چشمانداز شماره ۵۴۲
مدخلی برای بحث دربارهی نوعی از سینما: جور دیگر باید دید احمد طالبینژاد: سینمای ایران حتی در نمونههای فرهنگی و فرهنگسازش هم تابع عادتهای خالق آثار و مخاطبان است. ناصر تقوایی در کتاب به روایت ناصر تقوایی همهی فیلمهای دنیا را در سه گروه دستهبندی میکند. دستهی نخست فیلمهایی که با عناونی همچون تجاری، عامهپسند و غیرهنری ازشان یاد میشود و نمونههای خوبشان بسیار هم لازم است. چون اقتصاد سینما را تأمین میکنند. گروه دوم فیلمهایی هستند که به عنوان پلی بین تماشاگر و هنر سینما عمل میکنند تا آنها را از سطحینگری به سرزمین فرهنگ رهنمون شوند. آثار خود تقوایی و کیمیایی و دیگران در سالهای پیش از انقلاب و آثار سینماگرانی از جنس اصغر فرهادی در دهههای اخیر از این جملهاند. و گروه سوم آثاری هستند که باعث ارتقای خود سینما میشوند و ظرفیتهای نامکشوف این هنر را به منصهی ظهور میرسانند. (نقل به مضمون). و مراد نگارنده از «سینمای دیگر» همین نوع سوم است که تابع هیچ قاعده و قرارداد عادتشدهای نیست...
باستانگرایی تجربی: زندگی و آثار فریدون رهنما رسول نظرزاده: فیلمهای رهنما، سینمای تجربی را در ایران پی نهاد که با ساختمایهها و بحرانها و سرگردانیهای سنت و مدرن اینجا همخوانی داشته باشد. روشی که اگرچه در فیلمهای چند فیلمساز در زمان خود پیگیری شد اما با مرگ زودهنگام او بهتدریج از یاد رفت. سینمای ایران او را به فراموشی سپرد و از اتفاق یکسره به ورطهی سینمای تجربی-غربی و شکلها و تئوریهای آن افتاد. فیلمساز تجربی ایرانی فراموش کرد که در یک کشور آسیایی با قدمتی چندهزارساله و درگیر بحرانهای معاصر زندگی میکند و...
سینمای دیگر و چشمه: زندگی و آثار آربی اُوانسیان مجید لشکری: چشمه در زمرهی فیلمهاییست که با استفاده از ایجاز و روایت کمینهگرایش، بهکارگیری شفافیت در بازی بازیگران، نحوهی چیدمان نماها و دیگر عناصر ساختاریاش، به بسط زبانِ سینمای ایران کمک کرده است. پیوند تصاویر متحرک فیلم، دیالکتیکی از زمانِ غیرخطیست مبتنی بر ریتمی درونی و خلاقیت آزادانه و کشف مختص فیلمساز مؤلفش. استفاده از معماری فضا نیز به نوبهی خودش در این فیلم بازتابدهندهی درام و حالتهای درونی شخصیتهاست. تأثیرگذاری مکان را نیز میتوانیم دنبال کنیم که...
قرار نیست همهچیز واقعی باشد: نگاهی به سینمای آوانگارد ژانلوک گدار با تمرکز بر چهار فیلم فرزاد مؤتمن: اینجا قصد دارم روی سه فیلم از کارنامهی ژانلوک گدار در دههی 1980 و یک فیلم از اوایل دههی 1990 تمرکز کنم. البته از فیلمهایی که گدار در دههی هشتاد ساخته، به دوسه فیلم اصلاً اشاره نمیکنم از جمله به تو درود میفرستم مریم (1985) چون پیچیدهتر از آن است که بشود خیلی راحت دربارهاش نوشت و با اطمینان دست به تعبیر و تفسیرش زد؛ و همین طور دربارهی با دست راستت گارد بگیر (1987) که آن هم کموبیش تجربهای پیچیده است. دربارهی شاه لیر (1987) نمینویسم چون چندان از کار درنیامده و به ظهور و سقوط یک شرکت سینمایی (1986) هم نمیپردازم چون فیلمی تلویزیونی است...
