بهاریه قاب احمدرضا احمدی: وقتی در مسافرخانهای در پاریس از اتاق من به خیابان میرفت و صدای قدمهایش کمکم میشد به پشت پنجره میرفتم. از قاب پنجرهی مسافرخانه با پالتویی بنفشرنگ میدیدمش که در باران به سوی خانهاش میرود. قاب پنجره را که بخار گرفته بود پاک میکردم، میدیدم هنوز مجلل در باران به انتهای خیابان میرود. باز قاب پنجره را از بخار پاک کردم، دیدم دیگر نیست. فقط خیابان بود که در آن باران میبارید.
ترسیمی– رقومی پرویز دوایی: حالا هم در این خیابانِ درس حاضر کردنهای صبح زود، زیر تکتک سطرهای تاریخهای اغلب به خون و خشم نوشتهشده، این آرزو و التماس لرزان و پرالتهاب بود در چشم و بر پیشانیمان که آن درِ دولنگهی قهوهای باغ باز شود، که قدم به بیرون بگذارد، که «ترسیمی–رقومی» و جمع «شکمپایان» جیغزنان پا به فرار بگذارند، که او از دری که به درختستان باز میشد، از زیر طاقی شکوفههای سفید عروسی پا به بیرون بگذارد...
در تجلیل چرخهی حیات آیدین آغداشلو: تجلیل بهار از تجلیل چرخهی حیات و تداوم شگفتانگیز آن جدا نیست. فقط بهانه لازم دارد تا به یاد خود بیاوریم و به یاد دیگران، که هر بار و هر زمان باید حیران آن بمانیم و گمان نکنیم که بیما حرکتش ذرهای کُند خواهد شد. گردش آن، مانند چرخش پرههای آن آسیاب بادی بر فراز صخرهی رفیع و غولآسا، بیگزند و بیاعتنا ادامه خواهد داشت همچنان، و تا وقتی که مقدر باشد همچنان خواهد چرخید. تا قیامت.
تا نقش خیال دوست... صدیق تعریف: و آراسخان... داستان این فیلم در حالوهوای خان و خانبازی و ارباب و رعیت در ترکمنصحرا اتفاق میافتاد. با بازی ناصر ملکمطیعی و ترانهی «عمومهدی گلهدار» با لهجه و گویش شیرازی! و صدا و حضور عباس منتجم، خوانندهی شیرازی آن روزگار. منتجم، به نظرم، خطاب به آراسخان میخواند: «عمومهدی گلهدار/ کت و شلوار دکمهدار/ دختر خان زنت میشه/ جهیزیهاش چهل شتر بار...»
در سینهام مرغان دریایی آواز میخوانند بهروز تورانی: نشستم. شمردم. دیدم دهتا... بیستتا... اصلاً هزار آرزوی کوچک و ارزان و آسان دارم. آن قدر کوچک و ارزان و آسان که همه را در یک روز میتوان برآورده ساخت. اگر بشود. یک آرزوی بزرگ و دستنیافتنی هم دارم که قیمت ندارد. تنها یک آرزو، که اگر برآورده شود، دیگر آن هزار آرزو را نمیخواهم داشته باشم. یعنی میشود؟
نوروز را چگونه گذراندید؟ کیومرث پوراحمد: ... سپس که شب میشود، شام پلو میخوریم. مثل همهی مردم ما فقط عید به عید پلو میخوریم. البته میگویند که اعیانها هر هفته یک بار پلو میخورند ولی ما اعیان نیستیم. پدرم میگوید ما طبقهی متوسط هستیم. من نمیدانم چرا میگویند طبقه. چون طبقه مال ساختمان میباشد که بعضی ساختمانهای دوطبقه یا حتی سهطبقه هم در شهر هست.
صدای غلتیدن جویبار بهاری بر سنگریزهها پرویز نوری: یادش به خیر. فکر میکنم آخرهای بهار سال 1333 بود و من حدودهای پانزدهشانزده سالگیام را میگذراندم که تصمیم گرفته شد خانوادگی برویم سینَک. یعنی خانوادهی ما و خانوادهی پرویزجان [دوایی]. هوا رو به گرما رفته بود و گرمای آن موقعها این جوری مثل امروز نبود. کولری در کار نبود و گاهی پنکهای باد داغ میفرستاد و البته ما در تابستانها و شروع گرما به زیرزمین خانه پناه میبردیم...
