چشمانداز: 573
مرور خبرهای تیر: بلا روزگار سینما پوریا ذوالفقاری: خبرهای سینمای ایران امیدوارکننده نیست. بنیهی مالی ضعیف سینما باعث شده که چند ماه تعطیلی آن را به آستانهی ورشکستگی بکشاند. حتی اکران آنلاین هم با سوءمدیریت و برنامهریزی غلط خیلی زود از چشمها افتاد و عمرش به ریشه دواندن و عادت دادن مخاطب سینما نرسید. خبرهای سینمای ایران نگرانکننده شده است. وضعیت فعلی شبیه هیچ مقطعی نیست که به استناد به آن بتوان از تجربههای تاریخی بهره گرفت. انتقال مجوز تولید و پخش سریالهای شبکهی نمایش خانگی از وزارت ارشاد به صداوسیما: حکم تیر پوریا ذوالفقاری: زمزمهی انتقال نظارت بر تولید سریالهای شبکهی نمایش خانگی از زیرمجموعههای وزارت ارشاد به صداوسیما چند ماه است که شنیده و مایهی نگرانی شده. اصل قصه هم از زمانی آغاز شد که پلتفرمهای اینترنتی عرضهی محصولات تصویری سر برآوردند و صداوسیما با استناد به نظر تفسیری شورای نگهبان از اصول 44 و 175 قانون اساسی، این فضاهای تازه را موظف به دریافت مجوز از خود میدانست. گفتوگو با مهدی یزدانی: تأمین امنیت سرمایهگذاری مشروع به عهدهی حاکمیت است هوشنگ گلمکانی: برای بحث دربارهی چندوچون اتفاقی که در عرصهی نظارت بر تولید و پخش سریالهای شبکهی نمایش خانگی در حال رخ دادن است، مهدی یزدانی مناسبترین فردی است که به ذهنمان رسید؛ کسی که بیش از 35 سال سابقهی مدیریت فرهنگی، هم در وزارت ارشاد داشته، هم در عرصهی ویدئورسانه، و حتی در مدیریت جشنوارهها و البته برنامهریزی تولید فیلم و سریال. او آخرین مدیرعامل موسسهی رسانههای تصویری پیش از ادغام آن در بنیاد فارابی بود و اکنون رییس هیأتمدیرهی سامانهی «نماوا» است که یکی از پلتفرمهای شناختهشدهی ویاودی (نمایش درخواستی) کشور در کنار فیلیمو است.
ناموفقها عاشق شکستاند مازیار میری: ناموفقها همیشه در رقابت خود را اصلاح نکردهاند، حریف را از میدان به در بردهاند، با هر بهانهای. اما آنچه حیرتانگیز است بستن شرایط شغلی بسیاری از اهالی سینماست که این سالها در شرایط بد اقتصادی روزنهای برایشان باز شده بود که همین نیز ناموفقها را عصبانی کرده است. باز میپرسید چرا؟ چون در تمام سریالسازیهایشان عوامل داشتند به این بیاحترامی عادت میکردند که دستمزد خود را هر چند ماه یک بار آن هم با هزار درگیری دریافت کنند و همیشه در انتها بخشی از آن نیز به بهانههای مختلف به سازمان هبه شده بود.
سینما و پزشکی: کرونا، اکران و میدان مین: شنای سخت پروانه مصطفی جلالیفخر: طبق اخبار رسیده به جامعهی پزشکی، اجرای پروتکل در سینماها، بر خلاف ادعاها، مطلوب نبود. شرایط سختی بود که نمیدانستیم کار درست کدام است: تعطیلی سختگیرانه و پیشگیرانهی سینماها یا تلاش برای ادامهی حیات سینما با پذیرش خطر. چون در هر دو حوزه فعال هستم، بارها در این زمینه مورد مشاوره قرار گرفتم و جز تقلید از سیاستمداران برای پاسخهای دوپهلو در این زمینه، کاری از دستم برنمیآمد. بدتر این که با همین بازگشایی نصفهنیمه، اکران آنلاین که کمکم داشت جدی گرفته میشد، در حاشیه قرار گرفت
یادها: فخری خوروش در آستانهی 91سالگی: فخرالنسایی که از خانواده طرد شده بود پرویز نوری: «پدرم همین که فهمید وارد تئاتر و سینما شدهام مرا طرد کرد و گفت دیگر نمیخواهد مرا ببیند. حتی زمانی هم که بیمار شد و در بیمارستانی در تهران بستری شد، جرأت نمیکردم به دیدارش بروم. پس از حدود 9 سال، بالأخره پدرم که یکی از نمایشهایم را دیده و پسندیده بود، رضایت داد ادامه دهم.»
