مسعود بهنام (1391-1334): صداها و سکوت سیامک شایقی: بخش مهمی از فارغالتحصیلان مدرسهی عالی تلویزیون و سینما (دانشکدهی صداوسیما) به گردن سینمای ایران حق دارند، و از آن میان مسعود بهنام سهمی ویژه. میل سیریناپذیر بهنام به پیشتاز بودن، سبب ورود فناوریهای نوین صدا به سینمای ایران شد: از اصرار به ورود سینمای حرفهای (حتی بخش تجاریتر آن) به حیطهی صدابرداری سر صحنه، تا گسترش صدای SR و سرانجام تأسیس استودیویی هماهنگ با استانداردهای واقعی و بینالمللی صدای دالبی دیجیتال، از این جملهاند.
راز خاموشی محمدرضا دلپاک: مرگ غمانگیز مسعود بهنام در روزهایی که تقارن معناداری با پرکارترین روزهای زندگی او داشت برایم حسی رازگونه و عجیب دارد. چرا این اتفاق باید درست در روزهای پیش از جشنواره بیفتد که همیشه شلوغترین و بحرانیترین دورهی سال برای صدابردارها و صداگذارهاست؟ مسعود بهنام یکی از کسانی بود که تلاش شبانهروزیاش در روزهای پیش از جشنوارهی فجر باعث میشد چراغ سینمای ایران روشن بماند. آیا غریب نیست که چراغ عمر خودش باید در همین روزها خاموش شود؟
جشنوارهی کوچک من: شهریار به روایتی دیگر احمد طالبینژاد: این روزها تماموقت افتادهام به خواندن کتاب مستطاب - تعارف نمیکنم؛ واقعاً مستطاب است – پیر پرنیاناندیشکه حاوی گفتوگوی چندسالهی میلاد عظیمی و همسرش عاطفه طیه با امیرهوشنگ ابتهاج «ه. الف. سایه» است. متأسفانه از پیشینهی این دو نویسنده چندان اطلاعی ندارم و در کتاب هم چیزی دربارهشان نیامده اما به استناد همین کتاب میتوان گفت جزو پژوهشگران عرصهی ادبیات و موسیقی ایرانند. بگذریم. دربارهی این کتاب دوجلدی پرملاط اینجا و آنجا مطالبی مفصل نوشته و گفته شده و من هم قرار نیست در این جای محدود آن را نقد و تحلیل کنم که اتفاقاً جای نقد و تحلیل گسترده و بیشتری هم دارد؛ بس که شیرین و پرجاذبه است.
شانسهایی که از دست رفت: نقشهای بزرگی که ستارهها رد کردند کارنامهی هر بازیگری را مجموعهای از انتخابهای خوب یا بد شکل دادهاند و کارنامهی حرفهای حتی بزرگترین بازیگران تاریخ سینما هم خالی از انتخابهای غلط نیست. انتخابهای غلطی که گاه در قالب پذیرفتن نقشهای بد و نامناسب بروز میکنند و گاه در قالب امتناع از پذیرفتن نقشهایی خوب و شایسته. مثلاً بتی دیویس بازی در نقش اسکارلت اوهارای بربادرفته را رد کرد و ویوین لی با این نقش ماندگار شد. لئوناردو دیکاپریو هم به «دلایل هنری» بازی در نقش درک دیگلر در فیلم درخشان شبهای عیاشی را رد کرد و... در اینجا نگاهی داریم به چند نقش بزرگ و کمنظیر که ستارههای بزرگ سینما ردشان کردهاند.
نگاهی دیگر به «تقدیم به رم با عشق»: وصیتنامهی آلن کیومرث وجدانی: وودی آلن بعد از ویکی کریستینا بارسلونا و نیمهشب در پاریس بار دیگر سراغ ماجرای عاشقانهای در یک شهر دیگر اروپایی رفته است. آلن با تقدیم به رم با عشق ثابت میکند در اروپا آن قدر راحت است که انگار در زادگاه خودش است. سبکش با ساختاری فشرده، روندی هموار و روایتی روان، همان سبک همیشگی آثار قبلیاش است. او طبق معمول توجه خاصی به فضاسازی دارد: به لحاظ بصری با انتخاب مکانی که تبدیل به بخشی جدانشدنی از داستان میشود و به لحاظ صوتی با انتخاب موسیقی محلی مربوط به آن زمان خاص که در اینجا ملودیهای فولکلور ایتالیایی و ترانههای مشهور دههی 1950 است.