زمزمۀ محبت... وازریک درساهاکیان: کلاس سوم دبستان، معلم موضوع انشا داده بود: «فایدهی بهار را بنویسید.» آمدم بنویسم، دیدم جایی که ما زندگی میکنیم، چهار فصلش یک رنگ و یک شکل و یک قواره است، گیرم بهارش اندکی کوتاهتر و تابستانش اندکی بلندتر. مادرم گفت بنویس زمستان که به پایان میرسد، برفها آب میشوند و رودخانهها جاری میگردند و روستاییان شادمان میشوند چون مزارعشان آبیاری میشود. گفتم زمستانِ ما که آمد و رفت، برف نیامد. پس روستاییان این حوالی چه کردند؟
سینمابهار حسین پاکدل: رو میچرخانی، در نمایی دیگر میبینی و ثبت ذهن میکنی، تنِ خشکِ درختان را که از تهماندهی باد اسفند از سرما میلرزند هنوز؛ باز گامِ تن پیش مینهی و پیش میروی و انبوهانبوه شکوفههای نقرهای را میبینی که تن عریان هر درخت را سرتاپا در پناه گرفته، لباس نو میپوشند.
سفرهی بدون سین آقای الف حمیدرضا صدر: آقای الف هر سال خانهاش را برای سال نو به مدد یکیدو خدمتکار آبوجارو میکرد. دو گلدان جلوی در آپارتمانش را آب میداد. خریدی میکرد. حرفی میزد. خندهای تحویل میداد... ولی امسال آبوجارویی نکرد. گلدانهایش را آب نداد. خریدی نکرد. حرفی نزد. خندهای تحویل نداد...
اسکار 2012 سال ایران، سینمای ایران، سال اصغر و نادر و سیمین احساس گوارای سربلندی پرویز دوایی: آقای فرهادی عزیز، ... سینمای ایران جایزههای متعدد دیگری هم گرفته در این سالها. ولی این یکی نورافکن خیرهکنندهتری را میتاباند بر یک جنبه از فرهنگ غنی سرزمین ما و یک جوری که انگار همهی ماها، پراکنده در همهی دنیا، در دایرهی این نور قرار داریم و پشت سر و اطراف شما ایستادهایم و در دلمان داریم سهم میبریم از این نگاههای تحسین و غریو شادیها.
دوسه چیزی که اسکار به من آموخت... جهانبخش نورایی: با همهی غبار نازکی که بر رفتار احتیاطآمیز این چهار نفر [اصغر و سارینا فرهادی، معادی و حاتمی] نشسته بود، حقیقتِ تأثیری که هنر و هنرمند میتواند در یک شرایط خاص تاریخی بر مردم بگذارد و نیروی پنهان هویت جمعی را زنده کند، در اتفاقی که با اسکار افتاد بهروشنی خود را نشان داد.
اسکار فرهادی و انحلال خانهی سینما! هوشنگ گلمکانی: درست مثل خود جدایی نادر از سیمین که به عنوان یک نمونهیمنحصربهفرد در تاریخ سینمای ایران (و جهان؟) از زاویههای گوناگون به آن نگاه شده، اسکار اصغر فرهادی هم چنین قابلیتی از خود نشان داده است. هر کس از زاویهای آن را بررسی میکند. در این میان، زاویهی نگاه مدیران فرهنگی و سینمایی، نیاز به دقت و تأمل دارد.
زندگی دوگانهی ما و تعابیر آنها احمد طالبینژاد: بیایید فارغ از این تردیدها ببینیم این فیلم واقعاً چه داشته که دل و دین از مسئولان جشنوارههای درجه یک و منتقدان نامدار و بسیاری از تماشاگران دنیا برده است؟ آخر یکی و دوتا نبود که. برلین، گلدن گلوب، منتقدان مستقل آمریکا، سزار فرانسه و چندین جشنواره ریز و درشت دیگر از شرقی تا غربی به این فیلم جایزه دادند که اسکار آخرین و کاملترینش بود. واقعیت این است که جشنوارههای جهانی در برخورد با آثاری از کشورهای خاص، همواره در پی یافتن مفاهیم فرامتنی بوده و هستند.