اولین مخاطب هنر، خود هنرمند است: گفتوگو با محمدرضا اصلانی احمد طالبینژاد: روایتی از زندهیاد جلال مقدم شنیدم که رهنما موقع تدوین یک پتو روی میز موویلا میانداخته تا کسی حتی یک فریم از فیلمش را هم نبیند. و حتی شبها درِ اتاق تدوین را قفل میکرده و کلید را هم با خودش میبرده. یعنی تا این حد وسواس؟ اصلانی: علت این وسواس بیمارگونه این بود که وقتی به ایران آمد، فیلمنامهی مستند تختجمشید را دکوپاژشده میدهد به وزارت فرهنگ و هنر و قرار بود آن را بسازد ولی معاون پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر، خیلی از رهنما خوشش نمیآمد. بنابراین موفق نشد رضایتشان را جلب کند. ولی فیلمنامه آنجا ماند.
صید و صیاد: متفاوت بودن و دیگرنمایی در آثار ابراهیم گلستان جواد طوسی: فرم و زیباییشناسی اسرار گنج... در یک فضای مغشوش و پراعوجاج شکل میگیرد. اما قاعدتاً هر دنیای پراکنده و پردستاندازی باید انسجام منطقی و هنرمندانهای داشته باشد. اسرار گنج... از این حیث، میلنگد و بیشتر در بند متفاوت بودن و مخالفخوانی متظاهرانه و متفرعنانه (از جنس خالقش)، همراه با لودگی و شوخوشنگی و طنازیهای اروتیک بوده است. به همین دلیل، میبینیم که نوع مواجههی سیاسی ابراهیم گلستان با یک دوران آسیبپذیر، پایینتنهای است!
شیدایی و عقلانیت مدرن: نگاهی به سینمای پرویز کیمیاوی بهزاد عشقی: کیمیاوی ملهم از روشنفکرانی چون شایگان راهحل را در برگشت به گذشته و پرداختن به انسانهای تکافتاده و سودازده و ماقبل مدرن بازمیجوید. چنانکه در دومین فیلم بلندش باغ سنگی نیز به سراغ چنین انسانهایی میرود. درویشخان اسفندیارپور، مرد کر و لالی بود که در یکی از روستاهای سیرجان، از راه باغداری روزگار میگذراند. درویشخان شبی خواب میبیند که باغی سنگی در زمینش برپا کرده و در بیداری به کنار رودخانه میرود و سنگهای سوراخشدهای را در آن حوالی پیدا میکند. سپس هر روز به کنار رودخانه میرود و یکی از این سنگها را به دوش میکشد و هفتاد کیلومتر راه میرود و سنگها را بر شاخههای خشکیدهی درختهای باغش میآویزد و باغ سنگیاش را بنا میکند. عقلباوران میگویند...
در جستجوی زمانِ ازدسترفته: سینمای تئودور آنگلوپولوس شهرام جعفرینژاد: سینمای آنگلوپولوس، عرصهی هماوردی زمانهای متقابل است؛ تلاش برای ثبت گذشتهای دور از ذهن یا آیندهای در انتظار زاده شدن، در زمان حال. داستان بازیگران دورهگرد بین دو زمان 1939 و 1952 نوسان دارد اما در هیچ لحظهای نمیتوان با قاطعیت تعیین کرد که هر صحنه، بازگشت به گذشته است یا رفتن به آینده. به بیان دیگر، فیلم بدون استفاده از روشهای کلاسیک، زمان مرجع را حذف میکند و در دو قطب زمانی خود به یک اندازه به واقعیت (یا غیرواقعیت) میپردازد؛ گویی گذشته و آینده هر دو در حال، حاضرند. شکارچیان و سفر به سیترا نیز با جریانهای مکرر زمان در ذهن شخصیتها پیش میروند و تصاویر گذشته در آنها به همان اندازهی تصاویر زمان حال ظاهر میشوند و به اینسان، مرز مرسوم بین واقعیت و خیال از میان برداشته میشود. او...
