چشمانداز ۵۲۲
گفتوگو با اصغر فرهادی: هیچکس نمیداند چه گذشتهای در انتظارش است گفتوگو کننده: امیر پوریا/ فرهادی:چیزی که من همیشه گفتهام و شاید باورش سخت باشد، برعکس این که از بیرون به نظر میآید که در قدم اول همه چیز مهندسیشده اتفاقاً کاملاً شهودی مینویسم، کاملاً با ناخودآگاه خودم مینویسم و در بازنویسیهاست که روی نشانهها و شخصیتپردازیها و لینکها و رنگآمیزیها کار میکنم یا نشانههایی را در فیلم اضافه و کم میکنم. به هر حال پیشفرضی به نام فرهادی وجود دارد و همه چیز از دریچهی آن دیده میشود./ نیاز داشتم تجربهی «گذشته» را به عنوان پلهی اول پشتسر بگذارم تا در پلهی دوم که همین «همه میدانند» باشد، موقع نوشتن، موقع کار بتوانم این تصمیم جدی را بگیرم که فیلم اگر توسط یک اسپانیایی دیده میشود به نظر غربیه نیاید؛ از کار روی لهجهها گرفته تا موارد پنهانتر، همه چیز کاملاً اسپانیایی به نظر بیاید./ موارد بیرون از دنیای فیلم گاهی روی فیلم هم تأثیر دارند؛ تأثیرهای مفید یا مضر. مثلاً زوج بودن این دو بازیگر در بیرون از فیلم باعث میشود که وقتی تماشاگر فیلم را میبیند و این دو را با وجود آن که در داستان زن و شوهر نیستند ناخودآگاهش میگوید حتماً یک داستانی پشت رابطهی این دوتا در این فیلم هست و اینها در گذشته رابطهای داشتهاند. این برای فیلم ضرر که ندارد، خوب هم هست...
گفتوگو با هایده صفییازی تدوینگر همه میدانند: دلم برای سکانسهای حذفشده تنگ میشود گفتوگو کننده: هوشنگ گلمکانی/ صفییازی:معتقدم مرحلهی تدوین ارتباط نزدیکی با کار خودِ آقای فرهادی دارد، یعنی بخشی از کارگردانی ایشان در اتاق تدوین تکمیل میشود. تجربههایی هم که در کارهای قبلی داشتیم این قضیه را تشدید میکرد. آقای فرهادی به عنوان یک فیلمساز مؤلف، مانند همهی کسانی که فیلمنامهی فیلمهایشان را خودشان مینویسند، بهنوعی فیلمنامه را در اتاق تدوین به پایان میرساند./ بیشترین حذفها مربوط به سکانس عروسی و همین طور توضیح ساخت شراب در سکانس مدرسه بود. ما راشهای مفصلی از سکانس عروسی داشتیم و در آن، عروس آواز زیبایی میخواند ولی در تدوین نهایی، خوانندگی عروس به طور کامل حذف شد. خیلی هم خوب بود، چون بازیگر نقش عروس خودش خواننده است
گفتوگو با پیمان معادی، نویسنده و کارگردان بمب؛ یک عاشقانه: عشقلرزه پوریا ذوالفقاری: آن نمای طولانی اولیه تصور دیگری در ذهن ایجاد میکند. عبور لیلا حاتمی از خیابانی که پر است از عناصر دههی شصت، خود به خود ذهن را به این سمت میبرد که خواستهاید چیزهایی را به رخ بکشید. اجرای آن سکانس هم اصلاً راحت نبوده. با چنین هدفی چرا چنین بار سنگینی روی شانههای خودتان گذاشتید؟ معادی: مثل این است که وقتی کسی در فیلم وسترنش کاکتوس و بار و کلانتری و اسب و... را نشان میدهد، عدهای بگویند روی عناصر وسترن تأکید کرده است. در این معنا من مشکلی ندارم که کسی بگوید ما چیزهایی را به رخ کشیدهایم. اما آن نمای ابتدایی بر اساس هدف دیگری طراحی و اجرا شد. معتقدم در فیلمی متعلق به یک دورهی بهخصوص یا یک اقلیم مشخص، باید در دوسه دقیقهی اول برای مخاطبت جغرافیا و زمان را تعریف کنی. حتی زمان ساخت برف روی کاجها میگفتم در دقایقی ابتدایی باید سیاهوسفید بودن فیلم برای تماشاگر جا بیفتد. بعد از آن اصلاً نباید متوجه باشد که فیلم رنگیست یا سیاهوسفید.