درخشش ایران در شب سینمای فرانسه بهروز دانشفر: جدا از پیروزی سینمای فرانسه با آرتیست، هشتادوچهارمین دورهی اسکار، شب ایران هم بود. جدایی نادر از سیمین که بیاغراق به استثنای جوایز بفتا، تقریباً بیشتر جوایز سینمایی جهان را گرفته بود با شایستگی، برندهی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان شد. زمانی که ساندرا بولاک نام اصغر فرهادی و فیلم او را به عنوان برنده اعلام کرد، غریو شادی حاضران، همدلی و تأییدشان را نشان داد که در این رشته کمتر اتفاق میافتد.
بررسی اشکال مختلف یک مضمون مشترک در 25 فیلم جشنوارهی فجر: ... ولی افتاد مشکلها حمیدرضا مدقق: زنان و شوهرانی که آرامشی در زیر یک سقف نمییابند، کودکانی که نه عامل پیوند زوجها که اسباب دردسر و عذابند، سایههای بلند تردید، غبار تیرهی سوءظن و تهی شدن معنای صداقت که در نهایت حاصلی جز اعمال خشونت ندارد؛ زوجهایی که در مواجهه با بحرانها هر یک راهی جداگانه پیش میگیرند و در پی آن، مفهوم پیوند مشترک و اعتماد متقابل رنگ میبازد؛ «فقدان درک یکدیگر» و یا در گسترهای وسیعتر و به بیان بهتر «اختلال و شکست در ارتباط» مضمون مشترک 25 فیلم جشنوارهی فجر بود.
مروری بر یک سال سینمای ایران: بشنو از نی... کز جداییها استقبال میکند! علیرضا معتمدی: فارغ از رویدادهای حاشیهای و گاهی تلخ، سالی که گذشت یکی از بهترین و بهیادماندنیترین سالهای سینمای ایران بود و این نهفقط به خاطر اسکار دیریابیست که جایش در گنجینهی جوایز جهانی سینمای ایران خالی بود، بلکه دلیل آن را باید در کیفیت قابلملاحظهی فیلمهایی دانست که در این سال به روی پرده رفتند. فیلمهایی در بالاترین سطح استانداردهای سینما که در اکران عمومی هم تقریباً هیچکدام شکست نخوردند. به این معنا که توانستند مخاطبان خاص و عام را یکجا راضی کنند. سالی نکو که نیک از بهارش پیدا بود.
سیمای نود، فیلم «جدایی...» و درخشش جهانی بازیگران حرفهای: سینمای ایران، روزگار نو بهزاد عشقی: روزگار تازهای شروع شده و سینمای هنری در قالب فیلمهای اجتماعی و داستانگو، بار دیگر شکفته میشود و ما به روزگاری بازمیگردیم که فیلمسازان فرهیخته با همکاری بازیگران حرفهای و توانمند شخصیتهای ماندگاری خلق میکردند که تصویری مثالی از روزگار خود میآفریدند و در عین حال از عصر خود نیز فراتر میرفتند و به تاریخ میپیوستند.
سینمای جهان برخی از فیلمهای برتر و مطرح سالی که گذشت آرتیست (میشل هازاناویسیوس): پایان خوشی که خوش نیست کیومرث وجدانی: آرتیست در لایهی ظاهریاش به داستانی در باب بازگشت موفقیتآمیز میماند، اما اگر به ورای سطح آن و خط داستانیاش دربارهی رابطهی میان ژرژ و پپی برویم، آن دو را نمایندهی سینمایی که متعلق به آن هستند مییابیم. از این منظر، فیلم ناطق به لحاظ تماتیک، فیلم صامت را در درون خود جذب میکند و فیلم صامت به طرز گریزناپذیری هویت و به این ترتیب موجودیت خودش را از دست میدهد.