زنگار و استخوان (ژاک اودیار): درام خانوادگی بدون کلیشهها آرمین ابراهیمی: بخش مهمی از خلاقیت اودیار به عنوان نویسنده صرف چهگونه بیرون زدن از همان مرزهای نامریی میشود که او قدم به قدم به دست خود ترسیمشان میکند. بعد از سکونت آلن و سام در شهر و پیدا شدن شغلی برای پدر، اولین حادثهای که ما را از فضای امن کلیشه و آن «جنگ فقرا آلنه جامعه» بیرون میآورد آشنایی شبانهی ناخوشایند آلن و استفانی است؛ جایی که هنوز چیزی از شخصیت اصلی نمیدانیم و او برایمان جز مرد بیگذشتهی مبهمی نیست که کلی سؤال همراه خود آورده، شخصیتی تازه سر میرسد و خودی نشان میدهد و میرود.
عشق (میشاییل هانکه): روی پل آوینیون رضا کاظمی: هانکه برایم بسیار فراتر از سینماست. شخصیت تکرو و بیپردهی او در مقام یک هنرمند مقتدر و مؤلف (درست مانند فون تریر؛ این نابغهی مطرود) الهامبخشام است. اما از این هم مهمتر، چنان شیفته و دوستدار نگاه و دنیای تلخ و گزندهاش هستم که نمیتوانم بدون پیشداوری با فیلمهایش روبهرو شوم. سینمای او برایم کلیتی تجزیهناپذیر است و سخن گفتن از خوبی و بدی فیلمهایش عمیقاً بیمعنا. و اشکال کار درست همینجا شکل میگیرد؛ با پرسشی سمج و آزاردهنده: «چرا عشق را باید دوست داشته باشم؟» و پاسخم این است: «نمیدانم.»
تنش، آرامش، تداوم مهرزاد دانش: تفاوت هنرمندی همچون هانکه با سینماگری عادی که کارش فقط روایت شستهرفتهی داستان است، در همین نکتههای تقریباً بهچشمنیامدنی است. هدف هانکه پیش از آنکه داستانگویی متداول باشد، درگیر کردن مخاطب با عمق موقعیتهای چالشیِ متن است؛ چه آنکه اتفاقاً نمایش جسد پیرزن در همان فصل آغاز، تناسبی با بافت قصهپردازیهای کلاسیک ندارد و پیشاپیش، مخاطب از عاقبت وضع پیرزن آگاه میشود و ظاهراً دیگر تعلیقی برای دانستن فرجام کار او نمیماند. اما...
... نوبت خویش را انتظار میکشیم ملکمنصور اقصی: عشق تا به حال در هر جشنواره و نمایشی، سخت تحسین شده است. در هر فهرستی در صدر قرار گرفته و آمریکاییها هم چارهای جز اهدای اسکار 2013 به این فیلم ندارند. چهگونه است که فیلمی که اساساً داستانی به مفهوم کلاسیک سینمایی ندارد و با یک زن و مرد پیر در محدودهی یک ساختمان قدیمی به پیش میرود، این همه ستایش شده و تأثیرگذار بوده است؟ آیا به این دلیل نیست که فیلم جلوهای مهم از «وضعیت بشری»در این زمانه را با حساسترین لحظههایش به ظریفترین شکل آشکار میکند؟
لذت ناتمام: سینمای میشاییل هانکه، بیننده و مسألهی لذت میلاد دارایی: بخش مهمی از تمامی فیلمهای میشاییل هانکه و آنچه به عنوان «سینمای هانکه» شناخته میشود، در خود واجد نوعی ستیزهجویی با سینمای رایج و لجاجت با تعاریف جاافتاده و متداول سینمایی است. وقتی در فیلمی، جوان متجاوزی با شلیک گلولهای کشته میشود، اما چند لحظه بعد دوستش با استفاده از ریموت کنترل، صحنه را به عقب بازمیگرداند و او را زنده میکند، یا...
