چشمانداز ۴۸۶
مرتضی احمدی(1393-1303): گنجی که در سر داشت... علی شیرازی: از وقتی شیفتهی صدا و آثار بدیعزاده شد و کارهای او مثل ماشین مشدیممدلی را زمزمه کرد، همین علاقه و استعداد به همراه تکتجربهی بازیگریاش در تئاتر، او را به پیشپردهخوانی در تئاتر فرهنگ نیز کشاند. با استقبالی که از کارش شد، نام خود را به جرگهی مشهورترین و موفقترین پیشپردهخوانان آن زمان یعنی مجید محسنی، حمید قنبری، جمشید شیبانی و عزتالله انتظامی افزود. پیشپردهخوانی واکنش مستقیم به مسائل اجتماعی و سیاسی روز تلقی میشد و احمدی هم نشان داد که سرش برای این جور کارها درد میکند!...
لَکلَکها کوچ کردند هادی آفریده: آخرین فردی که با انرژی و دانش منحصربهفردش همچون صادق هدایت توانست در جهت حفظ میراث شفاهی مردم کار کند و آثار مکتوب و شفاهی معتبری منتشر کند کسی نیست جز پدربزرگ شهر تهران، مرتضی احمدی... احمدی پیش از هنرمند بودنش در تئاتر و سینما، رادیو و دوبله، حافظ فرهنگ عامه بود و تلاش کرد با بازیابی فرهنگ عامیانهی مردم تهران در ترانهها و مَتلها، فرهنگ زبانی تهرانیها را ثبت کند...
یادی از یک گفتوگو با زندهیاد مرتضی احمدی: همیشه شاد حمیدرضا مدقق - احمدی: من فرزند دوبله هستم. من اولین دوبلور این مملکتم. من الان اگر دوبله نمیروم چون نمیتوانم از جام جم بالا بروم. شما میبینید که عصا به دست دارم. اما بیرون اگر کاری باشد و بتوانم بروم، باز هم دوبله میکنم. من دوبله را تا زمانی که هستم فراموش نمیکنم. من از اول انقلاب تا حالا رادیو نمیروم. به دلیل دعوایی که با صادق قطبزاده کردم و...
احمد رسولزاده (1393-1309): ...یادگاری که در این گنبد دوار بماند برای تماشاگر فیلمهای ایرانی صدای رسولزاده تا سالها با چهره و بازی زندهیاد رفیع حالتی (از جمله در گنج قارون) شناخته میشد. اما در دهههای بعد، از بین بازیگران ایرانی، صدایش بیش از همه با چهره و بازی محمدعلی کشاورز همخوان نشان داد. هرچند خود استاد کشاورز نیز صدای جاندار و خوبی دارد اما تماشاگر، بازی او را با صدای رسولزاده هم پذیرفت. صادقکرده، رگبار، کاروانها، برزخیها، کمالالملک، کفشهای میرزا نوروز، روز واقعه، دام، روزی که خواستگار آمد، لژیون و...سریالهای داییجانناپلئون، گرگها، پدرسالار جزو آثاری بودند که...
صادق ماهرو (1393-1318): تیپگوی عاشق صادق ماهرو، دوبلور و مدیر دوبلاژ مشهوری که دوبلههایش بهویژه برای کارتونبازهای قدیمی زبانزد است، روز ششم دی در کلن آلمان درگذشت. او که از نیمهی دههی 1360 بیشتر مقیم آلمان بود و گاهی هم سری به وطن میزد، سوم فروردین 1318 در تهران متولد شد. شروع فعالیت هنریاش به عنوان بازیگر در تئاتر پارس در هجدهسالگی رخ داد که به مدیریت رضا همراه و بهاتفاق زندهیاد عزتالله مقبلی روی صحنه رفت...