فرزندان (الکساندر پین): گناه، خیانت و میراث: هیچکدام آن نیست که میپنداریم امیر پوریا: طرح داستانی فرزندان طبعاً بدون آنکه بحث شباهت و تأثیرپذیری در میان باشد، میتواند در امتداد فرضهای مربوط به دنیای عینی/diegesis فیلم دربارهی الی... اصغر فرهادی طرح شود. یعنی اگر طبق معادلات diegesis آن فیلم، فرض کنیم الی در دریا غرق نمیشد و سرش زیر آب به صخرهای میخورد و به کما میرفت و بعدتر مرگ مغزی میشد، وقتی سپیده و دیگران به علیرضا و خانوادهی الی خبر میدادند، تمام فکر و ذکر علیرضا با وجود رنج و اندوه بابت از دست رفتن نامزدش، این بود که او در طول سفر دوسهروزه به شمال، با احمد چهگونه رابطهای داشته؟
کشتار (رومن پولانسکی): بدویت متمدنانه مهرزاد دانش: کشتار فیلم جمعوجور هنرمندانهای است که پتانسیلها و امتیازهای متعدد نمایشنامهی یاسمن رضا را در فراگرد سینمایی مناسبی به کار گرفته و ایدهی استمرار خشونت و توحش در پشت نقاب مدنیت را در شکلی موجز و طنازانه تبیین میکند.
توبهی دیرهنگام فیلمساز کهنهکار آرش خوشخو: در کشتار از آن تکانههای هیستریک وکافکاوار که زمانی مشخصهی سینمای پولانسکی محسوب میشد خبری نیست. از آن گذرهای ناگهانی به جنون و مالیخولیا. همان ویژگیهایی که به بچهی رزمری، مستأجر یا انزجار تشخص بخشیده بود و بقایای آن در ماه تلخ و مرگ و دوشیزه همچنان تماشاگر را میخکوب میکرد. دیگر مدتهاست که سینمای پولانسکی آرام گرفته است.
مردان ایکس: ردهی اول (متیو وُن): بازگشت به اوج شهزاد رحمتی: متأسفانه بسیاری از منتقدان، بهخصوص در کشور خودمان، پیشاپیش موضعی منفی یا لااقل نهچندان مساعد نسبت به فیلمهای فانتزی، تخیلی یا علمیخیالی دارند؛ بهخصوص اگر جلوههای ویژه و تکنیکهای دیجیتال حضور آشکار و پررنگی در اثر داشته باشند – که معمولاً هم در این گونه آثار چنین است. این موضعگیری گاه عمدتاً غیرارادی است و بر اساس پیشداوریهای تثبیتشده در ذهن فرد صورت میگیرد و گاهی هم متأسفانه بیشتر ژستی ناخوشایند و «سوپرروشنفکرانه» است.
ما یک پاپ داریم (نانی مورتی): قدرت شکنندگی آنتونیا شرکا: تماشای فیلم تازهای از یک فیلمساز معروف اروپایی بر پردهی سینماهای تهران، از آن حوادث میمون و مبارکیست که هنوز سر ذوقمان میآورد. دیگر چه رسد به کارگردانی مثل نانی مورتی ـ برندهی جایزهی بهترین کارگردانی به خاطر فیلم خاطرات عزیز و بهترین فیلم به خاطر اتاق پسر، هر دو از جشنوارهی کن، که امسال دبیر آن نیز خواهد بود ـ که دیگر از خودمان است!
شاعری (لی چانگ-دونگ): شعر و خون هومن داودی: برگ برندهی شاعری همنشینی دردناک مفهومهای متناقضی مانند جنایت، شعر و شاعری، تقدیرگرایی و خانواده در آن است. لی چانگ-دونگ موفق شده خردهروایتهایی بهظاهر نامرتبط را در طول اثر در یکدیگر بتند و در نهایت همهی آنها را به شکلی دلپذیر به هم پیوند بزند. بر اساس جهانبینی فیلم، فرزندان گاهی به هولناکی یک جانی روانپریشاند و از طرف دیگر، شعر و شاعری ممکن است از دل یک جنایت یا تجاوز بجوشد و بیرون بیاید.
درخت زندگی (ترنس مالیک): ابزارها و امکانات، داوریها و پیشداوریها رضا حسینی: درخت زندگی نمونهی فوقالعادهای برای یادآوری این موضوع است که تماشای فیلم در هر شرایطی خارج از سالن تاریک سینما و پردهی نقرهای میتواند از ورود بیواسطهی تماشاگر به جهان اثر جلوگیری کند، و در مورد فیلمی مثل این که وجوه بصری و زیبایی گرافیک و البته حاشیهی صوتی کمنظیر، شاید مهمترین و شاخصترین عنصرش باشد که به طور کامل مخاطب را پس بزند.