پشتصحنه: «ترومای سرخ»: کوههای یخی در تهران امید نجوان: این مستند با نماهایی از تست بازی تعدادی از دختران جوان برای حضور در ترومای سرخ آغاز میشود و با تست عکاسی از آنها به پایان میرسد. در فاصلهی این دو بخش، آنچه که به نمایش گذاشته میشود زنجیرهای از مشکلها، موانع و گرفتاریهای معمول در کار فیلمسازیست که در دوران تولید و فیلمبرداری این فیلم از میان برداشته شدهاند تا ساخت آن به پایان برسد. فیلم آموزشی بهنسبت کاملی که تماشای آن برای علاقهمندان فیلمسازی میتواند در حکم آشنا شدن با یک دورهی جامع و فشرده باشد؛ یا دستکم دورهای برای انتقال تجربههای پیشبینینشده.
درگذشتگان: سیروس گرجستانی: لحظهی موعود علی شیرازی: گرجستانی در بازیگری همواره منتظر لحظهی موعود بود و به آن لحظه نیز رسید و کمابیش حق و جایگاه خودش را به دست آورد. اما در زندگی همهی ما چه مثل گرجستانی محبوب باشیم و چه - حتی اگر - منفور این و آن باشیم لحظهی موعود دیگری هم هست که دیر یا زود فراخواهد رسید. این لحظه هم برای سیروس گرجستانی در یک صبح داغ تابستانی رسید و تمام کسانی که چند دهه از بازیاش لذت برده بودند و خندیده بودند به اندوهی ژرف فرو برد.
حسن شریفی: زندگی با خاطرات امید نجوان: این عضو پیشکسوت سینمای ایران که مدرک هنری درجهدو داشت، دهههای پایان عمر خود را به یادآوری خاطرات و نگارش آنها در قالب کتاب پرداخت که از میان آنها میتوان به آثاری نظیرنیم قرن خاطرات سینمای ایران،سینما و این سه نفر وخاطرات من از امروز تا همین پنجاه سال پیش اشاره کرد.
حکایت اهل هنر در شغلهای دیگر: نان و شعر و سینما بهزاد عشقی: آیا شاعر نمیتواند بازی کند؟ نقاش حق ندارد قصه بنویسد؟ قصهنویس نباید نقاشی را تجربه کند؟ بازیگر نمیتواند بخت خود را در کارگردانی بیازماید؟ عدهای میگویند نمیتواند؛ هر کسی را بهر کاری ساختهاند و آدم عاقل در کاری که استعدادش را ندارد، وارد نمیشود و خود را ضایع نمیکند. اما اگر استعدادش را داشته باشد چه؟... علی حاتمی در حسنکچل میگوید: «تاجر ورشکسته شاعر میشه.» در اینجا برعکس، این شاعران تنگدست بودند که با توسل به بازیگری میخواستند به نام و نان و ثروت برسند و موفق نشدند. ولی ما ملتی هستیم که از شکست عبرت نمیگیریم و این داستان همچنان ادامه دارد.
ناگفتههایی از بالیوود: مافیای سینمای هند در ماههای گذشته باعث سه خودکشی داخلی شد التفات شکریآذر: بزرگان بالیوود با توطئههایی بهشدت مانع از ورود بازیگرانی خارج از خانوادههای خودشان به سینمای هند میشوند و ستارههای بیرون از «خانواده» را سرکوب میکنند. دنیای بازیگران در هند توأم است با افسردگی و اضطراب که منجر به اختلالات شدید روحی و روانی میشود و البته در مواجهه با این داستان رفتارهای متفاوتی را نیز شاهدیم. برخی مانند دیواک اپرا، بازیگر مشهور و محبوب دههی 2000، سکوت میکنند، برخی به اعتیاد روی میآورند و برخی نیز دست به خودکشی میزنند.