«مردی برای تمام فصول»: متن، فیلم، صحنه: به بهانهی اجرای صحنهای آن در تالار وحدت: آب و درخت و انسان حسن ملکی: فرمانآرا به باور من بیش از هر چیز مفتون نفسِ قهرمانی شده، نه به چیستی آن چندان پرداخته، نه به چگونگیاش. چگونگی را بهویژه در وجه نمایشی نیز نادیده گرفته. اجرای گروه او، هم به اصل نمایش شباهتهایی دارد هم به فیلم؛ به نمایش شبیه است زیرا استعارههای آب و درخت از آن حذف نشده و راوی یا مرد عام در آن هست؛ به فیلم شبیه است زیرا از دکور و بهویژه لباس کامل سود جسته و دیالوگهایی نیز از آن دارد. اما نمایشی شاعرانه نیست زیرا...
خشونت، سینما، جامعه: مسیر دوطرفه ملکمنصور اقصی: چندیست که فیلم خانهی پدری داریوش عیاری موضوع بحثهای بسیار شده است. از قرار گفتهاند که فیلم خشن است و غیرقابلنمایش. من این فیلم را ندیدهام و طبعاً هیچ نظری نمیتوانم در مورد آن بدهم. اما نوشتههایی که دربارهی آن منتشر شده تا حدودی دنبال کردهام. منتقدان سینما، جامعهشناسها، رفتارشناسها و روانشناسها مطالبی نوشتهاند که حاوی نکتههای مهمی بوده که پارهای نیاز به بحثهای دقیق علمی دارد...
در تلویزیون: ساختارشکنی گسترده: پیچ سرافراز احسان ناظمبکایی: تمام معاونان و اکثر مدیران ردهبالا و رؤسای شبکهها، جابهجا شدند. محمد سرافراز در ادامهی تغییرهای بنیادین در صداوسیما، تکانی اساسی به تمام ارکان این سازمان داد. بدین ترتیب، حدود هفتاد روز پس از استقرار سرافراز، مدیران دوران دهسالهی ضرغامی برکنار و چهرههای جدیدی منصوب شدند که اکثراً در معاونت برونمرزی، سابقهی همکاری با معاون سابق برونمرزی و رییس جدید صداوسیما را در کارنامه دارند...
سینمای جهان: فیلم به مثابه ابزار مبارزه با دیکتاتوری: «مصاحبه» سوار بر بالون! گذشته از بازتابهای نمایش فیلم مصاحبه در دنیای کلهگندههای سیاست و رسانه، بازتابهای آن در مردم عادی و بیش از همه، مخالفان حکومت کرهی شمالی که در کشورهای دیگر به سر میبرند هم جالب و قابلتأمل و گاه حتی غمانگیز است؛ غمانگیز از این لحاظ که بیشتر این افراد که اغلب تاوان سنگینی بابت مخالفتهایشان با حکومت توتالیتر کره شمالی پرداختهاند و با پشت سر گذاشتن مصیبتهای فراوان موفق به گریز از این کشور شدهاند، از قرار معلوم نهتنها فیلم مصاحبه را که اثری است کمدی، مفرح و خندهدار نیافتهاند بلکه بعضاً آن را تراژیک و غمانگیز هم ارزیابی کردهاند!
جاذبهی اقتصادی ستارهها: افسانه یا واقعیت؟ برِنت لَنگ: ستارههای سینما در سال 2014 درخشش معمول خود را نداشتند، یعنی در سالی که بیشترین جذابیت را کاپیتان آمریکا، سرداران ستارهای، تبدیلشوندگان جورواجور آفریدهی تکنیکهای کامپیوتری، خزندگان غولپیکر و میمونهای سخنگو داشتند، به انسانهایی که نقاب موجودات مختلف را بر چهره داشتند یا روی پرده در کنار این شگفتیهای جلوههای ویژه دیده میشدند چندان اعتنایی نشد. گذشته از چند استثنا، فیلمهایی در سال گذشته که عمدتاً بر نامهای معروف اتکا داشتند به گل نشستند و تردیدهایی را دربارهی ارزش واقعی برخی از گرانترین چهرههای مرد و زن هالیوودی برانگیختند...