گفتوگو با محمدعلی باشه آهنگر، نویسنده و کارگردان سرو زیر آب: قصههایی برای نگفتن شاهین شجریکهن: کلاً ساختن فیلم جنگی دشواریهای بیشتری دارد تا یک درام معمولی. به همین دلیل هم فیلمسازان دفاع مقدس معمولاً به سرسختی عادت دارند... باشه آهنگر: من خودم را فیلمساز پوستکلفتی میدانم و همیشه در مقابل مشکلات مقاومت کردهام ولی فیلم ساختن در حوزهی جنگ روزبهروز سختتر میشود. جنگ ابعادی دارد که نمایشش به این سادگی نیست. وقتی قرار است یک گردان تانک از نقطهای به نقطهی دیگر منتقل شود، باید تانکی را پیش ببرید که شلیکش مشکل دارد، گلولهگذاریاش مشکل دارد، بهسادگی نمیتواند حرکت کند، بهسادگی نمیتواند دور بزند و... عراقیها بخشی از آن تانکها را در جادهی آبادان-اهواز زیر آتش میگرفتند و میزدند. من اگر بخواهم خود این واقعه را تبدیل به فیلم کنم؛ یک گردان از لشکر 92 زرهی خوزستان را لازم دارم که هماهنگیاش امکانپذیر نیست. این جنگ، دریایی از مفاهیم پشتش است که نمیتوانیم بیان کنیم.
نقد فیلم - همه میدانند (اصغر فرهادی): عشق: تکلیف یا حق؟ مهرزاد دانش: فرهادی جنبهی معمایی روایت را با وجه معیشتی آدمهای داستانش تلفیق میکند؛ نکتهای که در شکلی پنهانتر، قبلاً در جدایی نادر از سیمین و فروشنده انجام داده بود. منتها اینجا، این ریسک را هم انجام میدهد که پس از مدتها (بعد از دربارهی الی...) برای اولین بار هم آدمهای ماجرایش را از آپارتمانهای شهری بیرون میآورد و در دل فضای باز رها میکند تا با پسزمینهای از دشت و علفزار و باغ و بازار و میدان دهکده، مناسبات معیشتیشان وجه عینیتر بیابد. برخی صحنههای بیرونی مثل رقص الخاندرو در شب بارانی مقابل درِ انبار یا موتورسواری دو نوجوان در جادههای آن دشت زرد حاصل مثبت همین رویکرد جدید او است...
زمانِ بازیافته شهرام جعفرینژاد: از نخستین نمای عنوانبندی که چرخشِ کُندِ چرخدندههای عظیم و فرسودهی برج ساعت کلیسای روستا را با آن تیکتاک سهمگین نشان میدهد که همزمان با بازگشت لائورا به سرزمین مادریاش و پروازِ پرندهای از شکستگی صفحهی ساعت به داخل برج، ناقوس کلیسا را به صدا درمیآوَرَد و ناگهان میایستد، میفهمیم که این، سفری در زمان برای بازیابی گذشته است؛ مضمونی دیرپا در ادبیات و سینما (از جمله خود فرهادی در گذشته). اما اگر این بازیابی برای راوی در جستوجوی زمانِ ازدسترفته، صرفاً رنگِ یادآوری و مبارزه با فراموشی دارد...