آخرین دایناسورهای انیمیشن سنتی: درگذشت دو انیمیشنساز بزرگ نورالدین زرینکلک: اما از هنرمندان خارجی قبیلهی انیمیشن نیز بسیاری رفتند که از آخرینها دو تن بهراستی دایناسورهای بازنگشتنی و تکرارنشدنیاند که در دو ماه آخر سال 2012 از دست رفتند: اولی براتیسلاو پویار فیلمساز برجستهی چک و مبتکر انیمیشن عروسکی نیمبرجسته (رولییف) که شاگرد ییرژی ترنکا بود و جانشین او در چکسلواکی و دومی فئودور خیتروک یکی از قلههای انیمیشن روس در قرن بیستم.
سرجیو نیکلایسکو (2012-1930): آخرین قهرمان اکشن عصر چاوشسکو احسان خوشبخت: سرجیو نیکلایسکو، در عصر حذف ستارههای بینالمللی سینما در ایران دهۀ 1360، قهرمانِ کودکی من و معادلِ داستین هافمن، رابرت دنیرو و بقیهی ستارههایی بود که فیلمهایشان بنا به ملاحظات سیاسی یا ایدئولوژیک از سینما و تلویزیون غایب بودند. اما مدتها قبل از باز شدن درها و دوباره سرازیر شدن خواسته و ناخواستهی هالیوودْ نطفۀ سینمادوستی وجود ما با فیلمهای بلوک شرقی تلویزیون شکل گرفته بود.
ازسیمرغ تا سیمرغ: گزارشهای سیویکمین جشنوارهی فیلم فجر: جشنوارهی جوانها
سرگذشتسیمرغجشنوارهی فجر ابراهیم حقیقی: بعد از راهاندازی بنیاد سینمایی فارابی توسط آقایان انوار و بهشتی، در سال 64 یعنی در چهارمین سال برگزاری جشنوارهی فیلم فجر پس از ماهها نشست و گفتوگو نماد سیمرغ ایرانی از درون حکمت و عرفان و اسطوره و قصه و شعر ایرانی از زبان عطار و فردوسی و مولانا و حافظ سر برآورد و من آمادهی طراحی نشان تصویری آن شدم. پس از جستوجوی منابع تصویری از نگارگریها و کاشیها و منبتها و حجاریها و گردآوری آنها، تلخیص و ترکیب و تجرید انجام شد و از دل آنها نشان زاده و ترسیم شد و زندگی آغازین خود را روی سرکاغذها و پاکتها و پوستر و کاتولوگ و برنامه و پرچم جشنواره آغاز کرد...
سرگذشتسیمرغجشنوارهی فجر ابراهیم حقیقی: بعد از راهاندازی بنیاد سینمایی فارابی توسط آقایان انوار و بهشتی، در سال 64 یعنی در چهارمین سال برگزاری جشنوارهی فیلم فجر پس از ماهها نشست و گفتوگو نماد سیمرغ ایرانی از درون حکمت و عرفان و اسطوره و قصه و شعر ایرانی از زبان عطار و فردوسی و مولانا و حافظ سر برآورد و من آمادهی طراحی نشان تصویری آن شدم. پس از جستوجوی منابع تصویری از نگارگریها و کاشیها و منبتها و حجاریها و گردآوری آنها، تلخیص و ترکیب و تجرید انجام شد و از دل آنها نشان زاده و ترسیم شد و زندگی آغازین خود را روی سرکاغذها و پاکتها و پوستر و کاتولوگ و برنامه و پرچم جشنواره آغاز کرد...
در جستوجوی شخصیتهای گمشده: ملودرامهای احساسی پرویز نوری: گام نهادن در قلمرو احساسها، عواطف، روحیات و عوالم انسانی، کاری بس مشکل در سینماست. اما از آن مشکلتر این است که بتوانیم این احساس و عواطف را بهخوبی منتقل کنیم. آسمان زرد کمعمق (بهرام توکلی) در این زمینه گامی فراتر از تصور برداشته است. خصوصیت بارز فیلم کشف شخصیت ماست؛ شخصیتهایی که در راه رسیدن به رهایی، به خوشبختی یا به طور کلی به ایدهآلهای خویش درماندهاند...
قاعدهی دگماتیسم: در تقبیح پلانسکانس/ در ستایش جامپکات هوشنگ گلمکانی: زمانی که تازه پردهی خیلی عریض در سینما باب شده بود، یک فیلمساز کلاسیککار بهشوخی و برای دست انداختن این بدعت سینمایی، مضمونی کوک کرده بود که: سینما اسکوپ فقط به درد نمایش مار و صف سربازان میخورد! حالا با کوچک شدن ابزار فیلمسازی و گسترش و تنوع نرمافزارها برای مراحل پس از فیلمبرداری، خیلی از فیلمسازها - بهخصوص جوانها - برای گرفتن پلانسکانس وسوسه میشوند. اما این اصرار نوجوانانه یادآور بهاصطلاح جنبش کمدوام و یأجوج «دگما 95» است که لارس فون تریر و همفکرانش دستورالعملی دهمادهای برای ساخت فیلم نوشتند که...