گفتوگوی اختصاصی با دانیس تانوویچ: داستان خوب باشد به قطب شمال هم میروم! علی موسوی: تانوویچ: در بوسنی صنعت سینما به مفهوم واقعی کلمه نداریم. ولی من آن مسئولیت را حس کردهام و از اسکاری که گرفتم استفاده کردهام. وقتی با آن جایزه به بوسنی برگشتم سیاستمدارها را مجبور کردم یک صندوق سینمایی تأسیس کنند که اکنون دارد به فیلمسازها کمک میکند فیلم بسازند. صندوق بزرگی نیست ولی تمام فیلمهایی که همکارانم پس از من ساختهاند به لطف وجود همین صندوق بوده، یعنی در واقع تا حدی سرزمین هیچ کس مسئول این قضیه بوده است...
شگفتیهای خوشایند و ناخوشایند فهرست نامزدهای اسکار: سرانجام طلسم نشکست! کملطفی آکادمی به سلما طبعاً غافلگیریهای دیگری را نیز در پی داشته. صاحبنظران تقریباً مطمئن بودند که امسال بالأخره وقتش رسیده که طلسم بشکند و اینکه نام اِیوا دوورنی با سلما به عنوان نخستین زن سیاهپوست نامزد اسکار کارگردانی در تاریخ اسکار ثبت خواهد شد ولی این اتفاق نیفتاد و طلسم همچنان نشکسته است...
دختری که رفت (دیوید فینچر): هست و نیست یاشار نورایی: رای درک دختری که رفت میتوان از دو روش استفاده کرد: یکی تحلیل تفسیری فیلم است که با توجه به تکرار نشانههای معنایی و تصویری در فیلمهای فینچر، نوعی ویژگی سبکی را در ساختهی اخیر او تبیین میکند. روش دیگر بررسی فیلم به عنوان پدیدهای رسانهای است که به تأثیر متقابل سوژه و فیلم بر روی محصولات دیگر نظامی میپردازد که اثر در آن ساخته شده است. هر دو روش در مورد فیلم فینچر کارآمد هستند زیرا همسو با تفسیر، قسمتی از موضوع فیلم را که مربوط به رسانهای شدن وقایع داستان است بررسی کرده و...
زنی که دوربین را میشناخت رضا کاظمی: فیلم در یک الگوی دایرهای روایت میشود؛ الگویی کلیشهای و مکرر که این بار هم به شکل حیرتانگیزی «کار میکند». از این منظر دختری که رفت قصهای است که میان دو نگاه روایت میشود؛ دو نگاه خیرهی منطبق بر هم؛ نگاهی که میبینیم و نگاهی که خودمان در جایگاهش جا خوش کردهایم...
انطباق مهرزاد دانش: دختری که رفت بیشترین ظرفیت هنریاش را از نحوهی چیدمان روایتش میگیرد. پیرنگ پیچیده و پرتعلیق روایت این فیلم، امکان گردش و تغییر زاویهی دید راوی را به تناسب پیدا و پنهانسازیهای معمایی متن بسترسازی میکند، بیآنکه از منطق قصهگویی فاصله بگیرد. از آغاز تا نقطهی میانی متن، فضای روایت بر دو محور استوار است...
گفتوگو با دیوید فینچر: تماشاگران به سینما میروند تا کشف کنند بیصبرانه مشتاق دیدن واکنش و تعامل زوجها سر میز شام پس از تماشای این فیلم هستم! جابهجاییهای ساختاری جالب و متعددی در فیلم وجود دارد. لحظهای که اندی وارد داستان میشود، نوعی تقسیمبندی جنسیتی در تماشاگران ایجاد میشود. فیلم را به گروهی از تماشاگران نشان دادم و دیدم که وقتی سالن را ترک میکردند، برخی در گروه ایمی و برخی دیگر در گروه نیک قرار گرفته بودند...
گفتوگو با گیلیَن فلین، نویسندهی رمان و فیلمنامه: عمهی ترشیدهی بداخلاق! همهی ما اندوختهی تجربههای گذشتهی زندگیمان را در شخصیت ایمی بازیافت میکنیم. به همین دلیل او تا این حد جذاب است؛ چون شخصیتی گریزپا و دستنیافتنی است. بیتردید ایدهی خلق شخصیتی مثل ایمی که هر دم رنگ عوض میکند و این واقعیت که چنین شخصیتی حتی در سال 2014 همچنان مردم را شگفتزده میکند یکجورهایی رقتانگیز است!