همه حق دارند مازیار فکریارشاد: همه میدانند فیلمی است دربارهی سوی تاریک ذهن آدمهایی که با گذشت زمان، عشقها و نفرتهای کهنهی خود را فراموش نکرده و از چنگ این دو احساس قدرتمند رها نشدهاند. همهی آدمهای فیلم یا عاشقند، یا کینهای به دل دارند و از جایی به بعد، مرز میان احساسها مخدوش میشود و این دو موتور محرک شکلگیری درام در هم ترکیب میشود. دیگر کوچکترین واکنش آدمها در طول فیلم را نمیتوان بهدرستی ارزیابی کرد که از سر عشق بوده یا نفرت. گذشتهی آدمها و آنچه در ارتباطهایشان با شیوههای مختلف بر آنها رفته، روی تصمیمگیریها و واکنشهایشان تأثیر میگذارد...
بمب؛ یک عاشقانه (پیمان معادی): جداییها مصطفی جلالیفخر: همهی مصالح برای ساخت یک فیلم ضدجنگ آماده است اما فیلمساز نمیخواهد تا جایی پیش برود که نمایش فیلمش را به مخاطره بیندازد. برای همین میکوشد محتاطانه و گاهی خنثی جلو برود. چالش اصلی فیلم، قهر ایرج با میترا است و علت آن اعلام زنده بودن برادر ایرج است که میترا پیش از ازدواج با ایرج، دلباختهی او بوده است. همه گمان میکردند که او در جنگ به شهادت رسیده اما حالا معلوم شده که اسیر است. گذشتهای که صرفاً در حد اشاره باقی میماند و هیچ سنخیتی با خانوادهی آنها ندارد. این مثلثهای عشقی که دو ضلع آن یک برادرند، یکی از چالشبرانگیزترین ملودرامهاست که طی جنگ به تعداد قابلتوجهی رخ داد...
انفجار در زیرزمین متروک شاهین شجریکهن: معادی اساساً فیلمساز جاهطلبیست و بر خلاف بسیاری از کارگردانهای همدورهاش که در آثار اول و دومشان ترجیح میدهند از مسیرهای آزمودهتر و کمریسکتری پیش بروند، از همان اولین فیلمش برف روی کاجها (که سیاهوسفید فیلمبرداری شد و نقشهای اصلیاش را بازیگرانی دور از ذهن بازی کردند) به دنبال خلق ویژگیهای متفاوت بود و این رویکرد را در بمب... هم ادامه داده است. زمینهی دراماتیک فیلم بر این مبنا چیده شده که روایتی از جنگ و شرایط بمباران باشد...
گلدن تایم (پوریا کاکاوند): داستانهای سرراست مبهم احمد طالبینژاد: «گلدن تایم» که ترجمهاش میشود «زمان طلایی»، اصطلاحی در فیلمبرداریست که اشاره دارد به زمان بهسرعت گذرای طلوع و غروب که شدت و میزان نور بهسرعت تغییر میکند. این نخستین ساختهی بلند پوریا کاکاوند، یکی از نمونههای مثالزدنی مقابله با روایتهای کلان است. فیلمی در دوازه بخش یا بهتر بگویم دوازده فیلم (داستان) کوتاه دربارهی تهران هر کدام به نام یکی از دوازده ماه سال؛ که چندان منطقش را نفهمیدم و در ادامه توضیح بیشتری دربارهاش خواهم داد. البته در هیچ جای فیلم بهصراحت بر تهرانی بودن مکانها تأکید نشده اما خب ما که در این کلانشهر هولناک زندگی میکنیم و...
در کمال خونسردی مصطفی جلالیفخر: گلدن تایم یک فیلم تجربی تمامعیار است که از یک نقطهی عزیمت مخاطرهآمیز، به نتیجهی مطلوبی میرسد این که دوازده موقعیت ملتهب را در یک لوکیشن (اتومبیل) کنار هم بگذاری و به خودبسندگی قصهی کوتاه آنها اعتماد کنی. این دوازده اپیزود/ روایت، بهشدت فشرده و مصالح کافی برای گسترش روایی آنها در دسترس است و هر کدام میتوانند به اندازهی یک فیلم بلند گسترش یابند. فیلم حالات بهتانگیزی را نشان میدهد که در حداقل کنش، بیشترین واکنش را ایجاد میکند...