زندگی واقعیت نیست، شعر است: عباس کیارستمی در زندگیاش فقط یک فیلم ساخت کریم نیکونظر: سینمای دیگر، هر چه که هست و هر تعریفی که دارد برای من تداعیکنندهی نامهایی است که تلاش کردهاند سینمای خاص خودشان را در سینما بیافرینند. «آفرینش» مهمترین وجه کار این آدمهاست؛ آنها از مواد و مصالح حاضروآماده، موجود دیگری آفریدهاند و این مخلوقات با همهی شباهتها به نمونههای قبل خود، چنان یکه و منحصربهفردند که چیزی جز آفرینش نمیتوان به آنها اطلاق کرد. هر آفرینشی، تازه است هرچند ممکن است ناقص هم باشد، هر خلقی یگانه است، اگرچه شاید شبیه فرانکنستین اجزایش عاریهای باشد. از ژانلوک گدار تا ترنس مالیک، از لارس فنتریر تا آندری تارکوفسکی، همه، با همان مصالح همیشگی کار کردهاند اما توانستهاند دستورِ زبانِ خاص خودشان را شکل دهند...
بیمرزی مَلال: سهراب شهیدثالث ناصر صفاریان: گرچه در غربت و وقت بلوغ، چه از نظر ساختار و چه از حیث محتوا، هنوز نکتههای مشترک بسیاری با کارهای ایرانی او دارند اما تغییر رویکرد شهیدثالث پس از مدتی آشکارتر میشود. فیلمهای دورهی اول ویژگیهای محلی بیشتری دارند و واجد نگاهی هستند شاعرانه، مستندگرا و کمتر متکی به داستان. ضرباهنگشان هم کندتر است و فضاهایشان محدودتر و دیالوگهایشان کمتر. موسیقی هم که به قصدِ رسیدن به واقعیتِ ناب و دوری از برانگیختنِ حسِ تماشاگر اصلاً جایی در این میان ندارد. در درخت بید که بر اساس داستانی از چخوف، هنرمند محبوب شهیدثالث ساخته شده، باز ردپایی از دورهی اول دیده میشود ولی در بسیاری از آثار دورهی دوم، داستان پررنگتر و دیالوگ بیشتر و روابط انسانی پیچیدهتر و فضاها پرهیجانتر میشود و...
ضدمردم، ضدپدر: لارس فنتریر و آن سینمای «دیگر» مانی باغبانی: اگر بپذیریم که اندیشه، گامیست سترگ در راه کشف حجاب از مفهوم آزادی، میتوانیم بپذیریم که سینمای «دیگر»، دقیقاً باید سینمایی باشد علیه تمدن نابودکنندهی امروز غرب و باز نام میبریم از هیتلر... آن که تمدن غرب را هدف گرفته بود. برای این که سینمای «دیگر» به وجود بیاید، نیاز داریم از پرتو دیالکتیک، ابتدا سینمای مبدأ را پیدا کنیم تا از طریق کشف محدودهی زیستیاش، به سینمای دیگر برسیم. یعنی از مرز عبور کنیم و آن طرف بایستیم. در واقع همینجا میتوان نتیجه گرفت که درست است که سینمای دیگر سینمای محبوب جریانهای روشنفکری است اما کماکان دوری از هستهی سینمای رایج و مرسوم کافی نیست. این که فیلمهایی آن طرف مرز ایستادهاند، لزوماً کار مهم و تأثیرگذاری انجام ندادهاند بلکه بیرون مرز، مسیری را گرفتن و رفتن، دقیقاً «دیگر» را به وجود میآورد...
مستندهای جریانگریز: سیری در مستندهای دیگر محمدسعید محصصی: مستندهای جریانگریز البته همواره و در همهحال قرار نیست تجربی باشند، ضدقصه باشند، تماشایشان مثل پنج دشوار باشد! و همهی ذهنیت تماشاگر را از هر چه که از آن کارگردان یا در سینمای مستند دیده بههم بریزند. مستند جریانگریز حتی میتواند داستانی هم داشته باشد اما در درون خود از ایدهای بکر برخوردار بوده و کل آن بر اساس یک آزمایش «در زبان سینما» ساخته شود. محمد شیروانی یکی از این مستندسازان جریانگریز است. هفت زن فیلمساز نابینا (1386) و تلسکوپ (1389) مستندهایی هستند که در اساس به یک آزمایش متکی هستند...