صدسالگی ولگردِ کوچکی که هرگز ما را رها نکرد: خندهی قباسوختهی ولگرد امسال به خاطر صدسالگی خلق شخصیت ولگرد این موضوع به یکی از بزرگترین کنفرانسهای چاپلینشناسان و چاپلیندوستان در بولونیای ایتالیا انجامید؛ شهری که آرشیو چاپلین و پایگاه مرمت آثارش چند سال است به آن منتقل شده. ایتالیاییها با مهارت و عشق، هنر مرمت و احیای کلیساهای دورهی رنسانس را به دنیای رنسانسی چارلز چاپلین منتقل کردهاند...
خانهی پدری (کیانوش عیاری): جنایت و مکافات جهانبخش نورایی: خانهی پدری این نکته را گوشزد میکند که ما نمیتوانیم تاریخ را با همهی کجیها و زشتیهایش از خاطرمان پاک کنیم. گذشته در واقع نگذشته و همچنان با ماست. این بار گران نسل به نسل منتقل میشود تا شاید شناخت بدیها و پلشتیهای آن بتواند راه و رفتار انسانیتری را به ما نشان بدهد. این همان کاریست که خانهی پدری میتواند بکند. فیلمی که به رغم خشونت ظاهریاش تأثیر عاطفی عمیقی به جا میگذارد و...
سیزده (هومن سیدی): شکل دیگر؛ شهری که دوستش داشتیم پوریا ذوالفقاری: در سیزده از تهران شلوغ و چرک خبری نیست. هومن سیدی بیرحمی تهران را به جای ترافیک و دود و دمش در ساختمانهای سربهفلککشیدهی بتونی تصویر میکند. هولناکی شهر را نه در ازدحام که در خلوتی محلهها و ساعتهایی از شهر میجوید که بروز هر خلافی در آنها مجاز است و حتی با شلیک گلوله هم آب از آب تکان نمیخورد. در واقع او سراغ زمان و مکانی رفته که پیش از این جایی در سینمای اجتماعی نداشتند...
گفتوگو با هومن سیدی: منطق مطلق اتفاق گفتوگو کننده: محسن جعفریراد- سیدی: فیلم باید قبل از اجرا در ذهنم ساخته شده باشد. اما تمام این ساختنها و کنار گذاشتنها باعث میشود که کمکم به اسکلت اصلی فیلم دست پیدا کنم. یک شهرک میتواند نمادی از یک جامعهی بزرگ باشد که به ساختمان ذهنی من نزدیک است. همهی شخصیتها بهظاهر خطی هستند، قرار نیست چیزی را به لحاظ زیباییشناسی تبیین کنیم. بازی بازیگران نباید جلوهگرانه و مبهوتکننده باشد و...
ملبورن (نیما جاویدی): رنگ حقیقت در لحظهی پس از حادثه آنتونیا شرکا: ملبورن بر خلاف تصور آنانی که فیلم را کاملاً متأثر از آثار فرهادی میدانند، یک تفاوت عمده با آنها دارد. مکان فیلم ثابت است، دو شخصیت اصلی ثابتاند و این دیگران هستند که وارد حریم آنها میشوند و موقعیتشان را بههم میریزند. در فیلمهای فرهادی، حرکت از درون به بیرون است. اتفاقی در درون میافتد و شخصیتها برای اثبات حقانیت و در واقع بیگناهی خود باید بیرون بزنند و...
اندوه سترون شدن جواد طوسی: هر قدر بخواهیم به لحاظ طبقهی امیرعلی و سارا، موضوع «پنهانکاری»، رفتار بیرحمانهی آدمها در شرایط بحرانی و حضور پیمان معادی، وجوه مشترکی میان ملبورن و آثار اصغر فرهادی قائل شویم، باز در جزییات فیلمنامهی ملبورن و شیوهی پرداخت نیما جاویدی ظرافت و نوآوریهایی میبینیم که به این فیلم هویت مستقل میدهد...