«هیچ کاری نکردم جز کار»!: سه فیلم مهم، بخش فیلمهای اول و جایزۀ ناپسند «استرداد» امیر پوریا: فرانسیس فورد کوپولا به فیلمنامهنویسان و فیلمسازان توصیه میکند که اگر دو ایده یا موقعیت خوب و خاص دارید، بهترینش را بگذارید شروع فیلمنامه/ فیلمتان باشد و دومی را برای پایانبندی آن. اما سالهاست که معتقدم در دنیای امروز و بهویژه در ایران امروز، باید برعکس گفتۀ کوپولا عمل کرد و بهترین و کاملترین ایده را برای آخر هر کار نگه داشت...
تصویرهای کوچک بر پردهی بزرگ: تأثیر تلهفیلم بر جشنوارهی امسال ناصر صفاریان: بدیهی است که انتظار تماشاگر سینما و بینندهی تلویزیون متفاوت است و اگر یک کار خوب تلویزیونی که در خانه دیده میشود، در شرایطی دیگر و در سالن سینما تماشا شود، به آن خوبی جلوه نمیکند. اما این بحث دیگریست. در شرایط امروز و با این سیاستگذاریها فقط میتوانیم نگران فروش فیلمها در سال آینده باشیم و تأثیر ساختار تلویزیونی حاکم بر سینمای سال پیش رو...
هیس! منتقدها اعتراض نمیکنند: جشنواره و اعتراضها تهماسب صلحجو: امسال حالم خوب بود. فقط رغبت جشنواره رفتن نداشتم! راستش از وقتی سینمای ویژهی رسانهها و مطبوعات به تالار همایش برج میلاد منتقل شده و جمعیت مهمانان ویژه بر اهالی رسانه برتری دارد، دیگر فیلم دیدن کار آسانی نیست. گرچه برج میلاد جایی خوشآبوهواست و گلگشت و تماشا و گوشهای دنج نشستن و گپوگفت با دوستان در فضایی دلنشین کیف دارد اما فیلم دیدن حکایتش جداست...
بازیگر یا نابازیگر؟: نگاهی به استفاده از بازیگران در فیلمهای جشنواره محسن بیگآقا: استفاده از بازیگر حرفهای به جای نابازیگر، امسال هم از بحثهای جشنواره بود. این بحث حتی قبل از آغاز جشنواره شروع شد؛ جایی که فهمیدیم نگار جواهریان و شهاب حسینی قرار است در فیلم حوض نقاشی (مازیار میری) به جای دو معلول ذهنی بازی کنند. شاید شنیدن این خبر در کشور دیگری این قدر بحثبرانگیز نبود که در ایران...
اسیر در برج: یادداشتهای غیرسینمایی: هشت درد شهزاد رحمتی: جشنوارهی فجر احتمالاً عجیبترین جشنوارهی دنیاست. چرا؟ فعلاً به چیزهای دیگرش کاری ندارم و صرفاً به مسائلی که در برج زهرمار، ببخشید، برج میلاد که پذیرای مهمانان مطبوعاتی و مهدکودکها و کودکستانهاست میپردازم. یکی از غرایب این سالن آنکه سفتوسخت شدن میزان کنترل در آن، نسبت مستقیم دارد با میزان آشفتگی و هرجومرج حاکم بر آن!
آنچه نادیدنیست، آن بینی...!: دربارهی چند نفری که میتوانستند نامزد دریافت جایزه باشند، اما نشدند شاهرخ دولکو: جسارتاً بنده فقط میخواهم در این فضای گل و بلبل، پیشنهادهایی بدهم در باب یک چیزهایی که در انتخاب محترم هیأت محترم داوران، اصولاً دیده نشد. یک جور پیشنهاد برای دیدن چیزهایی که میشد دیده شود اما نشد. زیاده عرضی نیست...