در انتظار آخرین فیلم کریستوفر نولان پرویز نوری: نولان پنجاهساله با تجربهای که با آثار غیرمتعارفی چون ممنتو، میانستارهای، و آغاز - و همین طور سهگانهی شوالیهی تاریکی - داشته است، این بار در فضایی غریبتر از گذشته قصهاش را بازگو میکند. به گفتهی تهیهکنندهی فیلم اِما توماس «محل رویداد داستان یقیناً بزرگترین صحنهی فضای خارجی در یک فیلم محسوب میشود.»
فیلمهای روز: دربارهی بیانتهایی (روی آندرسون): آخرالزمان انسانی هوشنگ گلمکانی: دربارهی بیانتهایی نشان بسیار بسیار اندکی از کمدی ندارد و بیشتر سیاهی حاصل از لحظههای کوتاه اغلب ابسورد است؛ آن قدر ابسورد و کوتاه که گاهی این سؤال ممکن است به ذهن خطور کند که اصلاً نکتهی این اپیزود چیست؟ دربارهی بیانتهایی، اتفاقاً دربارهی انتهای جهان است؛ دربارهی آخرالزمان روابط انسانی.
اجساد آرام (رنی هارلین): چرا به فکر من نرسید؟! دامون قنبرزاده: اجساد آرام فیلمی جمعوجور و درستوحسابیست که با تمام ضعفهای آشکارش، موفق میشود این نکته را یادآوری کند که فیلمنامهنویسان یا فیلمسازان میتوانند با همان چیزهای دوروبرشان که خیلی هم ممکن است آشنا به نظر برسند، کاری بکنند. این چیزیست که سینمای ایران بهشدت به آن نیازمند است.
سکو (گالدر گازتلو-اوروتیا): شام آخر رضا زمانی: سکو فیلم نماد و استعاره است. هر چیزی در آن دلالت بر معنایی دیگر دارد. در نگاه اول به نظر میرسد با فیلمی دربارهی اختلاف طبقاتی و ظلم و ستم افراد فرادست نسبت به دیگران روبهرو هستیم. نکتهای که از همان روایتگویی ابتدایی روی آن تأکید میشود و جامعه را به سه دسته تقسیم میکند. اما هر چه فیلم جلوتر میرود مضمونهای بیشتری در بافت آن قرار میگیرد که مدام درام لاغر آن را شاخ و برگ میدهد.
پیکر مسیح (یان کوماسا): من نه آنم که تو میپنداری شهرزاد امیرشاهکرمی: کوماسا در پیکر مسیح بیش از آنکه به دنبال ردیابی تعالیم مذهبی و نقش دین در زندگی افراد جامعه باشد، نگاهی اگزیستانسیالیستی دارد. چرا که به عقیدهی ژانپل سارتر (فیلسوف فرانسوی) وجود انسان معطوف به تجربهگرایی اوست و کنشگری به معنای تجربهاندوزی است.
اوندینه (کریستین پتسولد): عشق و مرگ مازیار فکریارشاد: اوندینه نام نوعی از نیلوفر آبی است. در افسانهها و اساطیر، اوندینه یک پری دریایی عاشقپیشه است که دل به مردی میبندد و به خاطر او از آب بیرون میآید و شکل انسانی مییابد. اوندینه پس از خیانت معشوق جفاکار، چنان رنجیدهخاطر میشود که او را میکشد و به آب بازمیگردد. کریستین پتسولد، فیلمساز نامآشنای آلمانی، از این اسطورهی کهن، روایتی مدرن و امروزی ارائه داده که میتوان آن را از بهترین جلوههای پستمدرنیسم در سینمای این سالها دانست.
5 همخون (اسپایک لی): تیترِ روز محسن خادمی: 5 همخون فیلم قهرمانمحوری است که قهرمانانش سربازانی هستند که در طول تاریخ آمریکا، برای آزادی و برابری نژادی جنگیدهاند؛ از مالکوم ایکس تا نورمن که مرادِ برادران همخونش به حساب میآید.