خلوت فراموششده مصطفی جلالیفخر: از منظر پزشکی، ملبورن یکی از نمونههای موفق فرهنگسازی سلامت است. هنر و در رأس آن سینما ثابت کرده که توانمندی خاص و ماندگاری در ایجاد یا تغییر خردهرفتارهای جامعه دارد؛ و قطعاً مهمترین رکن سلامت، سبک زندگیست. انتقاد همیشگی به عادیسازی سیگار و انتساب آن به طبقات و آدمهای روشنفکر یا مرفه پابرجاست؛ اما در ملبورن، در نهایت، سیگار یکی از قاتلان غیرعمد نوزاد به شمار میآید...
گفتوگو با نیما جاویدی: پرش با مانع گفتوگو کننده: فرزاد پورخوشبخت- جاویدی: اساساً شخصیت و ماجرا را بسیار درهمتنیده و وابسته به یکدیگر میبینم. معتقدم شخصیت، ماجرا را ایجاد میکند و ماجرا، شخصیت را میسازد. این دو را چندان از هم جدا نمیدانم، اما نوعاً شخصیت را بر ماجرا مقدم میدانم. داستان ملبورن با یک اتفاق ویژه شروع میشود که ممکن است در زندگی همه رخ ندهد. این تصادف اتومبیل نیست که واقعهی آشنایی باشد و خیلیها از نزدیک لمسش کرده باشند...
فصل فراموشی فریبا (عباس رافعی): غمانگیزترین حالت تهران... آنتونیا شرکا: فصل فراموشی فریبا یادآور فصلی فراموششده از تاریخ سینمایمان، سینمای اجتماعی زنانهی اواخر دههی 1370 و اوایل دههی بعد، است. فیلمهای تلخ و سیاهی با محوریت مردی خشن و شکاک و بداخلاق و زورگو از یک سو، و زنی مظلوم و بلاکش و کتکخور و بیکسوکار از سوی دیگر، که اغلب به طبقهی فرودست شهری میپرداختند...
چند مترمکعب عشق (جمشید محمودی): گره، شخصیت، فرجام مهرزاد دانش: پایان فیلم، یکی از بهترین فرجامگذاریهای سینمایی در طول چند سال اخیر سینمای ایران است. مد شدن پایان باز و معلق و... در ظرف این چند سال اخیر، به نابودی نقطههای پایانی فیلمها منجر شده به نحوی که عملاً درامی را که هنوز شروع نشده میبندند و اسمش را هم میگذارند پایان باز...
تا مرز بینهایت ریحانه عابدنیا: چند مترمکعب عشق که به عنوان محصول مشترک ایران و افغانستان معرفی شده، از لحاظ فکر و خاستگاه نیز به نحوی محصول مشترک ایرانی – افعانی ست. کارگردان و تهیه کنندهی فیلم که برادرند، اصالت افغانی دارند و در کودکی ناچار به کوچ از سرزمین مادری و سکونت در ایران شدهاند...
گفتوگو با جمشید محمودی: تمامعیار محمودی: این عشق به نظرم از نوع عشقهای اساطیری است، با آن پایان تراژیک که در فیلم مشاهده میکنیم و سرنوشت شخصیتهایش را به یک نقطهی فرجام تلخ ختم میکند. نظیر این الگو را میتوان از لیلی و مجنون تا رومئو و ژولیت جستوجو کرد....
گفتوگو با «صدیق برمک» دربارهی سینمای افغانستان و «چند مترمکعب عشق»: عشق پایانی ندارد مرضیه ریاحی: هنوز هم تهیهکنندهی داخلی ندارید؟ برمک: نه. هر کسی فیلم میسازد با کمترین هزینه فیلم کوتاه و مستند میسازد. برای ساخت فیلم بلند هنوز باید رفت دنبال شبکههای اجتماعی، سازمانها و تهیهکنندههای خارجی. مثل گذشتن از هفتخان رستم است. به همین خاطر بارها و بارها کوشش شده تا دولت تشویق شود و به سینما به عنوان یک اصل و ارزش ملی نگاه کند. دلایل زیادی هم دارد. سیاسیون ما ریشههایشان در بین مردم نیست...