تهران من، تهران...: تهران در فیلمهای جشنوارهی سیویکم آنتونیا شرکا: تهران و تهرانیها همچنان قلب تپندۀ فیلمهای ایرانی امروز ما هستند. غیر از فیلم برتر جشنواره، دربند - که اصلاً موضوعش تهران و تهرانیهاست – سایر فیلمهای مهم هم یا در تهران اتفاق میافتند یا شخصیتهایی تهرانی دارند...
بدون اطلاع قبلی: نامها و نشانهها مصطفی جلالیفخر: ...واقعاً چرا باید دوتا از بهترین فیلمهای امسال (در حد کشف و غافلگیری) نامهای خنثایی مثل تنهای تنهای تنها و خسته نباشید! داشته باشند. اسمهای هیچ کجا هیچ کس، چه خوبه که برگشتی، قصهی عشق پدرم، کلاس هنرپیشگی، بزرگمرد کوچک، و دل بیقرار را هم به این فهرست اضافه کنید؛ نامهایی بدون ظرافت و جذابیت و کاملاً دمدستی...
جقجقهی قانون: نگاهی به آثار اجتماعی جشنوارهی فجر محسن جعفریراد: یکی از مضمونهای مشترک فیلمهای شاخص جشنواره، تأثیر و کارکرد مناسبات قانونی در زندگی فردی و اجتماعی است که در نگاهی جزییتر، جایگاه دادگاه و زندان در پیشرفت یا پسرفت زندگی افراد بررسی شده است...
خوبها سوار قطار شوند! نیما عباسپور: امسال در میان فیلمهای اول، خسته نباشید! (محسن قرایی، افشین هاشمی) و تاجمحل (دانش اقباشاوی) که هر دو را رضا میرکریمی تهیه کرده خوب و دوستداشتنی بودند. مشکل هر دو فیلم لحظههای شعاری و کلیشهها هستند...
هفت حکایت از چندین حکایت جشنواره: ملاحظات عمومی پوریا ذوالفقاری: بیهوده نباید وضعیت تولیدات امسال سینمای ایران را با عبارتهایی مثل آغاز دورانی جدید یا ظهور فیلمسازانی مستعد و... توجیه کنیم. سایهی وضعیت پرآشوب سینما در سال گذشته، بهشدت بر سر فیلمهای این دورهی جشنواره سنگینی میکرد...
کلید تمام پلیدیها: دروغهای جشنوارهی سیویکم اشکان راد: سینما بر خلاف آنچه بسیاری از ایدئولوگها و تئوریسینهای تازه به میدانآمده ادعا میکنند، آینهی تمامنمای جامعه نیست؛ مثل تمام هنرهای دیگری که همواره برآیندی بودهاند از تعامل شخص هنرمند و جامعهی پیرامون. و محوریت هم همواره با هنرمند بوده است و نه جامعه.
موسیقی خوب، موسیقی بد: چرا موسیقیهای جشنوارهی امسال را دوست ندارم؟ سمیه قاضیزاده: امسال هیچ موسیقی اقناعکنندهای روی فیلمهای جشنواره نشنیدم که احساس رضایت از آن، حداقل تا ساعتی ذهنم را به خود مشغول کند، آن لذت وصفناشدنی از شنیدن موسیقی به معنای هنری که مستقیماً با حس سروکار دارد را به من بدهد یا آن قدر خلاقانه ساخته شده باشد که خلاقیت و تازگیاش مبهوتم کند...
فیلمنامهنویسان خوابند!: فیلمنامهی خوب، فیلمنامهی بد م. باغبانی: جشنوارهی امسال، جدا از موارد توقیفش نشان داد تا چه حد فیلمنامه و فیلمنامهنویسی در سینمای ایران اوضاع وخیمی دارد. اگر قدیمها میپرسیدیم این فیلمها را به کی نشان میدهید، حالا باید بپرسیم این فیلمنامهها را به کی نشان میدهید...
دالانهای بیپایانِ خاطره سوفیا مسافر: پرویز هم با فیلمنامهی محکم و کمنقص و ایدههای تازهاش ثابت میکند که در سینمای امروز ایران خلاقیت و نگاه حرفهای را ظاهراً بیشتر میتوان در آثار خارج از جریان اصلی سراغ گرفت که دلایل و ریشههای این اتفاق خود بحثی گسترده را میطلبد...
