران-11 جای دادند، آن هم در بزنگاه تاریخی دورهی پساجنگ و سازندگی پس از آن که جامعه بدون تجهیز زیرساختهای فرهنگی به سمت سقوط در مصرفگرایی و مصرفزدگی افراطی میرفت. تهران-11 از این حیث سند تصویری مناسبی از دگرگونیهای اخلاقی و رفتاری آن دهه است. برای نمونه تنهاییهای نسل کهنسال ناشی از نبود فرزندان در کنارشان به دلیل گرفتاریهای کاری و مهاجرت به خارج از کشور، تغییر طبقه به هر دستاویزی برای سود و مصرف بیشتر و ارتباط با طبقه مُرفه با خرید دستهگلی که حتی اسم خاصش (مرغ آتشین) را طبقه متوسط و فرودست نشنیده تا رابطه پرکشمکش مستأجر و صاحبخانه و کاستیهای فرهنگ آپارتماننشینی، تفاخر به داشتن ماشین مُد روز و از کف دادن مهار در تربیت فرزندان.
برومند با نگاهی ریزبینانه به محیط اطراف و روابط شخصیتها که حاصل زیست و دغدغههای اجتماعیاش است در تهران-11 تنها نخواسته واقعگرایی و واقعنمایی کند بلکه در ساختاری دراماتیک و جذاب نگاههای تماشاگر را به اثرش جلب کرد؛ به طوری که پس از دو دهه هنوز در یادها مانده و در تکرارهای پخشش هنوز بیننده دارد. این جزئینگری در برخی از قسمتها نمود بیشتری پیدا میکرد مثلاً در قسمت «یک هفته، یک قرن» سروکلهزدن رییس بانکی به نام جلال روحافزا (با بازی بهیادماندنی علی عمرانی) با سه فرزندش که به علت سفر همسرش به شهرستان جهت پرستاری یکی از اقوام، باید یک هفته از بچهها مراقبت کند و به کارهای خانه بپردازد، پرداخت به جزییات زندگی روزمره بهقدری است که تماشاگر لحظهبهلحظه با آن همذاتپنداری دارد و این موضوع نشانگر کارگردانی سنجیده برومند بدون رُخنمایی و میزانسن اضافه است؛ و این نکته تا قسمت پایانی با عنوان «سرانجام» که به مراسم عروسی زوجی میانسال میپردازد نیز ادامه دارد و با گریز از شادی و سرخوشیهای باسمهای در انتهای سریالهای تلویزیونی، پرایدی که حالا تبدیل به شمایل سریال شده بیشتر شخصیتهای مهم را به عروسی میآورد و شاهد گردهمایی بامزهای از آنان میشویم که در این نقطه برومند، خط واقعیت را در هم شکسته و نوعی فاصلهگذاری جالب را به تصویر میکشد.
از آنجا که شخصیتهای خاص سریال با بازیهای اندازه و سنجیده بازیگران قوام پیدا کرده، شایسته است که از چند بازی یادی کنیم. همان طور که گفته شد علی عمرانی در نقش جلال روحافزا که در نبود همسرش هُما (فریبا جدیکار) قول میدهد پدر نمونهای برای بچهها باشد و کارهای روزانه خانه را که به نظرش خاص نمیآید بهخوبی مدیریت کند اما در ادامه نشان میدهد که مرد روزهای سخت و پیچیدهی زندگی نیست. بازی عمرانی پُر از نکتههای ریز و جزییات مثالزدنی است. برای نمونه لحن املاگویی برای پسرش که میگوید: «پویا جان بنویس، باران باران... آمد» که استرس روی حرف نون باران میگذارد؛ یا در شبی که کلافه شده برای بچهها شام چی بپزد با تورق کتاب آشپزی ناگهان فریاد میزند: مکزیکی... مکزیکی و بچهها را در این کشفش سهیم میکند هرچند حاصل دستپختش چیزی شبیه فاجعه است؛ یا گفتوگوهای تلفنی با همسرش که لحن مهربانانه به خود میگیرد و در انتها ملتمسانه خواستار بازگشت فوریاش از سفر میشود.