آستیگمات (مجیدرضا مصطفوی): الهه در اعوجاج ریحانه عابدنیا: دو داعیهی فیلم اجتماعی و فیلم تربیتی دربارهی آستیگمات وجود دارد، اما نه این است و نه آن. انواع بدبختی که از زمین و آسمان بر افرادی نازل میشود و این روزها این همه طرفدار پیدا کرده، بیآنکه پیشزمینه و هدفی داشته باشند، قرار است وجه اجتماعی فیلم باشد. آسیبهای اجتماعی بسیارند اما هیچ اجباری وجود ندارد که در یک فیلم به همهی آنها اشاره شود...
سرو زیر آب (محمدعلی باشهآهنگر): سوگ سیاوش جواد طوسی: محمدعلی باشهآهنگر با همین چند فیلم بلندش (نبات داغ، نیمهی گمشده، فرزند خاک، بیداری رؤیاها، ملکه و سرو زیر آب) نشان داده که دغدغه و دیدگاه و خلوتی پاک و متبرک دارد و نمیخواهد به خود و مخاطبش دروغ بگوید. در عین حال، زیباییشناسی تصویر را میشناسد و شأن و اعتبارش را در چارچوب موضوع انتخابی حفظ میکند. اما تناقض و واقعیت تلخ این است که چنین آدمی به اتکای همین خصایص، به درد این زمانهی پر از رنگ و ریا نمیخورد...
وارفتگی پوریا ذوالفقاری: دلزدهام از صدور احکام منفی در نقد و تاختن به اثری که برای هر پلانش زحمت کشیده شده است. زیر آوار ابتذالی که بر سر سینمای ایران میبارد، برشمردن ایرادهای فیلمی که دور است از این صفت، نوعی عذاب وجدان در پی دارد. ولی چه کنیم؟ ایدهی فیلم تازه اما قصهی ساختش تکراریست. یک ایدهی جذاب دوخطی، مناسب برای در پیش گرفتن رویکرد ملی و نگاه انتقادی به جنگ و آثار و ریشههایش. قصهی تکراری از همینجا آغاز میشود. از این که فیلم با ایدهی دوخطیاش از همین چند عبارت فراتر نمیرود...
گزارش جشنوارهی فیلم سینماحقیقت: ازدحام از چهارسو! امید نجوان: جشنوارهی سینماحقیقت امسال در حالی به پایان رسید که ازدحام قابلتوجه تماشاگران و شلوغی آزاردهندهی سالنهای نمایش، ماراتنِ فیلم دیدن در پردیس چارسو را نفسگیرتر و خستهکنندهتر از سالهای قبل کرده بود. این افزایش چشمگیر مخاطبان که در طول سالهای گذشته به دلیل مخالفت نکردن مدیران جشنواره با ورود تماشاگرانِ عادی بیشتر هم شده، به اضافهی خروج دشوار از سالنهای پر از جمعیت، تلاش برای رسیدن به صف مارپیچ و طولانی فیلم بعدی، و البته تکرار همین مسیر فرسایشی در سئانسهای بعد باعث شد خیلیها از فیلم دیدن با این شرایط چشمپوشی کنند و به جای همنشینی با ویترین «شاخصترین مستندهای سال» به دیدار از تازهترین و گرانترین موبایلهای مُد روز بروند...
سه فیلم بدون بلیت احمد طالبینژاد: این که اغلب مستندسازان امروز تحت تأثیر شرایط روز جامعه، رویکردی اجتماعی دارند و کمتر به مسائل و حوزههای غیراجتماعی وارد میشوند، از جمله موضوعهایی است که دلیلش باید بررسی کارشناسانه کرد. یکی از دلایلش میتواند موفقیت برخی فیلمها و فیلمسازانی که در این زمینه کار کردهاند و میکنند، در مجامع داخلی و خارجی باشد. در فرصت محدودی که امکان حضور در جشنوارهی سینماحقیقت را داشتم، موفق به دیدن سه فیلم شدم که فصل مشترک هر سه، نگرش اجتماعی است. در این مجال نگاهی گذرا به آنها میاندازم تا در زمان نمایش عمومیشان - اگر چنین فرصتی در اختیارشان قرار گیرد - مفصلتر به آنها بپردازم...