نگاهی دیگر به «ماهی و گربه»: جنگل خاطره و دریاچهی فراموشی محمدسعید محصصی: در مورد اهمیت خطی ندیدن زمان و دایرهای بودن آن بسیار صحبت شده است. همه جا نخستین چیزی که بیننده با آن مواجه میشود همین دورزدنهای پیاپی و پایانناپذیر است و حوادثی که بارها و البته هر بار از زاویهی تازهای تکرار و روایت میشوند. این دورزدنها تا آنجا ادامه مییابد که دیگر واقعیت نیمساعت پیش را دوباره و برای فهم تازهتر نمیبینیم، بلکه واقعیت مربوط به سالی پیش را هم مرور میکنیم. این خطی ندیدن زمان به ما چه میگوید؟...
گفتوگو با شهرام مکری: جهان دایرهها و پرسپکتیوهای درهم ریخته گفتوگو کننده: نیما عباسپور- مکری: راستش این فیلم اسلشر یا هارور نیست. خیلی زود از آن فاصله میگیرد. با فضاهایی از این نوع شروع میکند، ولی هرچه جلو میرود بهتدریج از آن تعریف فاصله میگیرد؛ یعنی اینکه تبدیل میشود به فیلمی دربارهی فرم و زمان؛ دربارهی اینکه شخصیتها وقتی دوربین شخصیت دیگری را دنبال میکند چه زمانی دوباره به هم میرسند. قرار نبود فیلمی باشد که در هر لحظهاش میترسیم. ولی صحنههایی مثل صحنهی پشت درخت، دور و نزدیک شدن شخصیتها به یکدیگر و موسیقی فیلم، لحظههایی را مثل چاشنی در فیلم پراکنده میکند تا بتوانم در فیلم این طعم هارور یا اسلشر را کماکان حفظ کنم...
گفتوگو با لوون هفتوان، بازیگر فیلم «پرویز»: بیگانهای پشت چراغقرمز گفتوگو کننده: عباس یاری- هفتوان: ...یک شب، در قطاری که به سمت ارمنستان میرفتم، در کوپهی بغلی چندتا از بروبچههای باحال با ساز و آواز بساط بزنوبکوب راه انداخته بودند که من هم به جمع آنها پیوستم و نمیدانم چه موقع توی واگن آنها خوابم برد. به مقصد که رسیدیم، متوجه شدم ساکم را که حاوی پولها و مدارکم بود دزدیدهاند. بدتر از همه گذرنامهام بود. ...یک صبح سهشنبه بود که وارد مسکو شدم. همه چیز حالت غیرعادی و بحران داشت، تانکها ریخته بودند توی خیابان و مسکو در آستانهی فروپاشی و انقلاب و کودتا بود. ...پس از نوزده سال، به ایران آمدم. سفر چهلروزهام نوزده سال طول کشیده بود! من با هیچکدام از دوستان و حتی خانواده هم خداحافظی نکرده بودم.
خاطراتی از یک سینمای لوکس: در رویال اتفاق افتاد پرویز نوری: خاطرم نیست اولین بار کی به سینما رویال رفتم؛ سینمایی در خیابان شاهرضا (انقلاب کنونی) و روبهروی سینمای تاج - و بعداً در کنار سینما بب - با سالن ورودی وسیع و سالن نمایش وسیعتر (که البته از صندلیهای عقب، چیزی روی پرده دیده نمیشد!)؛ سینمایی لوکس و نوساز. آن تکه از پیادهرو مقابل سینما - و شاید بیشتر خیابان - در اوایل دههی 30، خیابانی مفرح و تمیز و خلوت و فرنگی بود. در کنارش تعدادی ساختمان با معماری مدرن درجه اول (به سبک معروف «فونکسیونالیستی») و زیر خود سینما رویال و در کنار سینما کافهی قنادی شیکی بود با مغازههای لوکسفروشی که شکل خارجی و اروپاییوار به آن فضا میداد... |