درگذشتگان: انیو موریکونه: مرگ مؤلف سمیه قاضیزاده: میل موریکونه به سادهسازی و همهفهم کردن موسیقی، از عمدهترین دلایلی بود که او را به یکی از سرشناسترین آهنگسازان تاریخ سینما بدل کرد. شاید دلیل ساخت تعداد بالای موسیقی فیلمهای وسترن به عنوان یکی از پرطرفدارترین ژانرهای سینمایی توسط او همین باشد، چرا که او در میان خیل عظیم آهنگسازان، به دنبال آوایی متفاوت و عمیق در فیلمهایی با نماهای لانگشات و صحراهای سوزان بود. کاری که پیش از موریکونه به این شکل مبتکرانه با سینمای وسترن انجام نشده بود. انگار موریکونه به عهد نانوشتهای که با خودش داشت همیشه وفا میکرد. او از همان ابتدای کارش تا انتها متعهدانه به نوآوری و تغییر پایبند بود.
مروری بر زندگی و آثار موریکونه: مائسترو انیو موریکونه از ششسالگی آهنگسازی را آغاز کرد؛ سنی که خیلی از نوابغ موسیقی کلاسیک کارشان را آغاز کردند. این نشان میدهد که موسیقی در خون او بود. بیلی وایلدر دربارهی فیلمسازانی نظیر کوروساوا یا هیچکاک میگفت: «آنها فیلمساز نشدند، فیلمساز به دنیا آمدند.» این جمله دربارهی موریکونه هم صدق میکند: او موسیقیدان به دنیا آمد.
مائسترو موریکونه خاموش شد: آهنگ آخر پرویز نوری: موریکونه هر موسیقی را طی یک هفته یا کمی بیشتر مینوشت و آن را با پیانو نمینواخت، بلکه روی میز میساخت. در حقیقت موسیقی را در ذهن خود میشنید و بعد با یک قلم و روی کاغذ مخصوص آهنگها مینوشت که تمامی اعضای ارکستر از آن آگاه شوند. در زمانهایی طی یک سال برای بیست فیلم موسیقی مینوشت؛ غالباً فقط از روی فیلمنامه و نه با دیدن راشهای فیلم.
روایت انیو موریکونه از موسیقی وسترنهای اسپاگتی سرجو لئونه: و حال تنها سکوتی سنگین و ژرف حامد صرافیزاده: هنگام مرگ لئونه کاملاً شوکه شدم. این مسأله هنوز به قدری با من مانده که از مراسم تدفین او تصویری محو و آشفته به یاد دارم. آن روز آدمهای زیادی حضور داشتند و چند قطعه از موسیقیهای مرا نیز نواختند. وقتی برای سخنرانی به جایگاه رفتم به این جمله بسنده کردم: «بعد از آن همه وقت و توجهی که برای جزء جزء صدای فیلمهای او گذاشتم، امروز فقط سکوتی سنگین و ژرف باقی مانده است».
بمب احساس نیما عباسپور: سه دههی شصت، هفتاد و هشتاد میلادی اوج خلاقیت و هنر انیو موریکونه بود و هر اثرش اتفاقی در دنیای موسیقی فیلم و تاریخ سینماست. بهشخصه اگر قرار باشد روزی به جزیرهای دورافتاده تبعید شوم ترجیح میدهم به جای بردن یک فیلم محبوب همان نوار کاست قدیمی انیو موریکونهام را با خود ببرم تا ساعتها با شنیدن قطعات آن روحم به هر جایی که دلش میخواهد پرواز کند.
پروندهی یک موضوع: جلوههای نژادپرستی در سینمای جهان
بهترین فیلمهای ضدنژادپرستی سینما: سیاه و سفید پرویز نوری: نژادپرستی در آمریکا همیشه مقولهای پیچیده بوده است. در طول سالها هم هر بار بهنوعی در فیلمها تکرار شده؛ از فعالان حقوق بشر که مستندهایی در اینباره ساختهاند تا فیلمسازهایی که موضوع تبعیض نژادی را با پیامهایی شفاف بر پرده نشاندهاند. هیچ زمانی مثل حال نمیتوان تا این حد نسبت به نژادپرستی واکنش نشان داد. فاجعهی قتل جرج فلوید این بار به گونهای جدیتری و دراماتیکتر مسألهی تبعیض نژادی را در دنیا مطرح ساخته است.