ماجراهای تنتن: راز تکشاخ: تنتن و میلو در دنیای اسپیلبرگ جواد رهبر: اسپیلبرگ در ساختن اسب جنگی از سینمای جان فورد و آکیرا کوروساوا الهام گرفته و در ساخت ماجراهای تنتن نشان داده که شناخت ژرفی در حد یک مورّخ سینما در زمینهی فیلمنوآر و داستانهای پلیسی دارد.
روزی روزگاری در آناتولی (نوری بیلگهجیلان): من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت... مسعود ثابتی: برای روزی روزگاری در آناتولی پایانی متصور نیست. به پایان باز و مفاهیم مغشوشی از این دست فکر نکنید، که منظورم چیز دیگری است. فیلم بسیار بیش از آنکه در طول گسترش یابد و پیش رود، از عرض باز میشود و به طور حیرتانگیزی گسترش مییابد. هر نگاه و هر اشاره و کلام، حامل رمزوراز و اشارتی است و هر نگاه و هر اشاره و هر کلام در کار گشایش آن رمزوراز.
النا (آندری زِویاگینتسِف): خانهی روسی یاشار نورایی: النا بیش از هر چیز، یادآور فرهنگ غنی روسیه است. با ساختاری مبتنی بر نماهای بسته و فضاهای داخلی، از نمایشنامههای چخوف که غالباً در خانه میگذرند الگو میگیرد. در روانکاوی انگیزهها و تعاملهای روحی شخصیتها، بهخصوص خود النا، داستایفسکی را به یاد میآورد، در گفتوگونویسی موجز، موزون و عمیق یادآور نثر تغزلی پوشکین در اوژن اونگین، این رمان شعرگونه، است و در گستردگی افق معنایی و بسط موضوع به وضعیت کلی یک کشور، کلاننگری تولستوی را مد نظر قرار میدهد. از نظر بصری هم تأثیر تارکوفسکی کاملاً مشهود است.
تماشاگر نگاهی به «النا» - سویهی موحش مادر بودن: حسرت فضا ایرج کریمی: برخی و شاید خیلیها فیلمهای ترسناک را دوست بدارند چون در آنها شر را در موجوداتی فراطبیعی یا شخصیتهایی شیطانصفت و یا به طور کلی غیرعادی مجسم میکنند، و بدین سان فاصلهی تماشاگر را با شر امن نگه میدارند و از مادهی «ترس» سرگرمی و تفریحی فراهم میآورند. ولی النا هولناک است نه فیلمی ترسناک پیرو چنین الگویی. و هولناک است چون امکان شر را خیلی نزدیک به خود ما و اصلاً بیخ گوشمان نمایان میکند. کی فکرش را میکرد که از یک مادر هم قاتل دربیاید؟
نقد چیزهایی هست که نمیدانی (فردین صاحبالزمانی): کجاست اینجا؟ بابک احمدی: در نخستین صفحات یکی از زیباترین رمانهای سدهی پیش، یولیسس جویس، استیفن که همان تلماک ادیسهی هومر است حرفی میزند که از مشهورترین عبارات ادبی آن سده شد: «تاریخ کابوسی است که میخواهم از آن بیدار شوم.» این جمله بارها در معنای اجتماعی تاریخ تفسیر شده، یعنی تاریخ به معنای گذشتهی همهی ما. اما در تفسیر دیگر، تفسیر بهتر، تاریخ امری فردی است. چیزی کوچک در حد یک زندگی. چون چیزی فراتر از آدم زنده، مسلط بر او، در کار است، علی میکوشد تا این تاریخ را به یاد نیاورد. شاید نباید گفت «میکوشد». تاریخِ زندگیاش، قصهی گذشتهاش، عمر رفتهاش انگار خودبهخود محو شده است. سیما با حسرتی آمیخته به اعتراضِ بازمانده از رابطهی مثلاً عاشقانهشان میگوید میخواستی دنیا را عوض کنی و حالا غارنشین شدهای.