ما از راه دیگر میرویم: گفتوگو با حمید پورآذری و محمد مساوات دربارهی تجربههای متفاوت در تئاتر احمد طالبینژاد: در کنار جریان حرفهای و متعارف تئاتر، مثل دیگر هنرها، تلاشهایی هم برای ساختارشکنی و خروج از شیوهها و تجربههای تکراری، هم در گذشته و هم طی سالهای اخیر صورت گرفته است. رضا حداد،حمید پورآذری و محمد مساوات از جمله کوشندگان راه پرمخافت «تئاتر دیگر» هستند که کارهایشان با استقبال نسل جوان هم روبهرو شده است. واپسین تجربهی پورآذری و مساوات در مجموعهای به نام «سابت» (اولین دورهی سالانه اجراهای بینارشتهای تهران) زمستان گذشته در تئاتر مستقل تهران اجرا شد و شامل چند نمایش تجربهگرایانه بود. بهویژه نمایش عجیبوغریب قربانگاه که میشود گفت یک فیلم کوتاه زنده بود که در زیرزمین مخوفی اجرا میشد و تماشاگران باید پابهپای اجرا حرکت میکردند. به این بهانه با این دو «دیگراندیش» تئاتر امروز ایران گفتوگو کردهام...
علیه سینمای گلخانهای: میزگردی با حضور مجید برزگر، علیرضا رسولینژاد و عبد آبست پوریا ذوالفقاری: انتظار داشتم گفتوگو با سه کارگردان متعلق به جریان سینمای تجربی و هنری تبدیل به جلسهی دفاعی از این سینما و انتقاد از جریان اصلی شود. ولی روند مصاحبه خیلی زود و تقریباً از همان ابتدا ذهنیتم را عوض کرد. نوک تیز نقدهای مهمانمان، عرصهی فعالیت خودشان را هم نشانه گرفت. آنها با انتقاد از کلیشههایی که کمکم دارد به دستوپای تولیدات سینمای مستقل میپیچد، نشان دادند که اصولاً این سینما به هیچ کلیشهای رحم نمیکند. میخواهد کلیشههای جریان تجاری باشد یا تجربی یا کلیشههای ذهنی مصاحبهکننده! نکتهی مهم این گفتوگو همین نگاه انتقادی مستدل و بیپردهپوشی آن است....
* مرد نغمههای ماندگار: ناصر چشمآذر خالق «باران عشق» از میان ما رفت... علی شیرازی: چشمآذر چیزی کم نداشت برای ماندگاری و دوست داشته شدن. هم چند ترانهی طلایی را ساخته و سر زبانها انداخته بود، هم در یکی از مهمترین دورههای طلایی موسیقی فیلم در ایران حسابی درخشید و هم در زمینهی موسیقی بیکلام که ما ایرانیها در خلق و شنیدنش حسابی تنبل هستیم باران عشق را به یادگار گذاشت. 68 سالگی برای رفتن چنین هنرمندی خیلی زود بود. او هنوز باید میماند و باران عشقش را بر روح و روان خستهی دوستداران آثارش میبارید...
گزارشهای سیوششمین جشنوارهی جهانی فیلم فجر: زندگی در گذشتهی پیشِ رو مصطفی جلالیفخر: نمایش چند فیلم خارجی که اغلب آنها متوسطاند و دعوت از چند سینماگر خارجی، کافی نیست. افزایش جنبهی رقابتی، حضور فیلمهای معتبر، اعتبار هیأت داوران و اهمیت برنده شدن در جشنواره برای شرکتکنندگانش، مبانی اساسی بینالمللی شدن است. در حال حاضر جزییاتی قابلتحسین و شبیه جشنوارههای معتبر دارد اما درونمایهاش به آنها شبیه نیست. صرف این که کسی مثل الیور استون بیاید و جوری رفتار کند که به ما افتخار حضور داده و علاقهمندان با او سلفی بگیرند، دردی را دوا نمیکند. دوسه سال تمرین برای یاد گرفتن اجرای استاندارد یک جشنواره کافیست و انتظار میرود از این پس به غنای محتوای آن برسیم...