هالیوود و مسألهی بازنمایی نژاد و جنسیت: رنگها و کلیشهها حمیدرضا مدقق: ما در جهانی رسانهایشده زندگی میکنیم و جریان مستمر تصاویر و اطلاعاتِ رسانهها مهمترین منبع درک ما از جهان پیرامونمان و مردمیست که در آن زندگی میکنند. رسانهها در حد فاصل بین جهان بیرون و بینندگان، شنوندگان و خوانندگانشان قرار دارند و این مخاطبان برای در دست داشتن تصویری از جهان بیرون و درک آنچه روی میدهد به رسانهها متکیاند. اما رسانهها چه «دید و منظری» از جهان ارائه، یا بهاصطلاح، بازنمایی میکنند؟
سیدنی پوآتیه: رؤیای آمریکایی و ستارهی سیاه بهزاد عشقی: سیدنی پوآتیه اولین بازیگر سیاهپوستی است که در سینما نقش اول میگیرد، اولین سیاهپوستی است که نامزد جایزهی اسکار میشود، اولین سیاهپوستی است که این جایزه را به دست میآورد، اولین سیاهپوستی است که در سینما ستاره میشود، خود نیز معمولاً نقش سیاهپوستانی را بازی میکند که از تنگناها به سلامت عبور میکنند و در جامعه پذیرفته میشوند و به سعادت میرسند. به همین دلیل مشکلی با رنگ پوست خود ندارد
شانههای خاکی سوارکار پیر جواد طوسی: برای نگارنده و خیلیها جان فورد کبیر یکی از آن استثناهای عزیز و گرامی است که اصلاً دلت نمیخواهد تصویر ذهنیات نسبت به او با «نژادپرست» خواندنش و ردیابی برخی مصادیق و نشانهها در آثارش مخدوش شود. بدون آن که بخواهم قضیه را توجیه کنم، هنرمند خلاق را محصول یک شرایط متناقض میدانم که میتواند در نگاه و زاویهی دید و جهانبینیاش و برخوردی که با مفاهیم در دورههای مختلف کار خود دارد تأثیر بگذارد.
«کشتن مرغ مقلد» (رابرت مولیگان): همچنان با گلوی خونین... پرویز جاهد: کشتن مرغ مقلد که از روی رمانی به همین نام اثر هارپر لی ساخته شد، یک درام دادگاهی قدرتمند و بهیادماندنی است که بر محور نژادپرستی در آمریکای دههی سی و عصر رکود اقتصادی بنا شده است. وقتی کشتن مرغ مقلد در سال 1962 در آمریکا به روی پرده رفت، سالها بود که آمریکا نظام بردهداری را پشتسر گذاشته بود و ظاهراً نژادپرستی به صورت رسمی و قانونی در آمریکا ممنوع شده بود اما جامعهی سفیدپوست آمریکایی و نهادهای دولتی هنوز حقوق سیاهان را به رسمیت نمیشناخت و تبعیض نژادی و آپارتاید همچنان در این کشور حاکم بود.
نژادپرستی در سینمای فورد با مرکزیت «جویندگان» رضا زمانی: سینمای وسترن به عنوان مهمترین تجلی و حضور سرخپوستان بر پردهی سینما، بیش از هر ژانر و گونهی دیگری در این تصویرگری نقش داشته است، پس پای جان فورد بزرگ هم به عنوان مهمترین وسترنساز تاریخ به میان کشیده میشود. اما آیا در برخوردی همهجانبه و دور از یکسونگری میتوان جان فورد را بلافاصله نژادپرست در معنای امروزش بدانیم؟ این مجادلهای به وسعت تاریخ سینما است در حالی که تأثیر فورد بر عالم سینما و رها شدن آثارش از گزند زمان، جایگاه او را مشخص میکند.
نگاهی به پدیدهی وایتواشینگ در سینما: رنگینکمان تکرنگ نیوشا صدر: پدیدهی وایتواشینگ/ Whitewashing در سینما بیشوکم به قدمت خود سینماست و تنها یکی از پدیدههایی است که مطالعهی آن، گستردگی و نظاممند بودن حذف رنگینپوستان را از رسانه بهوضوح به رخ میکشد. بارزترین نمود وایتواشینگ در تاریخ سینما حضور بازیگران سفیدپوست در نقش دیگر نژادها است. آنچه به بلکفیس یا نقاب سیاه (و گاهی نقاب زرد) شهرت یافته است.