گفتوگو با فردین صاحبالزمانی: مکثِ طولانی روی چیزهایی که دوست داریم گفتوگو کننده: شاهین شجریکهن | صاحبالزمانی: در مورد این فیلم از اول بنا بر این بود که سعی کنیم اولاً دنبال سینمای مد روز که در اروپا خیلی مرسوم شده و حالا مدتی است که در ایران هم باب شده نرویم. بعد از دورانی که آن را «دوران مقلدان کیارستمی» مینامم، فیلمهای مد روز بیشتر ساخته میشود که به خاطر شبیه بودن به فیلمهای اروپایی که عین زندگی است، موفقیتهایی هم کسب میکند. بیتردید کیارستمی نابغه است و من هم تقریباً همهی فیلمهای کیارستمی را دوست دارم اما به راه او، یا هر فیلمساز بزرگ دیگر، رفتن برای کسب موفقیت کاری بیهوده است و باید از آنها فاصله گرفت.
گفتوگو با علی مصفا: بازیگری کار شرمآوری است! گفتوگو کننده: آرامه اعتمادی | مصفا: اصولاً آدمی هسنم که ترجیح میدهد با عذر موجه معاف باشد. زمانی برای ادامهی تحصیل در دانشگاه اصفهان قبول شده بودم، همه میگفتند که بروم. یک جلسه رفتم و دیدم خیلی سخت است اما با خودم گفتم باید مدرکم را بگیرم، همه هم از من توقع دارند درسم را ادامه دهم، پس باید بروم. تاکسی گرفتم بروم فرودگاه، دیدم مسیر را اشتباه میرود. اما نگفتم. وقتی دیدم کار از کار گذشته گفتم که آقا دارید اشتباه میروید! وقتی رسیدم به فرودگاه، خیلی سلانهسلانه به سمت میز پرواز رفتم، گفتند پروازتان رفت. من هم گفتم خدا را شکر! یعنی دلم میخواست که با عذر موجه، کاری که مطابق میلم نیست انجام نشود و معاف شوم. آن موقع هم دیگر نرفتم دانشگاه و پی قضیه را نگرفتم.
بازبینی «هفت پرده» فرزاد مؤتمن و کارنامهاش: چهار احمق در یک یخچال سفید! گفتوگو کننده: رضا کاظمی | مؤتمن: ذاتاً یک کارگردان هستم. نکتهی مهمی در فیلم دیدن من هست: وقتی فیلم میبینم قصه را دنبال نمیکنم. برایم قصه اهمیتی ندارد. حتی شخصیتها برایم مهم نیستند. به این نگاه میکنم که قاب چهطوری بسته شده، آدمها با چه میزانسنی میایستند، چهطور یک نما به نمای دیگر قطع میشود. به دلیل همین ویژگی، با هر نوع قصهای احساس راحتی میکنم. مثلاً میگویم این قصه را میخواهیم برای دانشجوها و فیلمبازهای حرفهای بسازیم. این یکی را قرار است برای مردم عادیتر بسازیم. باجخور را واقعاً برای سربازهایی ساختم که از سربازخانه بیرون میآیند و نمیدانند توی خیابانها چه کنند.
گزارش بیستوچهارمین جشنوارهی توکیو: رژهی مردگان هوشنگ راستی: شاید جالب باشد که بدانید در ژاپن خیلیها عقیدهی راسخ دارند که استیون اسپیلبرگ یک انسان خاکی نیست بلکه یک «بیگانه» یا موجودی فضایی است که به زمین آمده تا زمینه را برای ورود موجودات فضایی هموار کند! برنامههای تلویزیونی زیادی در این باره پخش شده و میشود و در مجلهها و روزنامهها هم مفصل مطلب نوشته شده و مینویسند؛ دلیل و مدرکش را هم فیلمهای اسپیلبرگ میدانند که اغلب با این موجودات فضایی سروکار دارند.
شصتودومین جشنوارهی برلین: برلین، پتسدامر پلاتس! محسن بیگآقا: سانسهای ساعت نهونیم شب برلین را هرگز فراموش نخواهم کرد؛ با آثار زیبایی که خواب را از سر هر تماشاگری که حتی مثل من از هفت صبح بیدار شده بود، میپراند. فیلم زیبای ژانگ ییمو به نام گلهای جنگ را در همین ساعت دیدم. او میتواند هر جشنوارهای را با فیلمش به وجد آورد. گلهای جنگ به دوران اشغال پکن یا نام آن زمانش نانگینگ، در ۱۹۳۸ میپردازد؛ دوران تلخ و وحشتناکی که طی سالهای اخیر دولت ژاپن پس از سالها، سرانجام بابت رفتار سربازانش به طور رسمی از چین عذرخواهی کرد. |