درگذشتگان - فرجالله حیدری: چشمِ بینا علی شیرازی: زندهیاد فرج حیدری، زاده و کارآموختهی این سینما بود؛ از جملهی سینماگرانی که کار را با فیلم دیدن و تجربه اندوختن در متن سینمای ایران آموختند و همواره نیمنگاهی هم به مطالعه و آموختن تازههای علمی و هنری داشتند. این گونه بود که فرج حیدری در دههی ششم عمرش برای آشنایی عمیق و تسلط یافتن بر تکنیکهای فیلمبرداری و کار با دوربینهای دیجیتال، به آن سوی آبها سفر کرد و...
پشت و خنجر امید نجوان: او فیلمبردار مبتکری بود که بر خلاف بسیاری از همکارانش چندان علاقهای به توضیح دربارهی کارهایش و تشریح جزییات آنها نداشت. یکی از بهیادماندنیترین کارهای او فیلمبرداری بخشهای زیادی از ناصرالدینشاه آکتور سینما و البته سکانس معروف والس عزتالله انتظامی در برگهاست. سکانسی که حیدری آن را با برعکس جا زدنِ نگاتیو دوربین و ایجاد تغییر در سرعت ثبت فریمها فیلمبرداری کرده بود...
جک تورانس، کینگ، باروز و شهرزاد: نیاز به آفریدن و تجلی آن در سینما شهزاد رحمتی: تلألو با وجود همهی هول و هراسش خوفناکترین تصویر حضور هولناک ماشین تایپ در سینما نیست. حضور عملاً هیولاوار ماشین تایپ به عنوان نشانهای از این الزام و اساساً یکی از هولناکترین جلوههای آن الزام گاه کشنده به نوشتن را باید در فیلم درخشان ناهار عریان (دیوید کراننبرگ، 1991) سراغ گرفت که بر اساس رمان غریب ویلیام اس. باروز با همین عنوان و بخشهایی از زندگی او ساخته شده. یکی از عناصر فراموشنشدنی دنیای گاه سوررئال و کابوسوار فیلم، ماشین تایپهای زنده و حشرهواری هستند که نهتنها حرف میزنند بلکه...
51 سال بعد: یادی گذرا از برتولوچی برتولوچی را حتی فارغ از هر نوع قضاوت ناقدانهی نهایی میتوان تجسم نمونهای «فیلمساز بزرگ» تلقی کرد. به قول بیلگه ابیری: «کمتر فیلمساز بینالمللیای در چهار دههی اخیر توانسته مثل برتولوچی با چنین پیوستگیای فیلمساز ستایششدهی منتقدان باقی بماند. کارنامهی حرفهای او سه نسل فیلمسازی، چهار قاره و چند صنعت سینما را در بر میگیرد. او به موازات کندوکاوهای تأملبرانگیزش در باب نفسانیت و ایدئولوژی، با سبک بصری بسیار پرجنبشاش - که حرکتهای پیچیده و مشروح دوربین، نورپردازی پروسواس، استفادهی نمادگرایانه از رنگ، و تدوین خلاقانه از مشخصههای معمول آن هستند...
شورش در پاریس: کانالهای تلویزیونهای خبری در تسخیر جلیقهزردها جمشید گرگانی: کانالهای خبری آگهی کالاهای لوکس را قطع کردند تا بگویند با مردم همراه هستند. تظاهرکنندگان پرچم هیچ سندیکا و حزب سیاسیای را ندارند. جلیقهی زرد به تن دارند و پرچم سهرنگ کشور را دور خود میچرخانند. چند خبرنگار با تعجب به میدانهای ورودی شهرها میروند. جلیقهزردها جاده را بستهاند. فقط یک راه را برای رد شدن یک اتومبیل باز گذاشتهاند. خبرنگار دیگری میکروفن به دست در شهری دیگر بیننده را جلوی یک مرکز بزرگ خرید میبرد. جلیقهزردها راه را بستهاند که مردم به خرید نروند تا اقتصاد خراب شود و دولت مجبور به عقبنشینی شود. تعجب خبرنگار و بینندگان تلویزیون بیشتر میشود وقتی میبینند که جلیقهزردها بیشتر زنان و مردان میانسال و مسن هستند...