عناصر نژادپرستی در آثار ژان رنوار: در دنیایی معصومانه محسن بیگآقا: اگر بخواهیم انسانیت نهفته در آثار ژان رنوار را به ضد نژادپرستی بودنش تقلیل بدهیم به نظرم بیانصافی است. رنوار بالاتر از نژاد، بالاتر از رنگ، و بالاتر از تحصیلات و... به انسانها نگاه میکند. ضد نژادپرستی در رنوار خود بخشی از یک نگاه عظیمتر به انسانیت و اخلاقگرایی است.
«بربادرفته» و ریشهها»: اقتباس جنوبی شاهین شجریکهن: پس از چند دهه کشمکش و هیاهوی سیاسی که به جنگ داخلی آمریکا منجر شد، سناتورها و اعضای کنگره سخنرانیها و میتینگهای سیاسی متعددی به راه انداختند و پرزیدنت لینکلن و یاران نزدیکش میلیونها دلار برای مبارزه با فرهنگ جنوبی هزینه کردند اما در نهایت گفتوگوی تاریخی میان دو سوی درگیر در این کشمکش، از طریق رمانهای مشهوری مثل کلبهی عمو تام و بربادرفته شکل گرفت.
نگاهی گذرا به موضوع تعصبات نژادی در سینمای ترکیه: ...انسانهای بهتری نخواهیم شد دامون قنبرزاده: سانسور در هر کشوری با توجه به وضعیت سیاسی و اجتماعی و مذهبی آن کشور، شامل موارد متفاوتی میشود. تا جایی که میدانیم، هیچ مملکتی وجود ندارد که همه چیز را بیکموکاست برای مردمش به نمایش بگذارد. در هر حالت همیشه تابوهایی وجود دارد که پرداختن به آنها در آثار هنری، بهخصوص در حوزهی تصویر و سینما، تاوانهای سنگینی به همراه خواهد داشت.
نقد فیلم: خوب، بد، جلف2: ارتش سری (پیمان قاسمخانی): جانبازانِ هنگِ بیجان شهرام جعفرینژاد: قاسمخانی یک بار هم باید بنشیند و مجموعهی شوخیهای موقعیتی و کلامی آثار شاخص پیشیناش را مرور کند، شوخیهای کممایه را برای همیشه کنار بگذارد و به ارتقا و تنوع بخشیدن به شوخیهای خوب خود (و اساساً تنوع بخشیدن به سبک شوخیسازیاش) برای استفاده در فیلمهای بعدی بپردازد. حتی در این فیلم خاص به نظرم هیچ ایرادی نداشت که دهها کمدی نظامی موفق تاریخ سینما را دوباره میدید و از شوخیهای خوب آنها برای تنوع بخشیدن و پرمایهتر کردن صحنههای کمدی خود الهام میگرفت.
مأموریت غیرممکن محمد محمدیان: نخستین واکنش به خوب، بد، جلف2 مقایسهاش با قسمت نخست آن است؛ فیلمی که قصهی جذابتر و سرراستترش مناسب یک اثر طنز بود و به شوخیها و لحظههای بامزهتری میرسید.
جایی برای فرشتهها نیست (سام کلانتری): در سرزمین فرشتهها امید نجوان: سازندهی جایی برای فرشتهها نیست تمام تلاش خود را به کار میبَرَد تا راوی برشی از میانراه تلاشهای دختران و زنان جوانی باشد که حاصل تلاشهایشان به رسانهای شدن موفقیت تیم ملی هاکی ایران منجر شد؛ و نام این تیم گمنام اما سرافراز را بر سر زبانها انداخت.
شنای پروانه (محمد کارت): کِرالِ پُشت، در مرداب! جواد طوسی: محمد کارت به پشتوانهی چند تجربهی مستندش، نگاهی خاکستری دارد به آن دسته از آدمهایش که «خشونت» را اجرا میکنند. اتفاقاً این نوع نگاهِ توأم با مکث روی آدمهایی که خلافکاری و خشونت ریشه در رفتار بهشدت غریزیشان دارد و در کنار آن توجه به عنصر قصه و روایت و ایجاد موقعیتهای تعلیقآمیز، جنس تازهای از «سینمای اجتماعی» را در معرض دید قرار میدهد. در واقع، این ترکیب دوگانهی تیپ/ شخصیت و مبدل کردن آدمها از یک وجه زمخت و روبنایی به لایههای عمیقتر و درونیتر میتواند مبتنی بر شکلی از روانشناسی فردی و شخصیتی باشد که به بیهویتترین آدمها با عناوین مختلفی چون لات، لُمپن، اوباش، انگل و... هویت بدهد و آنها را در ذهن بیننده باورپذیرتر و دستیافتنیتر کند.