غیبت سینمای مؤلف و شکوه ناشناختهها امیرعطا جولایی: ... اشاره به بخش فیلمهای کلاسیک مرمتشده هم ضروری است. پس از توفیق دیدار آشوب و ناخدا خورشید و یک اتفاق ساده و چند فیلم دیگر در دورههای قبلی، تماشای دروازهی جهنم، شاهکار تِینوسوکه کینوگاسا بر پرده، وجدی افزونتر از فیلمهای دیگر امسال بود. فیلمی با میزانسنهایی مینیاتوری و استفادهای پیشگامانه از رنگ، متعلق به سینمای باشکوه ژاپن در دههی 1950. کینوگاسا از استادان قدرنادیدهی سینمای ژاپن است که با اهمیت البته بهحق کوروساوا و میزوگوچی و اوزو و این اواخر ناروسه کمتر دیده شده اما این میتواند فتح بابی باشد برای رجوع به آثارش...
اِمبارگو!: گزارش شصتهشتمین جشنوارهی برلین محسن بیگآقا: نمایش فیلمهای بخش مسابقه نکتهی جالبی داشت: یکی از فیلمها شب قبل از نمایش در کاخ جشنواره، در سالنهای دیگر سینما میراماکس نمایشی دیروقت داشت. به این ترتیب شخصی که نمیتوانست فیلم را در برنامهی فردا در کاخ جشنواره ببیند، در نمایش شب قبلش میدید و به این ترتیب از شلوغی نمایش روز بعد کاسته میشد. برای ورود به کاخ جشنواره یا سالنهای سینما، کسی کارت را با دستگاه کنترل نمیکرد و فقط با چشم رنگ کارت را میدید. احتمالاً پیش خود فکر کرده بودند نمیارزد کسی به خاطر پرداخت نکردن شصت یورو کارت جعل کند. زیرنویس فیلمهای بخش فروم انگلیسی است و نه آلمانی؛ و این یعنی جشنوارهی بینالمللی!...
بهاریه: برای عید و بهار هورا نمیکشم مصطفی مستور: عید کیلویی چند؟ بهار کیلویی چند؟ بارها در این که چرا عید و بهار باید نقطهعطفی در روزمرگیمان - یعنی سالمرگیمان - باشند، تردید کردهام. بگذارید اول تکلیفم را با این دومی روشن کنم. با بهار. تا آنجا که به احساسات بدوی و دستنخوردهام مربوط میشود، من همیشه زمستان را از هر فصل دیگری بیشتر دوست داشتهام. انگار آدمها در سرما، وقتی با چتر و شال و کلاه و دستکش و پالتو خودشان را میپوشانند، کمحرفتر میشوند و آرامتر و باوقارتر و اصلاً درونگراتر. بیشتر در خودشان و با خودشان هستند تا با دیگری. تا با دیگران. در زمستان، انگار کنتراست میان بیرون سرد و خانهی گرم...
هشت و هشت دقیقه مصطفی جلالیفخر: عید داشت نزدیک میشد اما در خانهی ما خبری از نوروز نبود. چند ماهی بود که پا به پای مادرم، سیاهپوش مرگ دایی بزرگم بودم و چون از مجتهدهای بزرگ حوزه بود، این همراهی مشکین را ثواب هم میدانستم. کسی هم پا پیش نمیگذاشت که ما را از عزا دربیاورد. مادرم هم مریض شده بود و تبولرز و ماهی قرمز هم نخریده بودیم. حتی دانه عدسهایی هم که گذاشته بودیم سبز شوند، به دلیلی نامعلوم در همان حد جوانه خراب شدند. دلم کمی بهار میخواست و تازگی و هفتسینی که بشود ماهی قرمزش را موقع سالتحویل تماشا کرد...
گداختن از درون، فوران در خویشتن: به یاد جلال مقدم شهزاد رحمتی: قبلاً در محلهمان یکیدو بار از دور دیده بودمش و میدانستم چند وقتی است در خیابان ویلای جنوبی، کوچهی خبیر غربی، ساکن شده. برای تجسم میزان ذوقزدگی من کافی است بگویم که ما در خیابان ویلای جنوبی، کوچهی خبیر شرقی زندگی میکردیم! همان طور که انتظار داشتم با آن پاهای بلندش از خیابان کریمخان پیچید توی ویلای جنوبی و دو قدم آن ورتر منتظر تاکسی ایستاد. حسابی ذوقزده بودم. فرصتی بهتر از این محال بود گیرم بیاید. سوار اتومبیل شوهرخواهرم بودم. من جلو نشسته بودم و خواهرم و دو نفر دیگر پشت. شوهرخواهرم با شنیدن جملههای سراسیمه و پشتسرهم من نگه داشت. تقریباً با فریاد گفته بودم: «آخ نگه دار سوار شه! آقای مقدمه... وای خدا! خودشه.»...