فیلمهای روز: درخت گلابی وحشی (نوری بیلگه جیلان): جادوی جیلان دامون قنبرزاده: درخت گلابی وحشی از همهچیز حرف میزند؛ سیاست، دین، مذهب، ادبیات و جامعه. بیلگهجیلان عاشق تعریف کردن داستان است، عاشق توجه به جزییاتی غریب که فضا میسازند. راشهای اولیهی فیلم پنج ساعت بوده که در نهایت به سه ساعت کاهش پیدا کرد و این نشان میدهد که بیلگهجیلان سر پرشوری دارد و عاشق گفتن قصیده است؛ قصیدهای که نرمنرمک شکل میگیرد و مخاطب را درون خودش حل میکند. لحظههایی در فیلم وجود دارد که مخاطب را تا حد یک فضای رؤیایی پیش میبرد...
بازیکن شمارهی یک آماده (استیون اسپیلبرگ): دو جهان موازی هوشنگ گلمکانی: نوول علمی-خیالی ارنست کلاین، خوراک استیون اسپیلبرگ بوده و انگار همهی آنچه را که او به عنوان یک عشق سینما که در 71سالگی هم کودک درون بیقرار و فعالی دارد طلب میکند در خود انباشته است؛ هر چه هم که احیاناً نداشته، خود به آن افزوده است. افسانههای کودکانه و فیلمهایی که گویی به نیازهای باقیمانده از کودکی او پاسخ میدهند، در کنار فیلمهای اجتماعی و تاریخیاش همواره یکی از دغدغههای اسپیلبرگ است...
سایهی خیال: پروندهای برای اثر تحسینشدهی برادران کوئن: تصنیف باستر اسکراگز رضا حسینی: همان طور که میدانید در شمارهی 474 ویژهی بهار (20 اردیبهشت 1393) یک پروندهی «سایهی خیال» پروپیمان دربارهی سینمای کوئنها و فیلمهایشان از سنگدل (1984) تا درون لویین دیویس (2013) تدارک دیده شد و حالا این پرونده دربارهی دومین وسترن کوئنها با عنوان تصنیفِ باستر اسکراگز را میتوانید در کنارش قرار دهید؛ فیلمی که بیشک یکی از بهترین آثار سینمایی 2018 است و بجز فهرست ده فیلم برتر برخی منتقدان، یکی از ده فیلم برتر سال به انتخاب «هیأت ملی بازبینی فیلم» و چهاردهمین فیلم در فهرست «فیلم کامنت» از بهترینهای سال است...
غربِ غریب یاشار نورایی: فاصله میان فیلم قبلی و جدیدترین ساختهی برادران کوئن، با توجه به اینکه آنها هیچوقت به معنی متعارف سریع فیلم نمیساختند، چندان زیاد نیست اما تحولات سینمایی و سیستم تولید و پخش آمریکایی و کلاً جهان یکپارچه و همگان اکنون، در این زمانه چنان سرعت گرفته که به نظر میرسد در ارزیابی ما از فیلمها باید به این تغییرات توجه شود و شاید کلید درک و لذت بردن از آخرین فیلم کوئنها، توجه به انتظارهای تماشاگر از گونهها باشد. تصنیف باستر اسکراگز محصول شبکهی نتفلیکس است که به عنوان یک رقیب جدی، در کنار محصولات سینمایی که به طور سنتی ساخته و نمایش داده میشوند، سلیقهی سینمادوستان را با سریالها و فیلمهایی که تولید میکند، عوض کرده است...