انتخاب زندهیاد داود رشیدی برای نقش آقای مقدم (یکی از اعضای ساختمان که اعتقادی به مشارکت در امور آپارتمان ندارد و هزینه ایزوگام پشتبام را به دلیل اینکه ساکن همکف است نمیدهد و کُفر ساکنان را درآورده) از انتخابهای ویژه برومند بود که بهنوعی آشنازدایی از چهره و بازی رشیدی داشت (به خاطر نقشهای جدیای که قبل از آن ایفا کرده بود) و رشیدی با نگاههای شیطنتآمیز و سکوت و مکث در بازی، جلوه تماشایی به این شخصیت داد. در سکانس نوشتن اسامی همسایگان با خط خوش که مقدم همزمان چای مینوشد و قاشقی مربای آلبالو میخورد و مینویسد و زیر لب اسم مورد نظر را زمزمه میکند، با آمدن اسم همسایهای به نام مُجتبایی که تندخوست (با بازی سیروس گرجستانی) و از قضا با او درگیری دارد، چهره مقدم گرفته شده و از سر بیحوصلگی و شلختهوار نام مجتبایی را روی کاغذ میآورد، رشیدی نمونه مثالزدنی از بازیاش را به نمایش میگذارد.
نمونه دیگر، بازی امیرحسین صدیق در نقش قاسم است؛ جوانی با لهجه نیشابوری و سر و وضع آشنای آن روزها با کاپشنی چرم و شلوار پارچهای پُرچین که در قسمت «نامزدی» پراید را از دوستش در تعمیرگاه قرض میگیرد تا به دنبال نامزدش محبوبهخانم برود و روز تعطیلی به گردش بروند، غافل از اینکه خانوادهی دختر، فرزندان کوچکتر و برادر غیرتی را هم با آنان راهی میکنند و بدین ترتیب روز قاسم سیاه میشود که این نکته در بازگشت تنهای او به هنگام غروب با انفجار احساسها و اشک و فریاد قاسم به اوج میرسد؛ و صدیق نام خود را به عنوان بازیگری کاربلد در ذهن تماشاگر ثبت میکند. از این دست بازیها بهوفور در تهران-11 دیده میشود که از جمله میتوان به بازی زندهیاد فرخلقا هوشمند (در نقش مادربزرگی تنها که میخواهد تنهاییاش را با پسری که غیرعمد با او تصادف کرده و نیازمند امضای رضایتنامهی اوست پُر کند)، زندهیاد رضا کرمرضایی (در نقش صاحبخانهای مقرراتی و جدی)، زندهیاد رضا ژیان (در نقش دزد ماشین که با سفر یکروزهاش به روستای زادگاهش همگی او را با آدمی صاحب منصب و کارگشا اشتباه میگیرند) و...
در واقع تهران-11 محصول دورانی است که فیلمسازان و مدیران تلویزیون در تعامل و همفکری بیشتری با هم بودند و به تعبیری به هم اعتماد داشتند و مثل این روزها نبود که برای بیننده تلویزیونی این پرسش مطرح شود که چرا دیگر شاهد این دست سریالهای باکیفیت از شبکههای تلویزیون نیستیم؟ انگار همه چیز به یک دوران خاص تعلق دارد و تکرارش امری محال همچون جایگاه نازل این روزهای پراید در نزد مردم و تهران غرق در دود و آلودگی است، در حالی که پراید دو دهه پیش ماشین محبوبی بود و چهره تهران شفافتر از امروز.
نکتههای خواندنی درباره سریال «تهران-11»
این سریال پس از دوره ممنوعیت از کار مرضیه برومند در تلویزیون و با دعوت به کار او از سوی مدیر وقت شبکهی تهران (شبکه پنج) در سال 1375 کلید خورد و در سال 76 از همین شبکه پخش شد. روند همکاریای که بعدها با ساخت سریالهایی چون هتل و کارآگاه شمسی و دستیارش مادام برای این شبکه ادامه پیدا کرد.