چند حبه قند: تجربهی تماشای فقط فیلمهای اول و دوم محمد محمدیان: امسال برای نخستین بار هیچکدام از فیلمهای کارگردانهای باسابقه را در جشنواره ندیدم. نخواستم که ببینم! تا سال گذشته به تماشای آثار اول و دوم فیلمسازان میرفتم و از تماشای فیلمهای ارزشمند کارگردانان جوان لذت میبردم و در کنارشان، فیلمهای بزرگان را نیز از دست نمیدادم اما در این دوره رویه را تغییر دادم...
از انتخاب تا بازی: بهترین نقشهای مکمل جشنواره علیرضا حسنخانی: بخش عمدهای از ایرادهای وارد به بازیگری در سینمای ایران به خود بازیگری مربوط نیست بلکه به مرحلهی ابتدایی یعنی انتخاب بازیگر برمیگردد و این معضل در نقشهای مکمل نمود آشکارتری دارد...
ضیافتی دیرینه و سینمایی با آیندهی مبهم علی شیرازی: قاعدهی تصادف اثری است پرتنش که بیشتر زمان آن در یک مکان بسته میگذرد و معمولاً عمدهای از بازیگران به صورت جمعی در پلانسکانسهای طولانی و خوشریتم فیلم حضور دارند...
تفریح با طعم جشنواره حمیدرضا مدقق: بررسی جامعهشناختی حاضران و مراجعهکنندگان به برج میلاد که مرکز اصلی برگزاری جشنوارهی فجر در چند دورهی اخیر بوده میتواند فرضیهها و گمانهزنیهای جالبی دربارهی چگونگی برخورد طبقهی متوسط امروز ایران با مقولههایی مانند سینما، مصرف کالای فرهنگی و پر کردن اوقات فراغت را آشکار سازد...
داستان من و جشنواره و استان آخر: جشنواره در گیلان بهزاد عشقی: استان گیلان در تقسیمبندی کشوری استان اول است. اما از نظر عمران و آبادانی و سهم بردن از امکانات، به قول دوست گیلانشناس ما، پوراحمد جکتاجی، استان آخر به حساب میآید. مثالها در این زمینه فراوان است و از همین جشنوارهی فجر مثال میآوریم...
فردا روز دیگریست: جشنواره در اصفهان عقیل قیومی: فیلمها را از تهران به صورت فایلهای کامپیوتری به اصفهان آوردند تا برای نخستین بار با سیستم دیجیتال نمایش داده شوند؛ تصویرها قدری چشمنوازتر است و صداها شفافتر. اینجا فیلمهایی را میبینیم که از قبل برایمان انتخاب کردهاند...
«دربند» فیلم برگزیدهی نویسندگان و منتقدان ماهنامهی «فیلم»: 44 منتقد و نویسنده برگزیدگان خود از سیویکمین جشنوارهی فجر را انتخاب کردهاند شاهین شجریکهن: در دورهای از جشنوارهی فجر که هیچ فیلمی با اختلاف چشمگیر نسبت به فیلمهای دیگر در صدر انتخابهای مردم و منتقدان قرار نگرفته، پخش شدن رأیها بین چند فیلمِ بهتر و باکیفیتتر، طبیعی و قابلپیشبینی به نظر میرسد. این پراکندگی کموبیش در بیشتر نظرسنجیها به چشم میخورد؛ لااقل در انتخاب بهترین فیلم...
ردهبندی فیلمها، بر اساس امتیازهای مجموعهی عوامل دربند 143 امتیاز/ آسمان زرد کمعمق 115 / قاعدهی تصادف 64 / دهلیز 43 /کلاس هنرپیشگی42 / پرویز 32 / خسته نباشید! 24 / حوض نقاشی 22 / جیببر خیابان جنوبی 21 / روز روشن 20 امتیاز
معرفی و نقد کتاب: «کایه دو سینما» و ماهنامهی «فیلم»؛ دههی نخست اصغریوسفینژاد: برگزیدهی مقالههای اساسی «کایه دو سینما» در دو دههی ابتدایی فعالیت این نشریهی معتبر سینمایی با سر و شکلی مناسب و تیراژی اسفانگیز به بازار آمد. جای خوشحالیست که چاپ دوم این کتاب با فاصلهای کم در1100 نسخه منتشر شده است. در پیشگفتار کتاب، ویراستار از چهار جلد کتابی سخن به میان آورده که مقالههای اساسی مجله را تا دههی 1980 را در بر میگیرد... |