سنگ و ننگ مصطفی جلالیفخر: محمد کارت، دلبستهی فضای مستندهایش است و از این سرمایه نگذشته است. شاید همین باعث مهمترین اشکال شنای پروانه شده است؛ این که فیلم در یکسوم میانی، صرفاً به تماشای جلوههای مختلف خلافکاری مرسوم در آن محیط مشغول میشود و فقط با نخ سست ارتباط با هاشم به هم وصل شدهاند.
سراسر شب (فرزاد مؤتمن): در امتداد یک شب نیمهروشن شاهین شجریکهن: برای آن دسته از هواداران پرشور شبهای روشن که در همهی این سالها آرزو میکردند فرزاد مؤتمن «فیلم خودش» را بسازد و پروژههای تجاری و کمدی را بیخیال شود، سراسر شب دقیقاً همان فیلمیست که منتظرش بودند. اثری کاملاً شخصی که سرشار از ارجاعهای ریز سینماییست و مستقیم از جهان شخصی فیلمساز و سلیقهی سینماییاش ریشه گرفته است.
رنج زیر پوست (محسن جعفریراد): این، یک نقد فیلم نیست! محمدسعید محصصی: رنجِ زیر پوست خودواکاوی کارگردان است. او سالها با موضوع قرار دادن رابطهی خود و خانوادهی پرجمعیتش با پدرشان، از زندگی خانوادهاش فیلم گرفته و توانسته آینهای از این زندگی بسازد و در برابر بینندگان قرار دهد. ساختن چنین فیلمی کار سختی است، شاید به این دلیل ساده که حتی تماشایشهم اصلاً کار سادهای نیست!
پسرکشی (محمدهادی کریمی): ما قاتل دخترمان هستیم فاضل ترکمن: پسرکشی از بهترین و موفقترین فیلمهای کارنامهی کریمی در کنار برف روی شیروانی داغ و کمدی انسانی است، با همان دغدغههای متفاوتی که در فرم و محتوا دنبال میکند. فیلم در بخشهای مختلفی از جمله گروه بازیگران با درخشش ژاله صامتی در نقش اصلی و شهناز نصرتی در نقش مکمل، امتیازهای مثبتی دارد. پسرکشی از جهات بسیاری جلوتر از بسیاری از فیلمهای کلیشهای دیگر است.
چرا کارگردانان تاریخساز سینمای ایران فیلمهای بد میسازند؟: شناور در افسون گل سرخ پوریا ذوالفقاری: انگار قصه در دههی نود آغاز شد. این پرسش ابتدای همین دهه در اذهان سینمادوستان نطفه بست و نمایش چند فیلم ضعیف از بزرگان سینما تقویتش کرد و بالأخره در فضای عمومی سینما متولد شد: بزرگانمان را چه میشود؟ چرا چنین افول کردهاند؟ چرا فیلمهایشان دور است از انتظاری که از آنها داریم؟ چرا ساختههایشان گاه اسباب خندهی کسانی میشود؟ تاریخ هنر سرشار است از هنرمندانی که یکسره آثار متوسط و ضعیف آفریدهاند. اگر در این میان کسانی در کنار آثار متوسط کارهایی شاخص و ماندگار هم خلق کردهاند، آیا باید این موفقیتها را تبدیل به کیفرخواست بررسی کارنامهشان کنیم که با استناد به آن محاکمهشان کنیم که چرا هر چه ساختهاید تاریخساز نشده است؟
گفتوگو با کیومرث پوراحمد دربارهی «تیغ و ترمه»/ گفتوگو کننده: هوشنگ گلمکانی: من همیشه خودم هستم! هر فیلمساز کودنی وقتی فیلمی میسازد خیال میکند شاهکاری خلق کرده، من هم همین جور. تفاوت من با آن فیلمساز کودن این است که وقتی فیلم به نمایش درمیآید هر چه به آن کودن بگویی فیلمت بد است میگوید: حرف زیادی نزن بچه! ولی وقتی دوستانم میگویند فیلمت بد است، دفاعی ندارم. |