برومند پنج قسمت ابتدایی را به تهیهکنندگی یکی از اعضای خود شبکه ساخت اما در ادامه با جایگزین کردن وحید نیکخواهآزاد به عنوان تهیهکننده، برخی از عوامل چون مصطفی احمدیان (تصویربردار) و محسن شاهابراهیمی (طراح صحنه و لباس) تغییر کردند و بهترتیب نیما بانکی و تهمینه میرمیران جایگزین شدند.
پلاک خودرو به شماره 595 ج 48 که تبدیل به نشانه معروف سریال شد وجود خارجی نداشت و توسط گروه تولید ساخته شد.
برومند سریالش را با الهام از فیلم رولز رویس زرد (آنتونی اسکویت، 1964) و آثار نئورئالیسم ایتالیا بهویژه فیلمهای کمدی ویتوریو دسیکا ساخت.
شاید در نگاه اول این طور به نظر برسد که شرکت سایپا سرمایهگذار سریال بوده است در حالی که در مراجعه گروه تولید جهت ارائه پیشنهاد اسپانسرینگ به گروه خودروسازی به آنان اعلام کردند که نیازی به تبلیغ محصولشان در این سریال ندارند و هزینهای پرداخت نمیکنند!
با توجه به حضورهای متعدد بازیگران در خودرو و نماهای خیابان، طراحی و ساخت و استفاده از یدککشی که با عنوان فیلمرو شناخته میشود، در این سریال جدی شد.
حضور فتحعلی اُویسی (با آن پشتوانه در بازی نقشهای جدی و تا حدودی خشن) در قسمت «یک قرار مهم» رگههایی از بازی کمدی را نخستین بار از خود نشان داد که بعدها منجر به حضور پُررنگش در این عرصه شد.
لوکیشن خانه در قسمت «یک قرار مهم» منزل زندهیاد علی حاتمی است که چند ماه بعد از درگذشت ایشان در آنجا تصویربرداری شد و جالب اینکه لیلا حاتمی در نقش کوتاه مستخدم خانه با نام گُلیخانم جلوی دوربین رفت.
قسمت محبوب برومند، «جمعه» با بازی زندهیاد رضا ژیان است که عمق و اجرای قصه هنوز هم برایش تأثیرگذارست.
در حالی که یکی از قسمتهای مفرح و شاد تهران-11 قسمت «یک هفته، یک قرن» است اما عوامل سریال به علت درگذشت ناگهانی دوست و همکارشان زندهیاد کامبیز صمیمیمفخّم (که قرار بود در یکی از نقشهای این قسمت حضور پیدا کند)، روزهای اندوهناکی را میگذراندند ولی سعی کردند اندوه این فقدان در ضبط این قسمت دیده نشود.
برومند خود به عنوان مدیر مهد کودک با تیپ و چهرهپردازی و نوع بیان خاصی در قسمت «یک هفته، یک قرن» جلوی دوربین رفت و بازی جالبی ارائه کرد که با وجود قابلیتهای کمدی خوبی که داشت هیچگاه در اثر دیگری این تیپ بازی را ادامه نداد و یک بار برای همیشه شد.
بهرام دهقانیار با ساخت موسیقی گوشنواز کمک شایانی به ایجاد ذوق و حسوحال در برقراری پیوند با بافت تصویری سریال ایجاد کرد و بهویژه با بهکارگیری قطعه تکنوازی سه تار در بخشهای غمناک، لحظههای بسیار خاطرهانگیزی ساخت.
برومند از آن دوران به عنوان دوران خوب تلویزیون یاد میکند که با اعتماد دوطرفه بین او و مدیران با آزادی کامل و بیهیچ دخالتی این سریال را تولید و بدون سانسور پخش شد.