از تکگوییهای خطابهای تا تکگویی شکاف نسلها: ویژگیهای تکگویی فیلمهای بعد از انقلاب رسول نظرزاده: دوگانهانگاری اسطورهای در تکگوییها: این نوع تکگوییها در فیلمهای اوایل انقلاب و دههی شصت بیشتر به چشم میخورد و هنوز و همچنان در نگرش بنیانی برخی فیلمها دیده میشود. دوگانهی تاریخی مظلومخواهی/ ظلمستیزی. قهرمان یا شخصیتهای اصلی اغلب نقشهایی قدیسمانند، ازخودگذشته و مظلوم اما فداکار و شجاع، و بدون امکانات هستند تا در مقابل، نقشهای منفی در جایگاه اشقیا/ ظالم با امکانات کافی و غربزده نمایان شوند. مظلوم بودن شخصیتها، اجازهی رجزخوانی و خطابهگوییهای شعاری و خشونت بعدی را به آنها میداد تا پیش از هر چیز، خشونت و مقابلهی انقلابی، شکل دفاع و قیامِ فداکارانه را به خود بگیرد. اگر...
خاطرهای از کمدیهای نئورئالیستی ایتالیا: یادی از سینما آسیا... پرویز نوری: هیچ سینمایی مثل آسیا لذت فراوان از کمدیهای نئورئالیستی ایتالیایی را - که بیشترشان در ایتالیا دوبله شده بودند - به ما نداده است. دوبلههایی شیرین و با متلکهایی آشنا به زبان خودمان و در تیپ شخصیتهایی دوستداشتنی چون ویتوریو دسیکا و آلبرتو سوردی و نیز مانفردی و مارچلو ماسترویانی همراه با سوفیا لورن، جینا لولوبریجیدا و سیلوا کوشینا و خیلیهای دیگر، با صداهایی گیرا از حسین سرشار و منوچهر زمانی که به آن شخصیتها جان میبخشید...
عذاب عشق در مقام آیین گذار: مقدمهای بر زندگی انسانی برای موجود فضایی شهزاد رحمتی: در دنیای بافی، قاتل خونآشامها تجربه کردن عشقی عمیق و همیشه ناکام و بس تلخ و ویرانگر، تجلی تمامعیار آن آیین گذار به دوران تلخ بزرگسالی است. تکتک شخصیتهای اصلی سریال با از سر گذراندن دشواریها و دردهای فرسایندهای که کلیت مسیر پرتبوتاب جرقه زدن عشق تا لحظهی محتوم جدایی را نقطهگذاری میکنند به بلوغ شخصیتی میرسند و «بزرگ میشوند»، با پوست انداختنهای عاطفی و روحی. در ابتدای داستان، اغلب شخصیتهای اصلی هنوز نوجواناند ولی در ادامه، خامی و بیخیالی ابتدای داستان با تاب آوردن عذابهای عشقی از این دست، جای خود را به وقوفی واقعبینانه از سازوکارهای حاکم بر دنیا و بصیرتی تلخ در باب روابط انسانی میدهد...
قیصر، پنجاه سال بعد: نقدی بر فیلم «لاتاری» بهزاد عشقی: اکنون پنجاه سال از قیصر گذشته و سازندهی لاتاری همان نگرش را، البته در ابعاد سیاسی مخوفتر، و در قالب فیلمی که از نظر روایت و منطق داستانی و جزییات سینمایی، پنجاه سال از قیصر عقبتر است، بازنمایی میکند. در شرایطی که جنبش چریکی در عمل شکست خورده و دیگر طرفداری در میان اقشار نخبهی جامعه ندارد، اکنون القاعده و طالبان و داعش و بنلادن و ایمن الظواهری و بغدادی و چه و چه، جایگزین چهگوارا و عرفات شدهاند و کاریکاتور مخوفی از آن چریکهای افسانهای میآفرینند. اکنون تمام اقشار نخبهی جامعه، با هر گرایش و مرامی، چنین کسانی را به عنوان مروجان مرگ و نفرت مذموم میشمارند... |