چکامههایی در بابِ مرگ پرویز جاهد: طنز، هجو و خشونت از ویژگیهای فیلمهای برادران کوئن است و مرز بین کمدی و تراژدی در فیلمهای آنها بسیار باریک است. در واقع تراژیکمدی/ Tragicomedy مناسبترین قالب برای توصیف حالوهوای فیلمها و تشریح وضعیت شخصیتهای کوئنهاست. تصنیف باستر اسکراگز نیز وسترنی با مایههای تراژیکمدی است؛ فیلم مجموعهای از شش اپیزود مستقل با تمهایی واحد است و در ظاهر این گونه به ما القا میشود که اقتباسی از کتابی قدیمی دربارهی کابویها و زندگی در غرب وحشی است که با هر بار ورق خوردن آن، فصل و داستان تازهای آغاز میشود اما در واقع چنین نیست...
ناگه اجل از کمین درآید که منام مهرزاد دانش: تصنیف باستر اسکراگز شاید کوئنیترین فیلم برادران کوئن باشد؛ یک جور برآیند ناب از همهی تجربههای قبلی که حالا به کمال نشسته است. لحن پستمدرنیستی متن، که به طرزی شگفتآور، هجو و کمدی و تراژدی و وحشت و جدیت را درهم آمیخته است، چنان در آن واحد مؤلفههای ژانر وسترن را ستایش و هجو میکند که فضایی پیشبینیناپذیر را در تعیین تکلیف مخاطب با سرشت و سرنوشت آدمها و موقعیتهایشان به وجود میآورد. گسترهی پرچشمانداز قاب تصویر بر دشتهای عریض زرد و افقهای محو در گرمای سرخ خورشید و خنکای آبی آسمان، همهی آن الگوهای آشنای کافه و کلانتر و سرخپوست و درشکه و جویندگان طلا و سارقان بانک و دوئل و کوچ و وبا و تکدرخت و دار زدن و اسب را در زمینهی خود جای دادهاند...
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست شاهد طاهری: تصنیف باستر اسکراگز یک ترن هوایی است. با شتاب بالا و پایین میرود و احساسات را قلقلک میدهد. همزمان عمیق است و یاوهگو. تلخ است و طناز. جهانشمول است و خاص. فیلسوفانه است و هجوآلود. دربارهی رنج و محنت بشری است. از طبیعت و هنر حرف میزند. تصویری واقعگرایانه و در عین حال کاریکاتوری از مناسبات جامعهی وسترن ارائه میدهد. پر است از ارجاعهای دقیق به برههای تاریخی از جنگ داخلی آمریکا. انگار که دستهای چروکیدهی پیرمردی کتاب تاریخ را ورق بزند و حکایتهایی ناب و دستنخورده از زیر خاک بیرون بکشد. تصنیف باستر اسکراگز داستانهزارویک شب پستمدرن است...
حرفهای برادران کوئن: نوعی ماشین داریم که با آن فیلم میسازیم و کارمان راحتترست! شما با این فیلم در واقع شش فیلم با شش پیشتولید و موسیقی و تدوین و... را در قالب یکی ساختهاید. فکر میکنید میتوانستید از پس چنین پروژهای زودتر از اینها بربیایید؟ ایتن: تجربهی جنونآمیزی بود؛ یک تجربهی روحی و روانی غریب و پراسترس. بیتردید ساختن این فیلم به عنوان تجربهی اول یا دوم برای ما غیرممکن بود. جوئل: ما چند دهه است با گروه خاصی از عوامل کار میکنیم و در این مرحله، کارمان خیلی راحت شده و آنها همگی به قدری عالی هستند که انگار نوعی ماشین داریم که با آن فیلم میسازیم. بیشک این وضعیت خیلی کمکمان میکند و اوایل کارمان از آن بیبهره بودیم؛ چون به طور طبیعی زمان میبرد تا گروهی تشکیل شود که بهخوبی حرف همدیگر را بفهمند. اما از سوی دیگر، پروژهی بسیار سختی بود. بخش اعظمی از فیلم در فضاهای خارجی روی میداد و آبوهوایی واقعاً بیرحمانه و خارج از کنترل با لوکیشنهای متعدد و کلی سفر به این طرف و آن طرف. البته اگر جوانتر بودیم اذیت نمیشدیم. (میخندد) |